به گزارش سراج24، کیهان برزگر| مروری بر وقایع جهان در سال گذشته نشان از پیدایش شکافی سیاسی در جبهه غربی بین آمریکا و اروپا دارد که میتواند سرآغازی برای تضعیف بلوک غرب در عرصه معادلات منطقهای و جهانی باشد. نظم جاری جهانی که بعد از جنگ جهانی دوم از سال 1945 شکل گرفته، عمدتا بر هژمونی جبهه غربی بنا نهاده شده و موتور محرکه آن ایدئولوژی لیبرال-دموکراسی و بر محور «وابستگی متقابل» سیاسی-اقتصادی کشورها یا همان «جهانیشدن» است. اکنون رشد پوپولیسم (تودهگرایی) در آمریکا و بروز اندیشههای راست افراطی و ملیگرایی در اروپا و سایر نقاط جهان خود به نوعی نتیجه شکست نسبی اندیشه جهانیشدن و آرمان شکلگیری یک حکومت جهانی و دستیابی به ثبات و امنیت پایدار با محوریت جبهه غربی است. شاید جهانیشدن در سطح کلان موفقیتهایی برای اقتصادهای بزرگ جهانی و شرکتهای چندملیتی به همراه داشت، اما در سطح خرد و انفرادی و از کشوری به کشور دیگر بسیار متفاوت عمل کرده و آشکارا سبب شده که تودهها به اشکال مختلف روندها و گرایشهای سیاسی-اقتصادی نخبگان در قالب بوروکراسی عمیق را به چالش بکشند. بهواقع، جهانیشدن برای طبقه متوسط و ثروتمندان خوب بوده، اما برای طبقه پایین و فقیر اسفبار عمل کرده و همین منجر به شکلگیری موج جدیدی از پوپولیسم در جهان شده است. اکنون یک حس بدبینی به جهانیشدن، بهویژه در عرصه سیاسی-اجتماعی رشد میکند و جبهه غربی از شرایط برتر اقتصادی و نظامی خود برای حفظ هژمونی و انحصار قدرت خود استفاده کرده و به دیگران فضای کافی برای رشد و توسعه نمیدهد و اینکه یک گروه نخبه جهانی با منفعت صرف اقتصادی و ماتریالیستی نسبت به افزایش ثروت خود به هر وسیلهای و در کوتاهترین زمان ممکن، بدون توجه به عواقب منفی اقتصادی-اجتماعی به فعالیتهای اقتصادی خود در کشورهای هدف، اقدام میکند. در نتیجه این تحول، اکنون با بروز بحرانهای توزیع ثروت، مشروعیت، هویت و... نوعی سردرگمی و سرخوردگی در میان تودهها و عموم مردم به وجود آمده که نتیجه احتمالی آن گرایش بیشتر دولتها به بازبینی در توزیع ثروت و کسب مشروعیت درونی است. به عبارت دیگر، سال گذشته آزمون سختی برای دولتها در جهان، بهویژه دولتهای غربی، برای توجه بیشتر به خواستههای تودهها بود.
بعضی از تحلیلهای غربی بهویژه اروپایی، ظهور دونالد ترامپ در آمریکا را مبنای شکلگیری این شکاف در جبهه غربی در نظر میگیرند. از نظر آنها شخصیت خودمحورانه، انحصارگر، منفعتطلب و... ترامپ که به ارزش همکاری و شراکت در یک دنیای چندقطبی بهایی نمیدهد، منجر به شکاف بین اروپا و آمریکا شده و همین تحول نوعی سردرگمی در معادلات منطقهای و جهانی به وجود آورده است. بوروکراسی عمیق غربی معتقد است که دنیا همچنان به یک غرب قدرتمند نیاز دارد تا معادله قدرت جهانی حفظ شود. از این دیدگاه، جداشدن آمریکا از اروپا و نگاه صرف به درون خود یا بهاصطلاح ترامپ بازگرداندن عظمت آمریکایی، فلسفه صلح جهانی را که بر مبنای چندجانبهگرایی با محوریت غرب بنا شده، به چالش کشیده و نوعی سردرگمی در سطح روابط بینالمللی ایجاد کرده است. از این دیدگاه، اگر آمریکا از لحاظ سیستمیک قدرت هژمون نباشد، به همان اندازه بازیگر ضعیف سیستمیک میشود. این تحول به قدرتهای جهانی دیگر مانند روسیه و چین و قدرتهای نوظهور منطقهای مثل ایران و ترکیه فضا میدهد تا خلأهای سیاسی-امنیتی ناشی از بروز بحرانهای منطقهای را به ضرر جبهه غربی پر کنند و همزمان یک بلوک چندجانبه و رقیب اقتصادی در قالب اتصال منطقهای با اثربخشی ژئوپلیتیک خود ایجاد کنند.
