به گزارش سراج24 به سیویکمین سالگرد درگذشت معمار انقلاب امام سیدروحالله خمینی (ره) رسیدیم. فیلسوف و متفکری که توانست با میراث فکری اسلامی و خرد معنوی، حرکتی انقلابی را در جهان مدرن به سرانجام برساند و راهی نوین را در فلسفه سیاسی اسلام بگشاید. پیش از او معدود بودند آن دسته از متفکران مسلمان (بویژه میان شیعیان) که در زمینه انقلاب و تشکیل نظام سیاسی در عصر مدرن و در عصر غیبت در نظام فکری شیعه، دست به تئوری پردازی زده و تلاش کنند تا به آن تئوریها جامه تحقق بپوشانند.
حرکت و قیام امام خمینی (ره) باعث شد تا ساختاری جدید میان ساختارهای سیاسی جهان مدرن ایجاد شود، ساختاری که نوع نگاه و توجهاش به انسان، تفاوتی ماهوی با نوع نگاه دیگر ساختارها دارد. درباره پیشزمینه و سلاح تئوریک امام برای انقلاب، بحثهای مهمی صورت گرفته است. در این چند سال اخیر نیز جدالی بین فقهی بودن یا فلسفی و عرفانی بودن حرکت انقلابی امام در جامعه فکری کشور صورت گرفته است. جدالی که باعث شده تا راههای نوینی در زمینه تمدن سازی نیز پیش بیاید.
به مناسبت سالگرد درگذشت امام خمینی (ره) با محمد زارع شیرین کندی در موضوع همین جدال به گفتوگو نشستیم. او عضو هیأت علمی دانشنامه جهان اسلام و نویسنده کتابهایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت»، «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» و مترجم آثاری چون «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفهای جدید» اثر لوسین گلدمن، «نظریه اجتماعی و عمل سیاسی: بررسی رویکردهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی» نوشته برایان فی است.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آنهم به زعامت روحانیون، باعث ایجاد کمی سردرگمی میان مفسران در سطح جهان شد. به همین دلیل نیز بحث درباره ریشهها و مبانی این انقلاب از آن سال تاکنون بارها مطرح شده است. در ایران نیز بحثهای مختلفی درباره مبانی تئوریک حرکت امام خمینی (ره) مطرح شده است و هنوز هم نیاز به ادامه این مباحث وجود دارد. نخست بفرمایید که به طور کل حرکت و انقلاب و دستور به انقلاب در فقه بیشتر عیان است یا در فلسفه؟
انقلاب مفهومی است مدرن و قبل از دوره مدرن در جوامع سنتی به این صورت وجود نداشته است. انقلاب به عملی گفته میشود که مردم یک کشور در اعتراض به نابرابری، بیعدالتی، اختناق، خفقان، ظلم و جور هیات حاکمه و به منظور ایجاد دگرگونی و تحول در ساختار و نظام سیاسی آن کشور انجام میدهند. اساس انقلابهای مدرن بر بشر انگاری یا اومانیسم، خودموضوعی بشر (سویژکتیویته)، حقوق برابر و عدالت اجتماعی و آزادیهای فردی و اجتماعی استوار است. این معنا از انقلاب که به دوره مدرن بشر تعلق دارد و ریشهاش در اراده و عمل بشر جدید است با دین که بنیادش تسلیم و رضا، تعبد، سلم و آرامش و پذیرش است سازگار نیست و به تعبیری، انقلاب و دین دو کهکشان جداگانهاند.
در حکمت متعالیه ملاصدرا شور و وجدی معنوی میبینیم که از عرفان ابن عربی دریافت شده است. ابن عربی به کرات از ولایت انبیا و اولیا الله سخن گفته است و سید حیدر آملی و ملاصدرا و فیض کاشانی به سخنان او صورت شیعی بخشیدهاندبا این توصیف، انقلاب نه در فقه ما میتوانست طرح شود و نه در فلسفه و عرفان ما. زیرا انقلاب صرفاً برآمده از فلسفه مدرن غرب میتواند باشد. بنابراین انقلاب در فقه و فلسفه سنتی ما نمیتوانست طرح شود به این سبب که هر دو در نظامی دینی پرورده شدهاند که در آن انسان صاحب اراده و عمل مستقل برای تغییر عالم و دگرگونی جامعه نیست. در فقه و فلسفه سنتی ما انسان بعد از عبودیت در پیشگاه خدا، تسلیم سلطان و پادشاهی است که سایه خداست. درهم زدن نظم طبیعی جامعه و ساختار طبقاتی آن، یعنی انقلاب، جرمی است نابخشودنی. زیرا نظام طبقاتی جامعه از الگوی کیهانی تبعیت میکند و مخالفت با آن و اعتراض بر آن به معنای اعتراض به نظم طبیعی و خدادادی است. درنتیجه، نه از فقه ما انقلاب بر میآید و نه از فلسفه سنتی ما.
