اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۴۶:۳۳
اذان ظهر ۱۲:۰۳:۱۴
اذان مغرب ۱۹:۰۵:۱۴
طلوع آفتاب ۰۵:۱۸:۴۹
غروب آفتاب ۱۸:۴۶:۰۹
نیمه شب ۲۳:۱۶:۵۱
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۴/۰۳/۲۷ - ۱۳:۵۸
کهف‌الشهدا/ 2

از پس‌کوچه‌های لبنان تا بلندای کهف‌الشهدا

یک شب در ماه مبارک رمضان کنار شهدا دفترچه‌ی خاطرات و یادگاری‌های کهف را برداشتیم و خطاب به شهدای کهف نوشتیم «ما عروسیمون رو اینجا می‌گیریم» و پایینش را با هم امضا کردیم. بعد هم وقتی موعود عروسی‌مان فرا رسید, به عهدمان وفا کردیم و عروسی را با حضور شهدا برگزار کردیم.

از پس‌کوچه‌های لبنان تا بلندای کهف‌الشهدا
سراج24، فرض می‌کنیم خوانندگان این مطلب، همگی صفحاتی از زندگی شهدا را تورق کرده‌اند، بنابراین نیازى ندیدیم تا از چگونگى و چرایى سبک تشکیل خانواده نسل انقلاب و جنگ، توضیح و تفصیلى بیاوریم. گر چه براى یادآورى و تبرک از یاد و نام و چگونه زیستن‌شان، گریزى به خاطرات چند تن از این مردان زده‌ایم. اما لازم به ذکر است آن چه هدف ما در این مجال اندک بوده است؛ تلنگر و البته تاملى به سبک تشکیل خانواده‌هاى ما و امثال ماست. روى سخن به همه‌ى ماهایى است که داعیه‌ى علمدارى یاد و نام شهدا را در دل و حرف داریم اما...
 
اما باید دید تا کجا مى‌توان پشت آرمان و در پى مردان مردى راه برویم که گفتن از آن‌ها و زندگى‌شان آسان است و عمل به شیوه و مکتب‌شان سخت و حتى تا حدودى محال!
 
میگوییم "تا حدودى محال" چرا که شاهد ما بر این مدعا؛ تعداد نسبتا زیاد کتاب‌هاى روایت سیره شهدا و در مقابل تعداد بسیار اندک جوانان –حزب‌اللهى - که در آغاز زندگى مشترک‌شان، از گزند بریز و بپاش‌هاى امروز جامعه در امان نمانده و گاه در کمال تأسف، پیشرو هم بوده‌اند!
 
***
 
روایت اول؛ شهید محمد جهان‌آرا
 
مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا.
 
سکه را بعد از عقد بخشید اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت:
 
(امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر، که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب.)
 
حالا هر چند وقت یکبار وقتی خستگی بر من غلبه می‌کند،این نوشته‌ها را می‌خوانم و آرام می‌گیرم.
 
***
 
روایت دوم؛ شهید احمد اسدی
 
- لباس من و خانمم ساده باشه.
 
- به هیچ وجه سروصدا راه نیفته.
 
- ماشین هم گل‌کاری نشه.
 
اینها شرطهای مجلس عروسیش بود. می‌گفت: (رفقام شهید شدند. اصلا نمی‌تونم به خودم اجازه بدهم مجلس سرور و شادی راه بیاندازم.)
 
حتی نگذاشت بوق بزنیم. گفت: (اگر بوق بزنید, از ماشین پیاده می‌شوم.)
 
 
***
 
روایت سوم؛ شهید سیدعلى حسینى
 
هنوز آن کاغذ را دارم. شرایطش را خلاصه رویش نوشته بود و پایینش را امضا کرده بود. تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید.
 
بعد از باسمه تعالی, ده تا از نظراتش را نوشته بود. بعضی‌هاش اینطور بودند:
 
*داشتن ایمان به خدا و خداجویی.
 
*مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان.
 
*شغل من پاسدار است.
 
*مشکلات آینده‌ی جنگ.
 
*مکان زندگی.
 
*انگیزه‌ی ازدواج، رسیدن به کمال.
 
عبارت‌ها کوتاه بود اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن.
 
