به گزارش سراج24، تو ردپای روشن آن سفرکردگانی هستی که مرثیه عشق را با حزن زمزمه میکردی؛ تو مرثیهخوان پروانگان بال و پر سوختهای بودی که در هوای جانان تا عرش پرکشیدند. نگرانی تو از رفتن آنان نبود که آنان را ماندگارترین میدانستی، نگرانی تو از ماندن بود و هرکس که معنای حزنِ صدایت را میدانست، میفهمید که دلت نیز از جنس همان پروانهگانیست که به عرش پرکشیدهاند.
امروز اگر صدای تو غایب است اما عطر کلماتت همچنان در دلها ماندگار است و صدای تو هرگز از صفحه حافظه مردمان این دیار، پاک نخواهد شد. آن روز "روایت فتح" روایتگر لبخند عارفانه تو از رسیدن به جانان بود.
دوربین دیگر بر شانههایت سنگینی نمیکرد، بیخیال از تنگناهای زمان، دل به دشت ارغوانیها زده بودی و در خاکریزهای قلبت گریههای لالههایی را میدیدی که نیمهشبها دورتر از سنگرها با معبود سخن از عشق میگفتند و فردا در عملیات با شور و نشاط سربند "یا زهرا" بسته و قدم در میدان مین میگذاشتند. تو نیز قدم در جا پای آنان نهاده بودی و پلاک خاکی پرندگان مهاجری را کشف میکردی که مادرانشان سالها بود با عکس فرزندان استخاره عشق میگرفتند و در بیخبری دردناکی، زمان را به سر میبردند.
تو آمده بودی و نسیم مهربانانهتر از گذشته موهایت را نوازش میکرد و مشتاقتر از گذشته گام برمیداشتی زیرا هرچه نزدیکتر میشدی، عطر "بهشت" بیشتر مدهوشت میکرد.
هنوز خندههایت همراه با چفیهای که بر گردن داشتی در ذهنم جاریست، هرچه از میدان مین میگذشتی سبکتر میشدی انگار بر بال فرشتگان قدم میگذاشتی و صدای ضربان قلبت را دشت احساس میکرد، تو دیگر خدایی شده بودی و چیزی به لحظههای روشن وصال نمانده بود و سرانجام همسفر شقایقها شدی و سفری سرخ را در پیش گرفتی تا اینبار "روایت فتح" روایتگر لبخند عارفانه تو از رسیدن به جانان باشد.
مقام معظم رهبری در روز تشییع پیکر شهید بزرگوار سید مرتضی آوینی، حضور پیدا کردند. پس از پایان مراسم به دلیل ازدحام مردم نتوانستند از نزدیک خانواده آن شهید بزرگوار را ببینند، به مسئول آن روز حوزه هنری فرمودند "از طرف بنده به خانواده شهید تسلیت بگویید، گر چه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم". ایشان، چندی پس از آن، در روی قرآنی که آن را به خانواده شهید آوینی، هدیه کردند، این عبارت را به دست خط مبارک خود نوشته بودند "به یاد شهید عزیز، سید شهیدان اهل قلم، آقای سید مرتضی آوینی که یادش غالبا با من است".
همه کسانی که با آوینی بودند، میگویند "مهمترین مسئله زندگیشان مسئله نماز بود و مقید بودند نماز را اول وقت بخوانند، خیلی هم نمازشان حال داشت". به یکی از دوستانش که به او گفته بود، نمیدانم چرا همیشه سر نماز حواسم پرت است، گفتند "مواظب باش کسی که سر نماز حواسش همیشه پرت است، در زندگی همیشه حواسش پرت خواهد بود؛ یعنی زندگیاش هیچ حالت منظمی ندارد".
به دوستانش توصیه میکرد "سعی کن نمازت برایت مهمترین چیز باشد و سعی کن نمازت را با توجه بخوانی". همسر شهید آوینی نیز در این باره میگوید "خیلی اهمیت به نماز اول وقت میدادند، نماز شبشان تقریبا در هیچ شرایطی ترک نمیشد. ایشان روح عبادات را دریافت میکردند، حقیقت این عبادات در اعمالشان متجلی میشد، ممکن بود نمازشان از نظر زمانی زیاد طول نکشد، ولی دریافتی که از عبادت میکردند، خیلی زیاد بود چون عبادت کاری نبود که از سر عادت انجام بدهند، با تمام روح و قلب پیش خداوند حاضر میشدند".
هنوز صدایش را در گوش احساس میکنم، چه زیبا میگفت "برخیز برادر، برخیز. قافله کربلا روانه است و آواز جرس که از باطن ملکوتی انسان برمیآید، عشاق حرم را فرا میخواند اما برادر، میدانی؟ حب حسین (ع) در دلی بیدار میشود که از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا گذشته باشد. بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین علیهالسلام راهی به سوی حقیقت نیست؛ کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر، ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم".