به گزارش سراج24، ساناز نفیسی، خبرنگار گروه جهان: حذف مخالفان سعودی موضوع تازهای نیست، اما قتل جمال خاشقجی همه معادلات را برهم زد و فصلی جدید در تعاملات ساختاری- سیاسی ریاض تعریف کرد، ساختاری اقتدارگرا که با به قدرت رسیدن ملک سلمان دامنه اختیارتش وسیع و پهنای محدودیتها علیه مخالفانش گستردهتر شد. در گذشته به واسطه تقسیم قدرت میان شاهزادگانی که ریاست بخشها و نهادهای تصمیمسازی و تصمیمگیری تبیین شده در دستگاه سلطنت را عهدهدار بودند، شاهد ساختاری واحد و پاسخگو متشکل از حاکمانی بودیم که فارغ از تعاریف روابط درون ساختاری (رابطه میان شاهزادگان و وابستههایشان با نهاد سلطنت)، به شکلی مستقل کنترل امور سیاسی، نظامی و امنیتی و اقتصادی کشور را برعهده داشتند، این تقسیم قدرت در ساختاری واحد، نه تنها هماهنگی و انسجام نظام حاکم را درگیر چالش نکرد بلکه زمینه را برای همگرایی هموار ساخت، با ورود محمد بن سلمان به میدان سیاست نهادگرایی - ساختارگرایی سعودی درگیر بحران واگرایی شد، اجماع سلطنتی فرو ریخت، تکصدایی، صداهای در هم تنیده شاهزادگان ارشد را خاموش کرد، و انحصارطلبی و تمامیت خواهی جای چندجانبهگرایی سیاسی را گرفت. قتل جمال خاشقجی از این پرتره زشت رونمایی کرد، پرترهای ترسیم شده از خشونت و انحصار، افراط و رادیکالیسم، این تصویر نه تنها برای ریاض بلکه برای متحدانش به خصوص آمریکا چالشساز شد، بازیگری (واشنگتن) که از قدرت لازم برای محدود کردن دامنه ماجراجوییهای ملک سلمان و ولیعهد چموش برخوردار بود، اما ایالات متحده از این فرصت استفاده نکرد. پس از قتل خاشقجی، انتظار میرفت ترامپ و حلقه نومحافظهکارانی که احاطهاش کردند روابط دیپلماتیکشان با ریاض را بازتعریف کنند، اما واکنش ترامپ به کنش خونین ولیعهد غیر معمول و درعینحال مبهم بود، از همین رو انتظارها از بازخوانی رابطه این دو بازیگر بینتیجه ماند.
چرخش به سمت دیکتاتوری
در قلب بحرانی که قتل خاشقجی برای عربستان رقم زد، مسئله جانشینی بیش از هر زمان دیگر خودنمایی میکرد، در گذشته ساختار سعودی متشکل از چندین نهاد سیاسی و نظامی بود که هریک در اختیار شاهزادهای با نفوذ قرار داشت، این نهادها در قالب جزیرهای مستقل تعریفی نداشتند، بلکه در هم تنیده بودند و نسبت به یکدیگر پاسخگو و در شاکلهای واحد، اجماع سلطنتی را تعریف میکردند، پادشاه در راس هرم قدرت قرار داشت و به ترتیب شاهزادگان به واسطه میزان نفوذ و قدرتشان کنترل بخشهای سیاسی، نظامی و امنیتی را عهده دار بودند،، پادشاه در میان شاهزادگان نخستین بود و در میانه دسته بندیها و جناحهای سیاسی حاضر با فاصله اندکی در مرکز قرار داشت، به شکلی که تعادل دستگاه سلطنت بر هم نخورد و نفوذش کاهش نیابد. با این حال گاهی آرایش و چینش سلطنتی بر هم میریخت و میان دو نهاد اختلافی ایجاد میشد، اما این تنشهای نسبی اجماع سلطنتی را برهم نمیزد. در این ساختارمحدودیتهایی برای پادشاه تعریف شده بود و او میبایست در مورد مسائل مهم با برادرانش مشورت کند عبدالله آخرین پادشاهی بود که در راس هرم این ساختار تعریف شد، او به خوبی میدانست که با نادیده انگاشتن اراده برادرانش قادر نیست سلطنت را مدیریت کند، عبدالله اولین پادشاهی بود که شاهد مرگ دو شاهزاده بود، شاهزاده سلطان در سال ۲۰۱۱ و پس از آن شاهزاده نایف در سال ۲۰۱۲ به واسطه بیماری از دست رفتند و به همین دلیل عبدالله در موقعیت تازهای قرار گرفت، او باید خلاء قدرت ناشی از نبود این دو را جبران میکرد، برای تحقق این مهم پادشاه ملک سلمان برادر ناتنیاش را به عنوان معاونش برگزید، برادری که در سال ۲۰۱۵ بعد از مرگ عبدالله بر مسندش تکیه زد. سال ۲۰۰۷ بود که ملک عبدالله کمیسیونی تحت عنوان «هیئت بیعت» برگزار کرد، هیئتی متشکل از ۳۵ شاهزاده ارشد و پسرانشان.