***
 
روایت چهارم؛ شهید مصطفى چمران
 
گفتند دکتر برای عروس هدیه فرستاده.
 
به دو رفتم دم در، بسته را گرفتم. بازش کردم، یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاق و چند تکه طلا آویزان کردمو برگشتم پیش مهمان‌ها؛ یعنی اینکه اینها را مصطفی فرستاده. چه کسی می‌فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟
 
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود. دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات روزمرگی بیرون بیاورد. همین مبانی بود که مهریه‌ام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود. مهریه‌ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل‌بیت و اسلام هدایت کند.
 
اولین عقد در شهر صور بود که چنین مهریه‌ای داشت. یعنی در واقع هیچ‌وجهی در مهریه‌اش نداشت.
 
***
 
روایت پنجم؛ شهید مهدی زین‌الدین
 
خرید عقدمان یک حلقه نهصد تومانی بود؛ همین و بس. بعد از عقد رفتیم حرم؛ بعدش گلزار شهدا. شب هم شام خانه ما. صبح زود، مهدی برگشت جبهه. از اینکه مراسم نگرفتیم، خوشحال بودم. دوست داشتم ازدواجم رنگی از ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه داشته باشه.
 
***
 
روایت ششم؛ شهید سیدکمال قریشى
 
آن روز خرید ما خیلى زود تمام شد، چون فقط یک حلقه خریدیم و یک دست لباس برای من. داشتیم از کنار یک دست‌فروش توى همان کوچه سلسبیل خیابان هاشمى رد می‌شدیم که دیدم توی بساطش یک لباس ساده و قشنگ هم هست. به سیدکمال گفتم "من اینو می‌خوام". دولا شد و لباس را بالا گرفت. پولش را که خیلی هم کم بود, داد دست فروشنده و لباس را داد به من و گفت مبارک باشد.
 
من هم گفتم "همین لباس عقدم". این‌طور وقت‌ها فقط می‌خندید. همیشه همین‌طور کم‌حرف بود. در ابراز احساستش هم بی‌زبان بود. از همین جاها بود که فهمیدم این خنده، یعنی یک دنیا رضایت و شاید هم یک دنیا حرف که همینش برایم بس بود.
 
یک آینه هم خریدیم، بدون شمعدانی. انگار همین که آن آینه می‌توانست هر دوی ما را یک جا با هم نشان بدهد، هیچ‌چیز دیگری از دنیا نمی‌خواستیم.
 
 
***
 
روایت هفتم؛ شهید محمد مفتح
 
کارمان برعکس شده بود، به جای اینکه خانواده داماد برای پایین‌آوردن مهریه چانه‌زنی کنند، برای بالا بردنش اصرار می‌کردند.
 
از آنها اصرار و از دکتر انکار.
 
چون ایشان مسائل مالی را عامل اساسی نمی‌دانستند، وقتی از حسن خلق و دیانت داماد اطمینان پیدا کردند، بقیه مسائل را حل‌شده می‌دیدند. از طرفی می‌گفتند: ما برای جامعه الگو هستیم، نباید مبنایی بگذاریم  که دیگران به سختی بیفتند.
 
آخر سر هم، مهریه‌ای در حد متوسط آن روز تعیین شد.
 
***
 
روایت هشتم؛ شهید ناصر فولادی
 
قبل از عقد وقتی با هم حرف زدیم, دانشجو و بخشدار بود، اما حرفی از آن نزد و گفت: قصد دارد در سپاه خدمت کند و باید با حقوق کم گذران زندگی کنیم.
 
۱۲ فروردین سال ۶۱ مراسم عقد را در سادگی کامل همراه با نماز جماعت، دعای روح‌بخش کمیل و حضور رزمندگان و جانبازان، برگزار کردیم.
 
وقتی وارد اتاق عقد شدم، نوشته‌هایی که بر دیوار بود, نظرم را به خود جلب کرد. آیاتی پیرامون جهاد و شهادت.
 
بعد از مراسم عقد برای تجدید عهد با شهیدان به مزار شهدا رفتیم. ناصر پس از چند روز عازم جبهه شد.
 