اما آیا تحول در گرایش آمریکا در صحنه جهانی مربوط به شخصیت ترامپ بهعنوان یک پدیده پوپولیست است یا در نتیجه تغییر در روندها و گرایشهای درونی آمریکا؟ آمارها نشان میدهند که اقتصاد آمریکا در مقایسه با سایر قدرتهای جهانی مثل چین و اروپا در رکود قرار گرفته و همین امر جایگاه ابرقدرتی آمریکا در جهان را در سالهای آینده به چالش میکشد. همزمان محدودیتهای استراتژیک آمریکا در اثربخشی لازم بر جنگها و بحرانهای منطقهای از جمله افغانستان و عراق و بهطور غیرمستقیم بحرانهای سوریه و یمن، نوعی سرخوردگی و ناامیدی را در مردم آمریکا از ایفای نقش پلیس جهان ایجاد کرده که در نتیجه آن هزینههای زیادی بر مردم این کشور بدون دستیابی به نتیجه مطلوب تحمیل شده است. واقعیت این است که ترامپ بر مبنای همین تغییر گرایش در روندها در سیاست داخلی و نگاه افکار عمومی، در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شد. طبیعی است که اکنون ترامپ سیاست جهانی را از زاویه گرایشهای سیاست داخلی و تقاضاهای مردمی دنبال میکند که به او رأی دادهاند و منتظر لمسکردن اقدامات عملی ترامپ برای انتخاب مجدد او هستند. از این لحاظ، ترامپ، برخلاف بعضی از دیدگاهها، خیلی هم پیشبینیناپذیر نبوده، چون تنها شعارهای انتخاباتی خود را اجرا میکند. البته اینکه چقدر به آن عظمت آمریکایی مورد ادعای خود برسد، بحث دیگری است.
اکنون هدف اصلی و فوری ترامپ کاهش هزینههای جهانی آمریکاست که در سالهای گذشته به شکل حضور نظامی و مستقیم آمریکا در جنگها، بهویژه در افغانستان و عراق و حفظ پایگاههای متعدد نظامی در جهان ضربات جبرانناپذیری به اقتصاد آمریکا زده است. او اکنون یک حرف ساده دارد و آن اینکه آمریکا دیگر این هزینهها را نمیپردازد و آنهایی که خواهان چتر حمایتی امنیتی و سیاسی آمریکا هستند، باید خود این هزینهها را بپردازند. بر این مبنا، او به حضور آمریکا در ناتو اعتقادی ندارد، از کشورهای پولدار عربی مثل سعودی و امارات باج میگیرد، هزینههای پایگاههای آمریکایی را از کشورهای میزبان مثل ژاپن و کرهجنوبی دریافت میکند یا در صورت لزوم آنها را تعدیل یا تعطیل میکند و از قراردادهای چندجانبه مثل ترانسپاسیفیک، نفتا، معاهده آبوهوایی پاریس، برجام و اخیرا آیاناف (پیمان منع موشکهای هستهای میانبرد) خارج میشود که هزینههای زیادی به آمریکا تحمیل میکند. ترامپ حتی عضویت آمریکا در سازمانی فرهنگی-اجتماعی مثل یونسکو را عبث میداند. به عبارت دیگر، اعتقادی به حضور ارزشهای آمریکایی در عرصه جهانی هم ندارد. بر همین مبنا، او از توافق هستهای ایران با قدرتهای جهانی (برجام) خارج میشود، چون آن را مستلزم تحمیل هزینههای سیاسی-امنیتی زیادی بر آمریکا بهویژه از زاویه حفظ امنیت اسرائیل میداند که در هر حالتی تنها نقطه اجماع سیاسی میان نخبگان در واشنگتن و در بوروکراسی عمیق آمریکا در تمامی اعصار است.