هدف از شکل گیری این کمیسیون تصمیم گیری در مورد آینده سیاسی سلطنت پس از عبدالله بود. اما ملک سلمان ترکیب وفاداری خانوادگی- سلطنتی را بر هم ریخت، آرایش جمعیتی خاندان سلطنتی را تغییر داد، به باور هارون مرئوسی، تحلیلگر مسائل عرب مرگ دو برادر پادشاه به ملک فرصت داد تا برادران و خواهر زادهها و هر آنکه شایستگی تکیه بر این مسند را دارند به حاشیه براند، در این میان نگاه همه به شاهزاده احمد بود، اما به دلیل شخصیت انزواطلبانه اش، او نیز کنار گذاشته شد. ملک چند ماهی بعد از آغاز سلطنتش مقرن بن عبدالعزیز آل سعود را هم برکنار و بعد از آن در سال ۲۰۱۷ محمد بن نایف را از زنجیره قدرت کنار گذاشت. بعد از به حاشیه راندن شاهزادگان بانفوذ نوبت به حذف هیئت بیعت رسید و بدین ترتیب راه را برای به قدرت رسیدن فرزندان سلمان هموارتر شد. مداوی الراشد، تحلیلگر مسائل جهان عرب ضمن اشاره به تغییر معادلات قدرت در ساختار نظامی سلطنتی سعودی از عبارت کودتای نرم استفاده میکند کودتایی که به باور الراشد قدرت را به ظرافت و زیرکی از دستان ال سعود خارج کرد و به محمد بن سلمان نه ال سلمان سپرد، تا پیش از محمد بن سلمان، هیچ کدام از شاهزادگان سعودی از قدرت و اختیارات وسیع «ولیعهد» برخوردار نبودند و عناوینی چون ولیعهد، وزیردفاع، رئیس شورای روابط اقتصادی و توسعه و شورای امنیت و سیاست را یک جا یدک نمیکشیدند، در یک کلام قدرت سخت و نرم ریاض در دستان ولیعهد تعریف شد، این مهم چرخش ساختار سیاسی ریاض به سمت ساختاری توتالیتر و مستبد را توجیه کرد، ساختاری که امروز در چارچوبش قدرت صرفا در دستان یک نفر متمرکز است؛ محمد پسر سلمان. ولیعهد از هر اهرمی برای افزایش قدرتش استفاده کرد، بستن رسانههای منتقد، و بازداشت چند شاهزاده در قالب کمپین مقابله با فساد اهرمهایی بود که محمد با توسل بدانها دامنه اوتوریتهاش را گستردهتر کرد و به تنها صدای ساختار سلطنتی عربستان تبدیل شد.