***
 
روایت نهم؛ شهید ناصر کاظمی
 
یک آینه کوچک خریدیم، یک حلقه هزار تومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزار تومانی؛ و سراغ چیز دیگری نرفتم. این شد خرید من. اما ناصر را هر کار کردیم نیامد. گفت: "من خریدی ندارم. کت و شلوار که هیچ وقت نمی‌پوشم، حلقه هم که دست نمی‌کنم؛ پس دیگر خریدی نداریم.
 
ولی ما دست‌بردار نبودیم. با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم, چیزهایی که می دانستم می‌پوشد.
 
***
 
روایت دهم؛ سال ١٣٩١، کهف‌الشهدا
 
نداشتن امکانات کافی مالی، چه قدر تاثیر گذار بود؟
 
هیچ تاثیری نداشت. می‌توانستیم سالن بگیریم و چند مدل غذا سفارش بدهیم. پول کافی برای هزینه‌ی آرایشگاه، لباس و بقیه‌ی خرج‌ها را هم داشتیم.
 
چه شد که این تصمیم را گرفتید؟
 
هیچ کدام از ما علاقه ای به برگزاری جشن پر خرج و پر زحمت نداشتیم. خیلی راجع به این موضوع صحبت کردیم. در ضمن دوست داشتیم که مهمان‌هایمان هم به عروسی بیایند, نه اینکه کلی به دردسر بیافتند و خرج اضافی برای جشن ما داشته باشند. که در نهایت هیچ فایده‌ای هم برای دو طرف نداشته باشد.
 
چرا کهف‌الشهدا را برای برگزاری مراسم‌تان انتخاب کردید؟
 
ما آنجا را به خوبی می‌شناختیم. اولین روزهای بعد از عقدمان می‌رفتیم آنجا و چون خیلی باصفا بود, خیلی از شب‌ها را آنجا سپری می‌کردیم و حتی گاهی درس‌های‌مان را هم آنجا می‌خواندیم.
 
یک شب در ماه مبارک رمضان کنار شهدا دفترچه‌ی خاطرات و یادگاری‌های کهف را برداشتیم و خطاب به شهدای کهف نوشتیم "ما عروسیمون رو اینجا می‌گیریم" و پایینش را با هم امضا کردیم. بعد هم وقتی موعود عروسی‌مان فرا رسید, به عهدمان وفا کردیم و عروسی را با حضور شهدا برگزار کردیم.
 
 
به دور از کلیشه؛ واقعن این نوع برگزاری مراسم، تاثیری روی زندگی‌تان داشته است؟
 
بدون کلیشه می‌گویم؛ شک نکنید که داشته است. آرامش بعد از ازدواج‌مان، ازدواج قشنگی که داشتیم و زندگی پر برکت رو از دعای خیرشان داریم.
 
نحوه‌ی برخورد پدر و مادر شما و همسرتان و اقوام و دوستان چه‌طور بود؟
 
 بسیار جالب بود. بعضی دوستان و اقوام فکر می‌کردند این نوع مراسم ما یک شوخی بیش نیست و مدام از ما سوال می‌پرسیدند که بیایم عروسی واقعی شما؟ که ما هم می‌خندیدیم و می‌گفتیم باور کنید مراسم ما همین بود.
 
البته خانواده‌ی من، همین قدر ساده با یک جمع 20-30 نفری ازدواج کرده بودند و خانواده‌ی خوب همسرم هم هیچ مخالفتی با پیشنهاد ما نداشتند.
 
چه قدر در رابطه با نوع برگزاری مراسم ازدواج شهدا مطالعه داشتید؟
 
در حد برنامه‌ی همسران شهدا که شب‌ها ساعت 12 پخش می‌شد و سریال‌هایی مثل شوق پرواز و سیمرغ و...
 
خرید عروسی و جهزیه‌تان و سایر مخارج ازدواج‌تان به چه شکل بود؟ - مثل عرف امروز جامعه یا این موارد هم خاص بود؟ -
 
ما هیچ خرید عروسی نداشتیم. ما در مراسم‌مان، برای غذا به مهمان‌هایمان فلافل دادیم و برای میوه هم فقط سیب.
 
