اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۴:۳۰:۳۰
اذان ظهر ۱۲:۱۰:۱۷
اذان مغرب ۱۸:۴۱:۰۵
طلوع آفتاب ۰۵:۵۶:۱۳
غروب آفتاب ۱۸:۲۲:۵۵
نیمه شب ۲۳:۲۷:۱۳
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۵/۰۲/۰۵ - ۱۶:۵۸
اقتصاد مقاومتی به سبک آیت‌الله شهید شاه‌آبادی

روایتی از یک زندگی شیرین و راحت اقتصادی

«طوری ته ظرف را تمیز می‌کرد و نان در آن می‌کشید که نمی‌فهمیدیم آن ظرف شسته شده است یا نه؟ طوری انجام می‌داد که در نظر همه جلوه کند و همه یاد بگیرند. همه چیز ساده برگزار می‌شد. در کنار هم یک زندگی خوشمزه شیرین راحت اقتصادی داشتیم».

روایتی از یک زندگی شیرین و راحت اقتصادی

به گزارش سراج24،آیت‌الله مهدی شاه آبادی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله شاه آبادی در آغاز دوره اول مجلس شورای اسلامی به عنوان کاندیدای مشترک جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی و دیگر گروه‌های اسلامی بود که با رای بالای مردم تهران به نمایندگی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد و در طی 4 سال خدمت در این سنگر، اثرات عمیقی از خود به جای گذاشت. ایشان در کمیسیون قضایی، یک عضو صاحب نظر فعال بود و در دوره دوم کسب 5/1 برابر بیشتر رای به نمایندگی مجلس انتخاب شد و همین دلیل بر افزایش محبوبیت او در بین مردم بود. نمایندگی امام در بنیاد مستضعفان از سال 1359 و همکاری با اوقاف و امور خیریه از فعالیت های قابل توجه جانبی دیگر آیت الله شاه آبادی بود. در طول مدت دفاع و جنگ تحمیلی در فرصت‌های به دست آمده در جمع رزمندگان اسلام و در کنار آنان در جبهه‌ها حضور می‌یافت. بالاخره در واپسین مرحله‌ای که آیت الله از مناطق جنگی جنوب بازدید می‌کرد، در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در اثر انفجار و اصابت ترکش در ششم اردیبهشت ماه سال 63  در حالی که در جمع رزمندگان اسلام حضور داشت به شهادت رسید. نحوه مصرف بهینه، دوری از اسراف و برنامه ریزی اقتصادی این شهید والامقام به روایت همسر بزرگوارش در ادامه می‌آید:

استفاده بهینه از وقت

ایشان وقتی به جبهه می‌رفت، عشق می‌کرد و می‌گفت: «اگر زمانی که من به جبهه می‌آیم به من بگویید حاج آقا بشینید یا حاج آقا بخوابید! من دیگر جبهه نمی‌آیم! وقتی به جبهه می‌آیم، می‌خواهم وقتم ضایع نشود و برنامه‌ داشته باشم که بچه‌ها را ببینم و به کارهایشان رسیدگی کنم و باید برنامه‌ها پشت سر هم و فشرده باشد.» وقتی در تهران برای ختم شهیدی ایشان را دعوت می‌کردند به هر نحوی که بود یا خودش می‌رفت یا کسی را جای خودش می‌گذاشت. زمانیکه حملۀ دشمن زیاد بود ایشان را برای ختم، زیاد دعوت می‌کردند آقایان هم گرفتار بودند و نمی‌توانستند همه را تقبل کنند. اما برای ایشان خیلی مهم بود که برای شهیدی سخنران جور باشد. همیشه می‌گفتند: «خودتان دنبال کسی باشید و من هم تلاش می‌کنم تا حتماً کسی را برای مجلس فراهم کنم.» اگر کسی هم پیدا نمی‌شد مخصوصاً در زمان حمله، خودش را به هر زحمت که می‌شد به آن جا می‌رساند و نمی‌گذاشت آن مجلس بدون روحانی بماند و با تمام وجود صحبت می‌کرد. حتی آن اوایل که وقتش بیشتر بود به شهرستان‌ها می‌رفت که هیچ آقایی نمی‌توانست تقبل کند چون همه گرفتار بودند. ایشان به هر نحوی که بود خودش را به مجلس شهدا می‌رساند و می‌گفت: «این‌ها به گردن ما حق دارند و هستی شان را برای ما دادند و حالا درست نیست که حاضر نشویم یک ساعت در مجلس آن ها صحبت کنیم؟!»

آموزش غیر مستقیم مصرف صحیح

برای ما این مسئله عادی است که وقتی می‌خواهیم خیلی مراعات کنیم، نمی‌گذاریم ته ظرفمان غذا بماند اما ایشان طوری ته ظرف را تمیز می‌کرد و نان در آن می‌کشید که نمی‌فهمیدیم آن ظرف شسته شده است یا نه؟! منظورش از کاری که می‌کرد این نبود که تنها خودش این کار را انجام دهد بلکه طوری انجام می‌داد که در نظر همه جلوه کند و همه یاد بگیرند. این‌ها درسی بود که ایشان به بقیه می‌داد. اگر کسی مثلاً اسرافی می‌کرد نمی‌خواست مستقیماً به او بگوید که این کار تو اشتباه است. بلکه طوری رفتار می‌کرد که آن فرد تا عمر داشت فراموش نمی‌کرد که اشتباه کرده. مثلاً اگر غذایی جلویش مانده بود ایشان برمی‌داشت و می‌خورد و اینگونه کاری می‌کرد که این کار را نکند.

