سراج24، محمد مهدی ادیبی/ یکی از خوشخوانترین کتابهایی که این روزها مطالعه کردم؛ کتابی به قلم "شارون کریچ" است که خاطره و حسّ و حالِ داستانهای بِچَسب و گیرای قدیم را برایم زنده کرد.
«با کفشهای دیگران راه برو»، عنوان کتابی است که اگرچه در ردهی نوجوانان طبقهبندی شده؛ اما بدون شک برای مخاطب بزرگسال هم، خواندنی، پُر نکته و لذت بخش خواهد بود.
در نگاه اوّلم به عنوانِ کتاب، احساس کردم که محتوایِ آن برایم قابل حدس زدن است؛ امّا با داستانی روبرو شدم که غافلگیریِ آن تا صفحات آخر کتاب همچنان ادامه داشت.
شارون کریچ، نویسندهی کتاب، در سال 1945 در ایالت اوهایو ایالات متحده به دنیا آمد و با مادر و پدر و یک خواهر و سه برادر، بزرگ شد. در دانشگاه، واحدهای ادبیات و داستان نویسی را گذراند و بعد معلم ادبیات در انگلستان و سوئیس شد و توانست اولین رمان کودکانش را در سال 1990 به چاپ برساند. شارون با همسرش در نیوجرسی زندگی می کند و دو فرزند دارد.
شارون کریچ، اولین آمریکایی برندهی "نشان کارنِگی" برای کتابهای کودک انگلیسی؛ و اولین فردی است که هردو نشان "نیوبری" و "کارنگی" را برنده شد.
"Walk Two Moons" عنوان اصلی این کتاب است که در سال 1994 به چاپ رسیده و یک سال بعد هم برندهی جایزهی نیوبری شده است.
این داستان نخستین بار با عنوان «سفر پر خاطره» با ترجمهی محمود ریاضی توسط نشر تیرگان منتشر شد و بعد از آن هم توسط مترجمان و ناشران مختلف، ترجمه و چاپ شده است.
"با کفشهای دیگران راه برو"، عنوانی برای این کتاب است که در سال 1385 از سوی نشر چشمه با ترجمهی روان کیوان عبیدی آشتیانی منتشر شده و در سال ۱۳۸۷ جایزهی پروین اعتصامی را در حوزهی ادبیات نوجوانان از آن خود کرده است.
داستان کتاب با محوریت و روایت دختری 13 ساله به نام «سالامانکا» پیش میرود و به طرز جالب و (در عین حال) ساده، به ناگفتههایِ مهمِّ رفتاری در زندگیِ ما و اطرافیانمان میپردازد.
سالامانکا در معرفی خود میگوید:
« ... اسم واقعی من "سالامانکاتری هیدل" است. پدر و مادرم فکر میکردند که "سالامانکا" اسم قبیلهی سرخپوستی جدِ جدِ مادربزرگم بوده است. پدر و مادرم اشتباه میکردند. اسم آن قبیله "سِنِکا" بود. اما از آن جایی که آنها تا بعد از تولد من متوجه اشتباهشان نشدند، سالامانکا روی من باقی ماند.
اسم وسط من، "تری{tree}"، از ریشهی کلمهی "درخت" گرفته شده، چیزی که مادرم آنقدر دوست داشت که آن را برای قسمتی از اسم من در نظر گرفت ... »
مادرِ سالامانکا از خانه رفته و هم او و هم پدرش از این بابت ناراحت هستند.
بر خلاف میلِ سالامانکا؛ او و پدرش، محل زندگیشان را تغییر میدهند و به همین خاطر، سالامانکا به یک مدرسهی جدید وارد میشود. توصیف او از همکلاسیهای جدیدش، خواندنی است:
« ... بیشتر بچهها در مدرسهی جدیدم تند حرف میزدند. آنها لباسهای تمیز و مُدِ روز پوشیده بودند و روی دندانهایشان سیم کشی شده بود. بیشتر دخترها مدل موهایشان مثل هم بود. همه یک اندازه تا سر شانه با یک چتری بلند که مجبور بودند دائماً آن را از جلو چشمشان کنار بزنند. زمانی ما هم اسبی داشتیم که همین کار را میکرد ... »!
ورود سالامانکا به مدرسهی جدید، آشنایی با دوستان و ورود به زندگیِ آنها؛ دریچهای از اتفاقات و شناختهای جدید به روی او باز میکند که خالق ماجراهای این کتاب است.
او به همراه دوست جدید و عجیبش «فی بی»؛ درگیر حوادث تازهای می شود که حدس زدن پشت پردهی آن، سخت است.
ماجرای پاکتهای مرموز، مرد دیوانه و ناپدید شدنِ ناگهانیِ مادرِ فی بی؛ چند نمونه از اتفاقاتی هستند که سالامانکا با آنها درگیر میشود:
« ... احساس کردم دستی روی شانهام است و دهانم را باز کردم تا جیغ بزنم، اما هیچ صدایی بیرون نیامد. مغزم میگفت "جیغ بزن! جیغ بزن!" اما صدایم کاملاً خفه شده بود ... »
سالامانکا، برای یافتن مادرش، به همراه پدربزرگ و مادربزرگش به سفری طولانی میرود. او در این سفر، شروع به تعریف و بازگو کردنِ اتفاقات مربوط به دوستان و مدرسهاش میکند و این داستان تا پایان و حتی بعد از اتمام سفرش هم ادامه دارد...
این کتاب بیشتر از این که تعریف کردنی باشد؛ خواندنی است.
«با کفشهای دیگران راه برو» از آن دسته کتابهایی است که از دستتان نمیافتد و تا آن را تمام نکنید؛ رها نخواهید کرد.
کتابی جالب، سرگرم کننده و آموزنده که از خواندش راضی خواهید بود.
انتها پیام/