سیاستهای ترامپ فراتر از ایجاد شکاف در روابط فراآتلانتیک (روابط آمریکا-اروپا)، شکافهای درونی در اتحادیه اروپا را افزایش داده است. این اتحادیه که همچنان در دوران شوک خروج بریتانیا (برگزیت) از این اتحادیه بهسر میبرد، با سیاستهای ترامپ که بیشتر بر وسوسه تجارت پرسود انفرادی با آمریکا و تقویت روابط دوجانبه متمرکز است، هر روز بیشتر دچار شکاف میشود. اکنون اروپا با مسائلی نظیر سیل مهاجرتها و پناهندگان به این قاره از شرق (شامات) و غرب (شمال آفریقا) مدیترانه و منطقه ساحل در آفریقا و مشکلات مربوط به میزان هزینهکردن کشورهای عضو و قوانین یکسان مهاجرتی برای این جمعیت (مثلا اختلاف بین هلند و مجارستان)، تقویت گرایشهای راست افراطی و شکاف بین رهبران پوپولیستی مثل ایتالیا و اسپانیا، تغییر رهبری در آلمان، جنبش جلیقهزردها در فرانسه و... روبهرو است. شکاف و بیاعتمادی اقتصادی بین شمال و جنوب (آلمان و فرانسه با اسپانیا و یونان) و شکاف سیاسی بین غرب و شرق اروپا در نزدیکی با آمریکا (کشورهای حوزه بالتیک و لهستان و... با کشورهای قدرتمند غرب اروپا) هم در حال افزایش است. بر این مبنا، طراحی اولیه کنفرانس ضدایرانی ترامپ در ورشو که البته با فشارهای بینالمللی در قالب کلیتر «صلح و ثبات در خاورمیانه» برگزار شد، با مخالفت جدی اتحادیه اروپایی با مرکزیت بروکسل روبهرو بود اما اولویت سیاست خارجی لهستان اکنون بهحداقلرساندن حضور نظامی آمریکا در این کشور است و دشمنی خاصی هم با ایران ندارد. اما برای دستیابی به هدف دوجانبه خود با آمریکا مجبور است با سیاستهای ترامپ در موضوع برجام هماهنگ باشد. منظور اینکه فراتر از برجام بعضی از کشورهای اروپایی بر اساس اولویت سیاست خارجی خود عمل میکنند.
واقعیت این است که یک اروپای غیرمتحد، با اولویتهای سیاست خارجی انفرادی و بعضا دارای شکافهای سیاسی، ظرفیت ایستادگی در برابر ترامپ را ندارد و بهتدریج نقش آن در عرصه معادلات جهانی کمرنگتر میشود. یک مثال بارز، تلاش اروپا برای حفظ برجام است که معتقد است ازبینرفتن آن منشأ یک منازعه دیگر در خاورمیانه میشود و امنیت اروپایی را بهطور مستقیم به خطر میاندازد. کشوری مثل فرانسه به رهبری امانوئل مکرون با فرصتطلبی از خروج بریتانیا و اندیشه رهبری اروپایی سعی کرده با واسطهگری و ورود به موضوعات موشکی و نقش منطقهای ایران، مانع از خروج ترامپ از برجام شود. اما ترامپ بار دیگر نشان داد که ارزشی برای فلسفه صلح جهانی غربی قائل نیست که بنیان اصلی آن اتحاد تجاری است که در بستر زمان تغییر شکل میدهد. همزمان تلاش 9ماهه اروپا برای ایجاد یک سازوکار مالی ویژه انتقال ارزی به نام «اسپیوی» برای دورزدن تحریمهای آمریکا، تبدیل به یک سازوکار کوچکتر و محدودتر به نام «اینستکس» (ابزار پشتیبانی از تبادل مالی) شده که در مرحله اول کالاهای اساسی مثل دارو و غذا را پوشش میدهد و پیششرطهایی مانند تصویب «افایتیاف» (گروه ویژه اقدام مالی مربوط به مبارزه با پولشویی) را هم برای ایران در جهت عملیاتیشدن آن تعیین میکند. هرچند این گام اروپا در هر صورت گامی مثبت است، اما کارآمدی واقعی این سازوکار جدید اروپایی در کمک به اقتصاد ایران را که بیشتر وابسته به بازگشت و انتقال مالی درآمدهای نفتی و همچنین از تحریمهای ثانویه آمریکا آسیبپذیر است، باید در بستر زمان ارزیابی کرد. بیتردید این حرکت مستقل اروپا هم که بیشتر تلاشی سیاسی برای حفظ برجام در شرایط فعلی است، بر شکاف سیاسی موجود میان اروپا و ترامپ میافزاید. عدم توان اروپا در مقابله با سیاستهای ترامپ نه الزاما به دلیل ترس از تهدیدهای اقتصادی ترامپ یا مستقلنبودن آن، بلکه به دلیل سایز بزرگ و ظرفیتهای گسترده اقتصاد آمریکا و وابستگی نظام مالی و سرمایهگذاری آنهاست که شرکتهای اروپایی را در شرایط قطع ارتباط با آمریکا متضرر میکند.
