یه استکان طنز«سراج24»:
بیستم شهر شوال سیچقان ایل
امروز به شهر برلین رسیدیم. اول صبح بود که در و دیوار شهر پیدا شد. خواستیم باز بخوابیم که نتوانستیم، از بس که این ببری خان سروصدا کرد. حیف که خیلی دوستش داریم و الا می گفتیم که گربه جماعت هیچی حالیش نیست. افتادیم به تماشای شهر که جماعت رعیتش انگار از کله ی سحر بیدار بودهاند. توی راه زنهای خوشگل زیاد دیدیم ولی حیفا که نمی فروشند تا بخریمشان! به هرحال همین طور که دانه دانه دکانها باز می شدند، ما می دیدیم که کلی عروسک خرسی که نمکین و ملیح بودند هم میآورند و میچینند جلوی دکانها! خوشمان آمد. گفتیم جلوی یکی از این دکانها نگه دارند. پیاده شده، خودمان توی دکان رفته، پرسیدیم که اینها دیگر چیستند؟ دکاندار یک مردک کچل بود که اول کار از دیدن هیبت مان رم کرده بود! همچین این طرف و آن طرف میرفت که ما گفتیم حکماً میخواهد با ما کاری بکند. دیلماج باشی مطلب را پرسید و مردک جواب داد. دیلماج باشی گفت: پس فردا روز عاشقهای فرنگی است. خودشان بهش می گویند: «ولنتاینیه» توی این روز جماعت رعیت که به هم عاشق باشند برای همدیگر تحفه میخرند. اول تحفه ی این روز هم خرس است. حالا چرا خرس : مردک می گوید: ما خبر نداریم ولی حکماً معنی این می شود که من که برای تو تحفه میخرم درست است که به من میگویی «خرس گنده» اما چون که خرسم تو هم لابد عسلی که من تو را خیلی دوست دارم».
شگفت شدیم از این چیزهای غریبه، اول خواستیم یکی از این خرس ها را برای انیس الدوله بخریم، اما وقتی ان دکاندار آن طور گفت، پشیمان شدیم. آخر پادشاه مملکت که خرس نمی شود، آن وقت رعیت به ما می خندند! گفتیم: الحمدالله توی مملکت ما از این بازیها نیست، جوانهای ما پولی بالای این مضحکه بازیها نمی دهند. شما هم که از این کارها می کنید، لابد پول زیادی دارید و مثل ما نمیدانید با آن چه کار کنید. دیلماج به فرنگی اینها را به دکاندار گفت. دکاندار هم یک چیزهایی به دیلماجمان گفت. بعداً فهمیدیم که گفته: «به همین خیال باشند جناب پادشاه! یک روز می آید که هرچه جوان دارید از مرد و زن میافتند توی دکانهای راستهی گاندی و ولی عصر! آن وقت نصف درآمد ارزیتان را میدهید چین و تایلند پول عروسک خرسی. آن وقت دخترها و پسرهای مملکت تان از ترس گشت ارشاد می روند توی کافی شاپی که هنوز همان گشت ارشاد کشف نکرده و بالای یک لیوان چایی ده هزار تومان میدهند که میشود معادل همان مقداری که شما برای تأمین هزینههای سفرتان از انگلیس وام گرفته اید! آن وقت توی مملکت شما همه از یک ماه قبل انتظار ولنتاین میکشند از صغیر تا کبیر ولی توی مملکت ما هیچ خبری نیست! بعدش هم یک چیزی گفت، انگار که گفته باشد: باشی تا صبح دولت بدمد که هنوز اگر ندامیده، شب دراز است!!»
مردک اگر رعیت ما بود، این طوری حرف روی حرف ما می زد، توی گچ می کردیمش، خرس نخریدیم ولی خیلی هوسش را کردیم...