که هزینه‌ی فلافل‌ها با نوشابه حدودا 600 هزار تومان، شیرینی 100 تومن و سیب‌ها 200 هزار تومن شد. هیچ خرید دیگری انجام نشد. وسایل سفره‌ی ازدواج و گل‌های استفاده شده هم، کادوی دوستان عزیزمان بود.
 
در مورد جهاز هم, از همه چیز یک دست به حد نیاز و هیچ وسیله‌ی اضافی مثل ماکروفر، ماشین ظرفشویی، بخار شور، بوفه  و... خریداری نشد.
 
ببینید ما هیچ مهمانی عقدی هم نداشتیم و فقط مادر و پدر و خواهرم و برادر همسرم حضور داشتند. مهریه من ١٤ سکه بود و عاقدمان هم حضرت آقا بودند. و ماه عسل هم نرفتیم, چون هر دو مشغول بودیم اما در اولین سفرمان برای عرض ارادت به پابوس آقا امام رضا علیه السلام رفتیم. ماشین گل نزدیم. لباس عروس نداشتم. و در واقع هیچ خرج اضافه‌ای نداشتیم.
 
آیا به واقع، در سایر مراحل زندگی و یا برخوردهای دیگرتان با مسائل مختلف، با چنین نگرشی، رفتار کردید و خواهید کرد؟
 
بله،  صد درصد.
 
حالا کمی از خودتان و همسرتان بگویید تا اسم شما هم در گزارش ما در کنار ازدواج آسمانی نیکان روزگارمان ثبت شود؟
 
همسرم احسان امینی؛ متولد 1368 - کارشناسی علوم ارتباطات اجتماعی - کارشناس رسانه
 
و خودم حنانه عسگریات؛ متولد 1369 - کارشناس علوم ارتباطات اجتماعی – روزنامه‌نگار و مدرس
 
 
***
 
به جای مؤخره: وقتی تاریخ تولدشان را گفتند، نکته‌ی قابل توجه برایم این بود که هر دو متولد روزهای بعد از جنگ هستند. و چه چیز بهتر از این براى نشان‌دادن چشم‌انداز واحدی که در مکتب حضرت روح‌الله می‌توان آموخت، فرقی هم ندارد چه در سال‌های پر شور و شرر دفاع مقدس و چه بیست و چهار سال بعد از آن ایام.
 
و چه چیز پر رنگ‌تر از این برای گواهی مقدس‌بودن این خط و آرمان برای آن‌هایی که با یاوه‌گویی معتقدند که جو فضای آن روزها باعث نوع رفتار ساده و بی‌آلایش جوانان با زندگی بوده است!
 
و اگر می‌بینید کلامم به جملاتی شعاری نزدیک شده است, از شدت تاسف است. که ما برای پیدا کردن زوج جوانی که در همین روزها و سال‌ها ازدواج ساده‌ای داشته باشند که رنگ و بوی آن سال‌های دوست‌داشتنی هم بدهد، به سختى به این در و آن در زدیم. از فرزندان شهدا گرفته تا فرزندان بازماندگان جنگ، که در نهایت تاسف نیفتیم آنچه که باید را. یا حداقل سعادت نصیب ما نشد که در میان خانواده‌های این عزیزان که در حیطه‌ی شناخت ما بودند، جوانانی اینچنین را بیابیم. علامت سوالی که نمی‌دانم از چه کسی برای مرتفع شدنش، می‌توانیم یاری بجوییم که راستی.
 
چه شد که فرهنگ ناب و ارزشی و مکتبی سالهایی نه چندان دور، گاه حتی در میان خانواده‌های شهدا و بازماندگان جنگ، اینچنین به فراموشی سپرده شده است؟ آیا سرعت زمان است که ما را اینچنین با قدرت نور، با خود همراه کرده است؟ آیا این پیچ و خم زندگی روزمره است که ما را به بن‌بست یاد و خاطره‌ی عزیزان‌مان رهنمون کرده است؟ آیا...
 
بله! سوال بسیار است و البته که آنچنان که گفته شد, مقصد ما تنها تامل و تفکری هر چند گذرا بر این مهم بوده است. چرا که تحلیل و پاسخ به سوالاتی اینچنین یقینا برای اهلش است که...
 
منبع:حلقه وصل     
اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۵
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••