چشم‌پوشی از امکانات

مادر ایشان منزلی داشت که می‌گفت این منزل باید به دست اولاد ذکور باشد و من تا زنده هستم باید از آن استفاده کنند. ایشان منزل را اجاره می‌داد که اجاره‌اش خیلی ناچیز بود و واقع در تهران خیابان ملت بود. آن زمان ماهی سیصد تومان می‌گرفت و خرجمان را فقط از این جا تأمین می کرد و هیچ منبع مالی دیگری نداشتیم. آن زمان که به روحانیون چیزی می‌داد و سهمی داشت، اصلاً آن سهم را قبول نمی‌کرد و نمی‌گرفت. وقتی ایشان به مجلس رفت از مجلس حقوق نمی‌گرفت. اما آن‌ها حقوق را به حساب ریخته بودند و یک دفعه متوجه شد که الان حقوق به حساب ایشان رفته بنابراین تصمیم گرفت به مکّه برود و مقداری هم به من داد و گفت: «شما هم مستطیع شدید.» و من را هم با خودش به مکّه برد. امّا بعد از آن دیگر ایشان پول مجلس را نگرفت.

حساس به اسراف

ایشان موقع ورود به خانه اصلاً معلوم نبود شام خورده یا نه ؟ و اگر خورده، کجا خورده؟! مثلاً وقتی ساعت دو یا سه برایش شام می‌آوردم، می‌گفت : «برو ببین از قبل چی مانده، آن را برایم بیاور!» و من می‌گفتم: «همین را داریم، همین را بخورید.» اما خودش می‌رفت و می‌دید. اما من اگر چیزی بود قایم می‌کردم که ایشان نبیند. یادم هست وقتی مجید فوت شد ما زن ها طبقۀ بالا بودیم و مردها طبقۀ پایین خانه. پایین سالاد درست کرده بودند و مقداری از آن باقی مانده بود و ترشیده بود. وقتی ایشان آمد آن را دید خیلی ناراحت شد. گفت: «تا وقتی این سالاد هست من چیز دیگری نمی‌خورم!» به این اندازه ایشان حساس بود. البته من آن را دور ریختم اما ایشان تا این اندازه حساس بود و ما را این طوری تنبیه می‌کرد، هرچه ما می‌گفتیم ما طبقۀ بالا بودیم و ندیدیم و این کار مردهاست باز ایشان قبول نمی‌کرد چون خیلی حساس بود و می‌گفت: «شما باید خیلی مراقب می‌بودید!»

مصرف  بهینه از آب

در مورد مصرف آب، ایشان می‌گفت نباید آب را زیاد مصرف کرد و برای وضو گرفتن چند بار شیرآب را می‌بست و باز می‌کرد و می‌گفت: «اگر این کار را نکنیم اسراف کردیم و نه تنها مال خدا را حرام کردیم بلکه این کار وابستگی ما را بیشتر می‌کند. باید دست به دست هم دهیم و خودمان را تأمین کنیم نه این که محتاج تر شویم.» و یا مثلاً اگر زیر گلدان‌های ما ظرف بود می‌گفت: «ایرادی ندارد، گل خوب است و گلدان هم خوب است اما شلنگ آب را به روی آن نگیرید که هر چقدر خواست مصرف شود و باقی بیرون برود باید ظرف زیر گلدان باشد و با دست آب در گلدان بریزید تا آب زیاد مصرف نشود.»

معتقد به استقلال، ریشه شناسی مشکلات وابستگی

روحیۀ اقتصادی ایشان طوری بود که نمی‌توان گفت در چه حدی اما خیلی مقیّد بود که به بهترین وجه از یک چیز استفاده کند. اگر از غذا چیزی باقی مانده باشد نباید غذای جدید مصرف شود یعنی اوّل غذای قبلی را می‌خورد و بعد غذای جدید را می‌خورد. می‌گفت: «اگر این کار را نکنیم چند تُن غذا در سطل‌ها ریخته می‌شود و این باعث می‌شود که وابستگی ما به دنیا بیشتر شود.»

یک زندگی خوشمزه شیرین راحت اقتصادی

سفره‌ عقد را که پهن کردیم، چیزی در آن نبود. چیزهای مختصری مثل کره، عسل، تخم مرغ، قرآن و از این حرف‌ها. آیینه شمعدان بود اما عاریه کرده بود. سر عقد هم که لباس‌هایم را از کس دیگر برایم گرفته بود،از دوستان و آشنایشان یک لباس سفید گرفته بود. خود پدر من موافق بود با این حرف‌ها، یعنی مخالفت نداشت، خیلی خوشحال بود از این وصلت. آن وقت هیچ چیزی اهمیت نداشت.خلاصه یک زندگی داشتیم . یک زندگی خوشمزه شیرین راحت اقتصادی.

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••