سراج24، امیر حیدری/ برای یادداشتهای هفتگی در این ستونِ مجازی تاملات کوتاهی دارم دربارهی بودهها، هستها و بایدها وشایدها. خیلی بهروزنویس نمیتوانم باشم و اگر باشم در میانه و انتها به هر طریق سعی میکنم از متن و موضوع بیرون بزنم برای چیزی فراتر. بهروزنویسی هم اگر با توجه به نسبت جزء و کل پرداخته شود میتواند مادّهای باشد برای استقرا! بهروزنویسی هر چند جزو خصایص اصلی روزنامهنگاری است اما خطراتی دارد، هم برای نگارنده و هم احیانا برای چند مخاطب و خوانندهای که شاید باشند و بخوانند. از این خطر بزرگ با تعبیر «واکنشگرایی» یاد میکنم و سرنوشتی که واکنشگرایی به همراه دارد، همان تیتری است که برای این وجیزه انتخاب کردم؛ «فاجعه شباهت و انهدام طیفگونگی».
شاید به ذهن بیاید که مگر غایت بشر در ادیان و تفکراتِ دیگر همگرایی و همسویی و در نهایت شبیه شدن نیست. پاسخ خیلی واضح و سرراست است؛ به هیچ وجه! غایت هر اندیشهی انسانی، از دین و فلسفه و روانشانسی و خردهتفکراتِ دیگر، تبیین و فهمِ عملیِ اختلاف است نه اثبات و تثبیتِ شباهت. حتی برداشتِ بسیار غلط از اندیشههای مارکس در یک مدل کوچک (مارکسیسم روسی) نمیتواند انگِ شبیهسازی عمومی را به مارکس بچسباند. وضوحِ اینکه تقریبا هیچ خردمند و اندیشمندی سعادت و خیر ِبشر را در یکسانسازی نمیبیند خیلی نیاز به شرح و بسط ندارد، که اگر اینطور بود بهتر است فاتحهای قرائت کنیم برای اندیشمند مذکور و اندیشههایش.
مدرنیته در بدوِ خود گرچه برای اصالتِ فردیّتها ساخته میشد، اما نتیجهای کاملا خلاف داد. با زمینهسازی تکنولوژیک برای رسانشِ اقوال و احوالِ عمومی با رسانههای جمعی و از طرفِ دیگر غایتِ جمعیِ توسعه یعنی رفاه عمومی و نهایتا عدالت اجتماعی در این رفاه، اساسا جریان انتشارِ ساحاتِ غیر انسانیِ انسان گسترده شد. ساحاتی که اگر پا از خلوت خود بیرون گذارند دیگر انسانی نیستند! اینها قبلتر میتوانست در حوزههای خُردهجمعیتی مطرح شود که ممیزهی این حوزهها آشناییِ مسبوق بین گیرنده و فرستندهی پیام بود، حالا نه، این رسانه است که با الگوریتمهایی خاص، گیرنده و فرستنده را بههم متصل میکند. طبیعتا انسانِ پیشاانسانی یا همان انسانِ مدرن، که غایاتش را از بسترِ تمدن میگیرد و رزقِ روح و عقل و خیالش را از جامعه و رسانه و... نمیتواند در مقابل این هجمه از جریانِ آزادِ اطلاعات ساکت بنشیند، او قهرا واکنشگرا میشود و نتیجهی واکنشگرایی هم احتمالا فاجعهی شباهت و انهدام طیفگونگی. وقتی جامعه رفتهرفته به گلّه تبدیل شد دیگر چوپانها و سگها حرف اول را میزنند؛ تفسیری دیگر از معنای مصیبتزدگیِ جامعهی معاصر. پیشتر فکر میکردم مدرنیته جریانِ تقدیری عالم را به هم ریخته، اما حالا به نظرم فکرِ قبلی نسبتی از شباهتگراییِ غیرِ توحیدی را در خود داشت. مدرنیته مقدّر شده است.
غرولند کردن به اسمِ نقد شاید روزمرهی روزنامهنگاریِ امروز شده باشد. از طرفی هیچکس نمیتواند درباب آنچه که باید به سویش رفت فکر قابل تاملی ارائه بدهد. هرکه هرچه میگوید گویا این انسداد را سدیدتر میکند و آنکه باید زبان بگشاید حتی خویش را کتمان میکند. همه در حال واکنش نشان دادنند. واکنشهایی شخصی و حسی و عمومی، و در این میان خیلی کمتر میتوان سراغ از اصالت گرفت. مسئولی برای رای گرفتن خبرساز میشود، خبر از خبر بیرون میآید، به خبر نقد و شرح میزنند، یکی - شاید بدونِ خبر خودش - یک موسیقیِ اعتراضی بر ضد واکنشِ خبرِمذکور میخواند، باز یکی موسیقی را نقد میکند، یک تهیهکنندهی شرکت فرهنگی با خودش میگوید که خوانندهی معترض احتمالا الان جنجالی شده و میشود رویش سرمایهگذاری کرد، موسیقیِ اعتراضی به همان مسئولی که برای رای گرفتن خبرساز شده بود برمیخورد و میرود سراغِ قانون و لایحه برای عدم تکرار اینجور امور و جمعیتی از مردم از این واکنش نماینده خوششان میآید و او را در سیاههی انتخابات بعدی میآورند. به همین سادگی! تسلسلی از واکنشهاست که علیرغم مقدّر شدن آینده را مبهم میکند. این بین البته حدودا nتا خُردهواکنش از قیبل جروبحث و کتککاری و کلاهگذاری و کلاهبردای و... هم شاید اتفاق بیافتد که مربوط به همان تسلسل است، و ای بسا سلسلههای دیگری که به همین ترتیب بنیانگذاری شده یا ورمیافتند و سلسلههای تازه و ...
سلسلهی واکنشها جامعه را از طیف خارج و تبدیل به قطب میکند. قطب مثبت و قطب منفی هم که همدیگر را جذب میکنند! خدا را شکر جامعه برای سواری دادن آماده است تا اهلِ ثروت و قدرت و شهوت بیهیچ باکی بخورند و بیاشامند. گاهی همین شبیهسازی هم تبدیل به ایدئولوژی میشود، بناست همه به فطرتِ توحیدی برگردیم!..
همه، «دیگری» میشوند و تعمیمِ این دیگری، شخصیتهایی جدید میسازد که نه قرار بود باشند و نه بناست بشوند، و اگر فرضِ معدوم شدنِ موجود معارضِ با وجودِ حق نبود، شاید میشد صیرورتِ این جماعت را به عدم دانست. در این حیص و بیص فکر میکنم راه برونرفتی باشد؛ کُنش. اصل. و در صورتِ بروزِ واکنش، برگرداندن به اصل و به آنچه خود میاندیشیم. انسان با تفکر زنده است، وگرنه همان حُکمِ گلّه است و چوپان و سگ و گرگ و الخ.
انتهای پیام/