ترامپ همزمان یک جنگ اقتصادی با چین را شروع کرده است که این خود بر ابعاد شکاف در جبهه غربی میافزاید.
روش ناموفق مذاکراتی ترامپ با رهبر کرهشمالی، کیم جونگ اون، روی تسلیحات هستهای و موشکی این کشور، چین را به یک بازیگر پشت پرده تبدیل کرده که مورد مخالفت اروپاست. سیاستهای ترامپ در انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس که در واقع چند گام به عقب برای دستیابی به صلح فلسطین-اسرائیل است و همچنین «معامله قرن» ترامپ مورد تأیید اروپا نیست. مهمتر از همه سیاستهای ترامپ، موجب افزایش و کارآمدی نقش روسیه در میدانهای منطقهای و جهانی شده که این خود برای اروپا بسیار نگرانکننده است. اعلام خروج نیروهای آمریکایی از سوریه و افغانستان از سوی ترامپ، معادله قدرت منطقهای را به نفع روسیه و ایران به هم زده و منجر به نزدیکی ترکیه به این دو کشور در تسریع رسیدن به راهحل سیاسی بحران سوریه در قالب «روند آستانه» و نشست سران سه کشور شده است. در واقع، رویکرد ضعیف ترامپ در مواجهه با روسیه این کشور را از بازیگری سختافزاری و نظامی در معادلات منطقهای و بینالمللی به بازیگری نرم و صلحساز در این عرصهها تبدیل کرده است. همین امر اروپاییها را که چندین سال در قالب مذاکرات صلح ژنو خواهان بهسرانجامرساندن بحران سوریه به نفع منافع خود، ایفای نقش و سهم نسبی مخالفان حکومت سوریه و بازگشت مهاجران و پناهندگان سوری به کشورشان بودند، نگران کرده است. همزمان حمایت مداوم و همهجانبه ترامپ از سیاستهای تجاوزکارانه محمد بنسلمان، ولیعهد سعودی در بمباران مردم یمن، بهویژه دادن دستور قتل جمال خاشقجی، روزنامهنگار منتقد سیاستهای ریاض در یمن، بر شکاف بین اروپا و آمریکا افزوده است.
سیاستهای ترامپ تنها ریتم تاریخی شکاف در جبهه غربی بین آمریکا و اروپا را تسریع کرده است. بهنظرم چنین شکافی در سال آینده هم با توجه به پویاییهای تحولات در عرصه معادلات منطقهای و جهانی حتی با شدت بیشتری تداوم خواهد داشت. اما تجربههای حاصل از این شکاف ایجادشده، بهویژه در نوع برخورد اروپا و آمریکا با ایران در موضوع برجام و دیدگاههای متفاوت آنها درباره جهانیشدن و ارزش شراکت در دنیای چندقطبی، میتواند فرصتی برای بازبینی نظری و عملی راهبردهای سیاست اقتصادی و امنیتی کشورمان باشد تا بر مبنای اثربخشی ژئوپلیتیک و تکیه بر روابط دوجانبه و چندجانبه منطقهای برای ایجاد اقتصادی استراتژیک متکی بر تولید ملی و افزایش قدرت بازدارندگی و نظامی خود گام بردارد. تاریخ جهان بسیار بزرگتر از تاریخ جبهه غربی است. جنگ جهانی دوم هم الزاما نقطه عطف تاریخ جهانی نیست. نهادها، ساختارها و مدلهای سیاسی-ایدئولوژیک غربی هم تنها ملاک رشد و توسعه یا تعادل در سیاست جهانی نیستند. تاریخ رشد و امنیت پایدار در جهان آینده متمرکز بر پویاییهای منطقهگرایی و اثربخشی ژئوپلیتیک کشورها در حوزههای مهم اتصال جغرافیایی و چسبیدگی فرهنگی-اجتماعی خود خواهد بود.
انتهای پیام/