بسته اصلاحات پیشنهادی ۲۰۳۰ ولیعهد نیز چیزی نبود جز تحقق مدرنیزاسیون ظاهری بدون نهادینه کردن باورها و ارزشهای مدرنیته، این بسته مجموعه فرامینی از بالا به پایین تعریف شده بود، جمال خاشقجی شاید اولین منتقد برنامه اصلاحاتی ولیعهد بود، روزنامهنگار مقتول سعودی همزمان با رونمایی از این بسته طی یادداشتی که در نشریه واشنگتن پست منتشر شد در این باره نوشت« عربستان درگیر مرضی لاعلاج شد، برنامه شکلی و بیمحتوای ولیعهد صرفا نمایی زیبا از توسعه به ظاهر اجتماعی را نمایش میدهد، بدون آنکه دو مولفه توسعه اقتصادی و سیاسی در قالبش لحاظ شود، این مسئله در آینده میتواند به مثابه غدهای سرطانی سراسر ساختار سلطنت را درگیر کرده و ولیعهد را با چالشهای جدی روبهرو کند» خاشقجی هنگام نگارش این یادداشت نمیدانست که خودش یکی از قربانیان نگاه نقادانهاش است، قتل خاشقجی نمای دیگری از توتالیتاریانیسم و تمامیت خواهی سعودی را ترسیم کرد، اوتوریتهای مطلق گرا که بعد از این ماجراجویی خونین فرامرزی به شکلی نسبی معلق شد.
بازی تاج و تخت
به باور مداوی الراشدی «ساختار داخل سلطنت قادر به مهار قدرت محمد بن سلمان نیست و از همین رو تنها بازیگران فرامنطقهای میتوانند برایش محدودیتهایی تعریف کنند، در بین بازیگران بینالملل واشنگتن از اهرمهای بیشتری برای مهار ولیعهد برخودار است، تعاملات ریاض و واشنگتن متفاوت از سایر بازیگران بینالملل تعریف شده، ریاض برای آمریکا به سان متحد و فراتر از آن شریکی است استراتژیک»، ایالات متحده مدتها از عربستان به عنوان اهرمی برای تحقق منافع منطقهایاش، مقابله با رادیکالیسم، مهرهای موازنهگر در درگیریهای فلسطین و رژیم اسرائیل و تحت فشار قرار دادن تهران استفاده میکرد، از همین رو شوربختانه روابط دو بازیگر بیشتر بر مبنای روابط شخصی رهبرانشان تعریف شده تا قوانین و هنجارهای دیپلماتیک و بینالمللی. تاریخچه روابط رؤسای جمهوری آمریکا با پادشاهان ریاض به سال ۱۹۴۵ بازمیگردد، یعنی زمانی که فرانکلین روزولت با عبدالعزیزبن سعود در کشتی موسوم به «یواساس کوئینسی» واقع در کانال سوئز دیدار کردند، این دیدار زمینه را برای ساخت اولین پایگاه نظامی در خاک ریاض فراهم کرد، کشوری که از سال ۱۹۳۳ برای شرکتهای نفت آمریکایی از اهمیت زیادی برخوردار بود، از همین رو دو مولفه نفت و موقعیت ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک ریاض در آسیا و خاورمیانه موجب شد تا این بازیگر در حلقه متحدان نزدیک ایالات متحده تعریف شود،با این حال از همان نشست، روابط دیپلماتیک این دو بازیگر بیشتر بر مدار مختصات اقتصادی میچرخید و عربستان مهمترین خریدار تسلیحات آمریکایی قلمداد میشد. پس از وقوع بهار عربی اختلاف دو کشور اوج گرفت، سیاستهای منعطف اوباما برای ریاض قابل هضم نبود، به خصوص نرمش رئیسجمهوری آمریکا در برابر ایران و تحقق توافق هستهای که میتوانست تهدیدی جدی علیه عربستان قلمداد شود، زمانی که ولیعهد وارد میدان سیاست شد، برادرش خالد در قامت سفیر جدید ریاض به واشنگتن رفت، خالد با داماد ترامپ جرد کوشنر رابطهای نزدیک داشت و همین مهم موجب شد تا روابط دو بازیگر