به گزارش سراج24 ؛ ساعت 8:28:46 آخرین روز از دی ماه امسال پیامکی به دستمان رسید که متن آن این بود: «حریق در ساختمان پلاسکو»؛ در ابتدا گمان میکردیم این آتش نیز مانند تمامی حریقهای دیگر در نطفه خفه شود و هرگز گمان نمی رفت که زبانههای آن تیری بر قلب تمامی آتشنشانان نشانه رود و مردم را در بهت فرو برد.
ساعاتی پس از این حادثه «پلاسکو» فروریخت؛ اُبهت ساختمان پنجاه و یک ساله از هم پاشید و فقط تلی از آوار از آن باقی ماند، به سختی از میان گیتهای متعدد پلیس رد شدیم و با هماهنگی به روبهروی ساختمان رسیدیم؛ چند صد آتشنشانان در اطراف آن در تلاش برای یافتن نشانی از همکاران گمشده خود در غبار بودند.
در نگاه اول به ساختمان یادآوری این جمله اذهان را پریشان میکند: «در تهران فقط 120 ساختمان ایمن وجود دارد»؛ یعنی اگر در تهران زلزلهای مخربی بیاید چه میشود؟ و سئوالاتی از این دست .....
در اطراف پلاسکوی فروریخته همه در تلاشهستند، از آتشنشانی که قطرات اشک چشمان سرخش را خیس کرده تا پلیسی که نفوذ سرما بر استخوانهایش باعث نشده از کمک دست بکشد.
مردی که عینک بر چشم و ساک ورزشی بر دست دارد به دنبال معاون عملیات آتشنشانی میدود، به ما میگوید از قم آمدهام، از زن و بچهام اجازه گرفتم و به تهران آمدم، بُرشکارم، میخواهم کمک کنم، باید پیش چه کسی بروم؟ میگوید دلش تاب نیاورده و به سمت تهران آمده، میگوید کار بلد است و میخواهد کمک کند.
دود سفید تمامی ندارد، انگار آتش با آتشنشانان سرجنگ دارد، خاموش نمیشود اما آتشنشانان نیز تسلیم ناپذیرند و برای یافتن رد و نشانی از یاران گرفتار شده در آوار و آتش هر کاری میکنند.
کمی آنطرفتر جلوههایی از همراهی و همدلی مردم تهران چشمنوازی میکند. ظرفهای آش. سبدهای میوه و هرکسی آنچه در توان داشته برای سفره میهماننوازی محیا کرده است. اما کسی را دل و دماغ خورد و خوراک نیست. تلاش فقط تلاش برای یافتن همکاران.
آتشنشانان مدام این طرف و آن طرف میروند، یکی دستگاه هوابرش جابهجا میکند، دیگری روی بالابر جرثقیل مینشیند و با رفتن میان دودها از نگاهمان محو میشود، میرود تا معبری به داخل آورهای سخت باز کند، فضای اینجا،شبیه به فضای جبهه شده است.
صدای اذان بلند میشود فرمانده عملیات با یاد آخرین نمازی که همپای رفیق جاماندهاش خواند، چشمانش بارانی میشود.
عملیات ادامه دارد از درب پارکینگ به ضلع شرقی ساختمان محو شده پلاسکو میرویم، باران نم نم میبارد، نشانی از یک رفیق به چشم میخورد. جنبوجوشها چند برابر میشود. اما فقط یک کپسول هوایی از زیر آوار پیدا میشود و خبر از پیکر عزیزان نیست.
هوا بسیار سرد شده، آنقدر سرد که به اِگزوز خودروی آتشنشانی پناه میبریم تا کمی گرم شویم . با وزش کمترین بادی، آتش دوباره گُر میگیرد و دودش تاریکی شب را سفید میکند.
شب چادر خود را بر سر شهر غمزده کشیده است. هوا تاریک و سرد و ناگهان تمامی دستگاهها خاموش میشود، فرمانده عملیات از همه میخواهد سکوت کنند، میگوید نوبت تست دستگاه زندهیاب رسیده، نفسها در سینهها حبس. همه امیدوار و سراپا گوش. شاید امیدی در ناامیدی روشن شود.
صدای صلوات آرامشی را به همراه دارد و فرمانده نکاتی را میگوید اما چند دقیقه بعد روشنی که در دلمان به وجود آمده دوباره فروکش میکند و ظاهراً خبری از تپیدن قلب آتشنشانان زیر آوار نیست.
لودرها، کامیونها و جرثقیلها در رفت و آمدند، آوارها تمامی ندارد، بالاخره بغض فرمانده میشکند،چشمان افرادی که اطراف او هستند بارانی میشود. از ته دل سوز میکشد ، پیکر جانفشانی پیدا شده، خبرنگاران و عکاسان را از صحنه میکنند. آوار نیز نمیخواهد دست از سر پیکر آتشنشانان بردارد، به سختی نخستین پیکر از میان آوار خارج میشود.
باران شدت گرفته است، گویی آسمان هم برای ققنوسهای در آتش خون میگرید. از گروه جدا میشویم. در عبور از خیابانها، نمای ساختمانها را از نظر میگذرانیم آیا این حادثه درس عبرتی برای ایمنیسازی ساختمانهای پایتخت میشود؟