با این اوصاف نظر شما درباره جدالی که چندین سال پیش میان موافقان و مخالفان فلسفه در صدرایی یا فقهی بودن انقلاب صورت گرفته توسط امام خمینی (ره)، پیش آمد، چیست؟
متاسفانه من جدال مذکور را با دقت دنبال نکردم. همان طور که گفتم انقلاب نه از فقه و قواعد خشک آن برمیآید و نه از حکمت متعالیه ملاصدرا. البته شور و حال و وجد و طرب عرفان ابن عربی، حکمت متعالیه ملاصدرا را فراگرفته است. در فلسفه ملاصدرا از حرکت و تضاد سخن گفته شده است و تضاد موجب سریان و دوام فیض پنداشته شده است اما این حرکت جوهری و تضاد صرفاً با فیض و فیاضیت حق تعالی قابل تبیین است. لذا ربطی به حرکت و تضاد اجتماعی و طبقاتی در مارکسیسم که به انقلاب میانجامد، ندارد. اما در اینجا یک مساله وجود دارد که باید روشن شود. اگر اندکی ژرفتر نگاه کنیم در حکمت متعالیه ملاصدرا شور و وجدی معنوی میبینیم که از عرفان ابن عربی دریافت شده است. ابن عربی به کرات از ولایت انبیا و اولیا الله سخن گفته است و سید حیدر آملی و ملاصدرا و فیض کاشانی به سخنان او صورت شیعی بخشیدهاند. هر چند نباید فراموش کرد که اصطلاح ولایت در فقه هم به کار رفته است مثل ولایت پدر بر طفل، ولی دم؛ یاحتی گاهی فقیه عادل را ولی مسلمانان خواندهاند؛ اما بحث ابن عربی فرق میکند. بدون اینکه وارد بحث از ولایت مطلقه و ولایت مقیده شویم باید گفت که از نظر ابن عربی و پیروان شیعی او، اولیا بر دیگران ولایت دارند و صاحب اختیار دیگران و حاکم بر آنان هستند.
حال باید گفت که یکی از بزرگترین پیروان ابن عربی و ملاصدرا در زمانه ما امام خمینی (ره) بود. ایشان سالها «فصوص الحکم» ابن عربی و «اسفار» ملاصدرا و «شرح منظومه سبزواری» تدریس کرده بودند و اگرچه این به سالهای جوانیشان بر میگشت اما در آثار دوره پیری ایشان، مثلاً در نامه به گورباچف، نیز دیده میشود. به هر حال، ایشان از اصل امامت شیعه تفسیری عرفانی و فلسفی عرضه میکرد. او معتقد بود که امامان دوازده گانه شیعه نه تنها ولایت شرعی دارند بلکه از ولایت مطلقه تکوینی نیز برخوردارند. او این نظر را در عصر غیبت به نوعی درباره فقیهان شیعه نیز صادق میدانست با این دلیل که فقیهان احکام الهی را عمیقتر دریافتهاند و بهتر میتوانند اصل ولایت امامان را ادامه دهند.
این رای که اصل آن عرفانی است به نظریه «ولایت فقیه» منجر شد. پس اصل نظریه سیاسی امام خمینی از عرفان اخذ شده اما در تطبیق به فقه و فقها رسیده است. در نتیجه، اگر طرفداران فقه و مدافعان عرفان و فلسفه به این مساله توجه کنند که در انقلاب اسلامی امام خمینی عرفان و فلسفه به نوعی بنیاد و شالوده است و فقه در بدنه و ساختار آن نقش دارد، شاید اختلاف رفع شود.