سراج24، امیر حیدری/ التقاط امری فکری است که به عمل نیز منتهی میشود و در لغت به معانی، مضمون و مطلبی را از جایی گرفتن است. در واقع التقاط خلاهای یک نظام فکری است که با داشتههای دیگر تکمیل و تتمیم میشود. وقتی در اندیشهی سیاسی دربارهی طرحی عملی از مدیریت و اهداف و غایات مطلوب اجتماعی صحبت میشود لاجرم نمیتواند یکدستیِ لازم را طلب کرد چرا که بسیاری از امور در جریانِ پراکسیس و عملگرایی بر اندیشمندان فلسفهی سیاسی روشن میشود. اما این امر بدیهی نمیتواند مجوز التقاط برای هیچ سیستم فکریای را صادر کند، زیراکه کاستیهای هر نظامی می بایست با دادهها و اصول و مبانی همان نظام فکری اصلاح و تکمیل شود. اساسا چالشهایی که یک تفکر سیاسی در مرحلهی عمل با آن مواجه میشود را باید از مصدر خود برطرف کند، وگرنه طبیعی است که التقاط امری گریزناپذیر خواهد شد و سامانهی فکری خدشه میپذیرد.
آنچنان که گفته شد هیچگاه نباید انتظار داشت که محصول فکری و ذهنی چند متفکر در منصهی عمل به طور صد در صد جواب دهد، اندیشههای سیاسی تازه بعد از پیادهسازی و اجرا در جامعه، آزمون خود را پس خواهند داد. با این تفاسیر هر نوع اندیشهی سیاسی که بخواهد درزهای خود در مرحلهی اجرا را با داشتههایی خارج از جهانبینی و جهانشناسی و انسانشناسی و بهطور کل فلسفهاش رفو کند، دچار نوعی التقاط خواهد شد؛ و التقاط، شروع تعارضات زیربنایی و روبنایی است. اینکه التقاط در هر زمینهای نوعی ضعف عمیق تلقی میشود بیشتر به همین معنا برمیگردد. مردم، همه فیلسوف نیستند اما متوجه تعارضهای حاکمان خواهند شد و حاکمان نیز همواره در طول تاریخ به جای اینکه بقای حاکمیت خود را در رجعت به اندیشهی سیاسی و اجتماعی و پاسخ دادن پرسشهای جدید با اصولشان برطرف کنند به بازار گرمی و تبلیغات و پروپاگاندا و شکل دادن یک جامعهی موهوم روی میآورند که با جامعهی واقعی و خواستها و مسالهها و نیازهایش فرسنگها فاصله دارد.
با این توضیحات به سراغ تفکر سیاسی ایران معاصر میرویم؛ اندیشهی سیاسی جمهوری اسلامی که بر آمده از انقلاب اسلامی است. بحث پیرامون نسبت میان انقلاب اسلامی به عنوان رحمی که جمهوری اسلامی از متولد میشود هدف نگارنده نیست بلکه این نوشتار قصد دارد به تعارضاتی بپردازد که جمهوری اسلامی پس از اجرا به آن مبتلا شد و به جای رجعت به اصل خود یعنی انقلاب و بنیانهای هستی شناختی و جامعه شناختیاش یعنی اسلام و جمهوری، دچار گونهای از التقاط شده است که به گرافی در هم تنیده از تمام ایسمها و ایدئولوژیهای پیشامدرن و مدرن و پسامدرن شده است. از سنتگرایی و ناسیونالیسم باستانی تا لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم و... از هر کدام ایده و اصلی برداشته است و فارغ از داشتههای بنیادین خود و تجربهی بدیع انقلاب اسلامی با هر چالشی و ظهور هر مسالهی تازهای پاسخی ایسمزده میدهد. فیالمثل دولتی به اقتصاد لیبرال رو میآورد و بحران ارزی ایجاد میکند، با تغییر وزیر و نهادگرایی بحران شدت میگیرد، مشاوری نئولیبرال چاره را سپردن نرخ ارز به بازار میداند و... همین چرخهی بحرانزا ادامه پیدا میکند، غافل از متونِ اقتصادی اسلام و نگاهِ آن که به جمعِ مالکیت و واگذاری پرداخته.
شهید مطهری که به قول رهبر انقلاب تئوریسین این انقلاب است در همان اوان ظهور انقلاب اسلامی گفت:« نهضت باید طرحهای روشن و خالی از ابهام و مورد قبول و تأیید رهبران ارائه دهد تا جلوی ضایعات گرفته شود. ما از نظر مواد خام فرهنگی فوقالعاده غنی هستیم، نیازی از این نظر به هیچ منبع دیگری نداریم. تنها کاری که باید بکنیم استخراج و تصفیه و تبدیل این مواد خام به مواد قابل استفاده است و مستلزم بیدار دلی و کار و صرف وقت است.» و برای برون رفت از مسالهی التقاط عملی که به کمداشتهای تئوریک باز میگردد نیز گفتهاند: « حوزههای علمیهی ما که امروز اینچنین شور و هیجان فعالیت اجتماعی یافتهاند باید به مسئولیت عظیم علمی و فکری خود آگاه گردند. باید کارهای علمی و فکری خود را ده برابر کنند، باید بدانند که اشتغال منحصر به فقه و اصول رسمی، جوابگوی مشکلات نسل معاصر نیست».
انتهای پیام/