نه بر مبنای اصول دیپلماتیک بلکه در قالب روابط خانوادگی و شخصی تعریف شود، این مهم رویکرد انتقادی واشنگتن را به واسطه اولویتها و منافع ملی و شخصیاش کم رنگ کرد تا جایی که آمریکا به جای نگاهی نهادگرا به تقسیم جدید قدرت در ریاض و مهار قدرت تمامیت خواه حاکم، از دیپلماسی منفعلانه پیروی کرد، در چنین بستری واشنگتن به واسطه عدم موضع گیری سخت در برابر قتل خاشقجی آماج حملات جهانی قرار گرفت. به نوشته الراشد « ترامپ بعد از قتل خاشقجی در شرایط دشواری قرار گرفت، او باید انتخاب میکرد، آن هم میان دو گزینه، یا باید محمد بن سلمان را به واسطه این تراژدی خونین تحت فشار قرار میداد یا جرم را به عناصر خودسر منسوب میکرد، با این حال منطق سیاسی و دیپلماسی راوی واقعیت دیگری بود، در ساختاری توتالیتر و اقتدارگرا که قدرت در دستان یک نفر متمرکز است، چگونه میتوان مسئولیت چنین قتلی را به گردن دیگران انداخت، دیگرانی خارج از مدار قدرت که این بار خودسرانه منتقد ولیعهد جوان را قطعه قطعه کردند. از همین رو بیانیه ترامپ فاقد یک مولفه جدی بود، او ساختار قدرت و ریاست را به چالش نکشید، از منظر رئیسجمهور ارزش اتحاد دو بازیگر به اندازهای است که نیازی به بازتعریف ندارد.»
فرصت طلبی از یک تراژدی
از زمانی که خبر ناپدید شدن جمال خاشقجی منتشر شد تا لحظهای که مقامهای اطلاعاتی آنکارا کشته شدنش در کنسولگری ریاض در خاک ترکیه را فاش کردند، همه نگاهها به ولیعهد بود، تنها کسی که میتوانست دست به چنین ماجراجویی خونین زده و یکی از منتقدانش را بدین شکل از میان بردارد، برای اردوغان قتل خاشقجی، بیش از یک تراژدی انسانی و نقض حق حیات به عنوان یکی از اصول و هنجارهای حقوق بشری، فرصتی دیپلماتیک بود، فردیکا گیتس طی یادداشتی در اکونومیست در این باره نوشت« ماجراجویی ولیعهد جوان توپ را در زمین ترکیه انداخت، اردوغان سکان دار بازی شد، بازی که برای سلطان به سان قمار نیز هم بود، این تراژدی میتوانست سرزمینش را از بحران و رکود اقتصادی نجات دهد و تعاملش با بازیگران منطقهای و فرامنطقهای را در راستای تمایلاتش بازخوانی کند» درست در شرایطی که اقتصاد ترکیه درگیر بحران است و روابطش با آمریکا و عربستان و سایر منابع بالقوه حامی درگیر تنش است، قتل خاشقجی معادلات را به نفع سلطان تغییر داد، اردوغان هم به سونامی بدهیهایش فکر میکرد و هم در جستوجوی تحقق رویاهایش بود، او میخواست ترکیه را به موتور محرکه خاورمیانه تبدیل کند، از همین رو باید هوشمندانه با این کارتها بازی میکرد، نباید فرصت تعامل با واشنگتن که حامی رقبایش در سوریه (کردها)بود و همچنین اهرمش برای تحت فشار قرار دادن ولیعهد را از دست میداد، پس رسانههای خبری ترکیه دست به کار شدند و با استناد به دادههای اطلاعاتی قتل خاشقجی را به ولیعهد نسبت دادند، کاخ سفید تلاش میکرد بر این قتل سرپوش گذاشته و دامنه انتقادها به متحدش را محدودتر کند، پس سلطان باید هم با جامعه جهانی همسو میشد، هم از این امتیاز برای تحت فشار قرار دادن ولیعهد به دام افتاده استفاده کند و هم در قالب متحدان نزدیک واشنگتن تعریف شود، از همین رو اردوغان گاه در قامت