جنگ 8 ساله بین ایران و عراق از یک سو موجب وارد آمدن صدمات بسیار گسترده بر ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور و از سوی دیگر موجب بروز جراحات روانی متعدد شد که پس از جنگ مدتها گریبانگیر آسیبدیدگان بوده است و هنوز هم تبعات آن ادامه دارد. بر اساس یک گزارش در کشور ما بیش از 40 هزار جانباز اعصاب و روان وجود دارد که این تعداد با احتساب افراد خانواده این جانبازان بیش از 100 هزار نفر خواهند بود چرا که اعضای خانواده به طور مستقیم با این مشکلات درگیر هستند و نیاز به حمایت دارند.
شایعترین اختلال در این گروه از جانبازان PTSD یا همان اختلال استرس پس از سانحه است و تقریباً تمام جانبازان اعصاب و روان دچار این عارضه هستند که این مسئله مستقیماً ناشی از عوارض جنگ است که برای
افرادی که مستقیما یا به طور غیرمستقیم در صحنه جنگ حضور داشتهاند به وجود میآید. برای آنها بیمارستان های روانپزشکی در نظر گرفته شده است، اما به نظر میرسد مهمترین حامی این جانبازان خانوادههای آنها هستند که نیاز به حمایت و تشویق دارند تا بتوانند در منازل خود البته با کمک پزشک، مددکار و روانشناس به این دسته از اعضای خانواده خود کمک کنند.
همه این مسائل و بسیاری دیگر که جای پرداختن به آنها در این مجال نیست، میتواند دستمایهای برای نوشتن از آنها باشد آن هم در قالب رمان یا داستان. اما واقعاً ادبیات داستانی ما بعد از جنگ تا چه اندازه به بازنمایی وضعیت این دسته از افراد که مستقیماً در جنگ حضور داشتهاند، پرداخته است؟
اواخر هفته گذشته جمعی از داستان نویسان طی برنامهای که تدارک آن را بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان بر عهده گرفته بود، در بیمارستان فوق تخصصی نیایش تهران حضور یافتند و از جانبازان اعصاب و روان که در این مرکز نگهداری میشوند، عیادت کردند و تا حدودی در جریان مشکلات آنها قرار گرفتند.
بلقیس سلیمانی داستان نویس که در این دیدار حضور داشت، درباره ارزیابیاش از کم و کیف داستانهایی که مشخصاً به وضعیت جانبازان اعصاب و روان پرداخته باشند، به خبرنگار مهر گفت: نوشتن از این دسته از جانبازان سخت است؛ چون نیاز به این دارد که شما با آنها زندگی کنید. این کار نیازمند تجربه زندگی با آنها و همچنین مطالعه فراوان است و من فکر نمیکنم با یکی دو دیدار، بتوان درباره آنها نوشت. درباره یک جانباز نابینا یا قطع عضو، بهتر و راحتتر میشود نوشت، ولی درباره جانبازان اعصاب و روان، کار خیلی پیچیده میشود؛ چون مسئله به ذهن و روان آنها برمیگردد یعنی نویسنده هم باید نسبت به این مسئله دانش داشته باشد و هم کنشها و واکنشهایشان را بهتر بشناسد.
این داستاننویس اضافه کرد: به نظر میرسد این کار با یک دیدار اتفاق نمیافتد و ما در یک دیدار فقط متوجه میشویم که چنین قشری وجود دارند و مسائل و مصائبی دارند و انگار مدام این تلنگر به شما که الان در امنیت هستید، زده میشود که بدانید چنین کسانی در گوشه آسایشگاهها هستند. من در اینجا آدمهایی دیدم که 24 سال است در این آسایشگاه هستند، ولی این فقط یک هشدار برای ماست و متاسفانه تاثیر هشدارها هم کم شده است. البته امیدوارم این هشدار چند روزی پیش ما دوام بیاورد!