رهبری بیطرف، عدالت طلب و حامی حقوق بشر ظاهر میشد و با جامعه جهانی هم صدا و گاه از همکاری مشترک با ریاض میگفت تا معمای این قتل را هماهنگ با یکدیگر حل کنند. او با دو رهبر قدرتمند روبهرو بود، ترامپ و محمد، از همین رو در تمام مدت اطلاعات نه از زبان اردوغان بلکه توسط منابع اطلاعاتی بینام و رسانهها منتشر میشد. در میانه این بحران، به ناگاه اندرو برانسون، کشیش آمریکایی اسیر در ترکیه آزاد شد، این بهایی بود که اردوغان برای بازتعریف رابطهاش با ایالات متحده پرداخت و از تشکیل کمیسیون مشترک آنکارا- ریاض برای بررسی این ماجرای خونین خبر داد، کمیسیونی که برای ریاض هم تهدید بود و هم امتیاز، تا زمانی که سلطان اراده نمیکرد جزئیات قتل فاش نمیشد، پس ریاض باید هزینه این همکاری را میپرداخت، ترکیه میخواست از قتل خاشقجی برای تحقق چند مهم استفاده کند، اولویتش نجات اقتصاد بحران زدهاش بود، ارزش لیره ۴۰ درصد کاهش یافته و تورم ۱۵ درصد رشد کرده، بازپرداخت بدهیها هم فرا رسیده بود، اردوغان با برگهایش میتوانست از یک طرف ولیعهد را از بند انتقادها برهاند و او را برای سرمایهگذاری در خاک ترکیه تحت فشار قرار دهد و به واسطه عدم افشاگری گسترده علیه متحد ترامپ از حمایتهای مالی آمریکا نیز برخوردار شود، پس اختلافهای ایدئولوژیک ریاض و آنکارا به حاشیه رانده شد. در این میان قربانی اصلی نه خاشقجی بلکه ارزشها و هنجارهای بینالمللی و حقوق بشری بود، سه بازیگر برای بازتعریف روابطشان با تکیه بر اهداف شخصی، تن به مصالحهای ظاهری دادند، مصالحهای که شاید بزرگترین برندهاش اردوغان بود، او از یک تراژدی بشری به عنوان فرصت استفاده کرد و دو چهره از خود ترسیم کرد، قهرمانی مدافع عدالت و سیاستمداری فرصت طلب.
هنجارهای بشری قربانی معادلات قدرت
فرار به جلو، شاید تنها سیاستی بود که آلسلمان میتوانست برای احیای جایگاهش در ساختار نظام بینالملل از آن پیروی کند، تحت ریاست ولیعهد تمام نخبگان، روحانیون وهابی، تجار و سرمایه داران و شاهزادگان سعودی خاموشند، سعودیها حالا براساس اصل ترس بیانداز و حکومت کن، سکان سیاست را در اختیار دارند، با این حال قتل خاشقجی موجب شد تا معادلات حاکم بر ساختار سیاسی ریاض اندکی تغییر کند، ساختار جهانی هم انگار به تازگی متوجه تغییر چینش قدرت در ساختار سلطنتی شده، ایالات متحده شاید این فرصت را دارد تا در تنگنایی که سلمان گرفتار شده، مشروعیت ولیعهد را مشروط کند به دو شرط، شناسایی آزادیهای مدنی مدرن و حاکمیت قانون، این مهم شاید محدودیتهایی را برای ولیعهد تعریف کند، چهرهای که فعلا در سطح جهانی از محبوبیت صفر درصدی برخوردار است، اما شواهد نشان میهد رویکرد ترامپ بر مدار بده و بستان اقتصادیاش (معادله هزینه و فایده) با ریاض تعریف شده، از همین رو بعید نیست در آینده زنجیرهای از این قتلها در اشکال مختلف تکرار شود، بیتفاوتی آمریکا برای محمد بن سلمان یک پیام روشن داشت، اگر پای منافع شخصی و ملی قدرت و بازیگری در میان باشد هنجارهای حقوق بشری و ارزشهای رسمی دیپلماتیک میتواند به راحتی قربانی تمامیت خواهی و مطلق گرایی ساختارهای توتالیتر شوند.
انتهای پیام/