سراج24، همیشه یک انتخاب دشوار است. آیا باید ابتدا به خلوت رفت و خود را ساخت و به درجات عالیه تزکیه رسید و آنگاه به میان اجتماع آمد و راه رفته را برایشان بازگو کرد، یا می توان خود سالک راه نبود و فقط برای دیگران از شنیده ها و بایدها و نباید ها سخن گفت؟
دغدغه خود را داشتن مهم تر است یا دلواپس دیگران بودن؟ آیا می توان همزمان با هم این مسیر دشوار را طی کرد؟ اصلا آدمی توان و ظرفیت اجرای دو برنامه سنگین را همراه با هم دارد؟ نظر اسلام در این باره چیست؟ این مطلب می تواند کمکی باشد و پاسخی بر ابهام هایی که ذکر شد.
***
ما نگاه روشنی به نگرش اسلام نسبت به فرد و جامعه نداریم. تلقی ابتدایی این است، اسلام دینی است که قسمتی از احکامش مربوط به فرد است مثل نماز، روزه، خمس، حج و بخش دیگر دستوراتش به جامعه بازمیگردد مثل زکات، جهاد، امربه معروف و نهی از منکر و... اسلام را ترکیبی از این دو معرفی میکنیم. ولی سوال اینجاست که آیا میتوان این چنین تفکیکی انجام داد؟
دین با تمام کلیتش فردی است و با تمام کلیتش اجتماعی است؛ به این معنا که اگر به مانند جهاد و امربه معروف و نهی از منکر بنگریم، میبینیم همه اینها شامل دستوراتی است به افراد و بدون قصد قربت افراد و تقرب الیالله مکلفین به وسیله آنها، دینی بودن این دستورات معنایی پیدا نمیکند.
یعنی احکامی فردی است. از طرف دیگر در احکامی مثل نماز، نمازجماعت میبینیم و در مثل روزه میبینیم که تمام جامعه به روزهداری در یک ماه امر میشوند. در مورد حج و زکات اجتماعی بودنشان واضحتر است. لذا آیا اساسا میتوان این مرزبندی اجتماعی و فردی را به وجود آورد؟
اگر به پیشینه این نگرش نگاه کنیم میبینیم که این تلقیها به خاطر مکاتب موجود در قرون اخیر شکل گرفته است که مکتبی به فرد اصالت داد و مکتب دیگر به اجتماع و ما خواستیم بر اساس این قرائتها، اسلام را تبیین کنیم. بنابراین اسلام، مکتبی اجتماعی است در عین اینکه مکتبی فردی است و بر عکس. به عبارت دیگر فرد و اجتماع از دید اسلام، معنای متفاوتی دارد. مگر ممکن است آدمی در جامعه زندگی نکند؟ و یک ادعا این است که مگر رشد و تقرب الیالله بدون حضور در اجتماع ممکن است؟
از طرف دیگر مگر ممکن است کسی پلههای ترقی در قرب الیالله را طی کند بدون آنکه از اعماق وجودش به پروردگار عالم رو آورده باشد؟ و به این ترتیب روشن است که تنها در این صورت سلوک اجتماعیاش الیالله خواهد بود. با توجه به این توضیحات دیگر جواب خیلی از سوالها روشن خواهد بود. آیا وظیفهای که ظاهرش اجتماعی باشد داریم یا نه؟ فردی در زمان پیامبر اکرم(ص) مسلمان شد و چند لحظه بعد باید برای رفتن به میدان جهاد آماده میشد، آیا فاصلهای بین این ایمان و جهاد به عنوان یکی از تندترین وظایف به ظاهر اجتماعی وجود دارد؟
میتوان تقریر دیگری از این بحث را نیز بیان کرد با این سوال که توجهات ما باید به چه چیزی معطوف باشد؟ به اصلاح خودمان یا به اصلاح جامعه؟ ادعا این بود که اسلام این دو را از هم جدا نکرده است؛ نگفته است که شما در یک دوره خودت را بساز و بعد به این عرصه ورود پیدا کن. این «بَعد»، یعنی پس از چه مدت؟ مثلا فرض کنید کسی در مجلس گناهی است و ناگاه به خودش میآید. از همین لحظه، وظیفه امربه معروف و نهی از منکر بر او واجب میشود.
لذا این تلقی که وظایف اجتماعی تماما، زمانی واجب میشود که فرد به مراحلی از تکامل نفسانی برسد، قطعا غلط است و اساسا با شواهد احکام واجب اسلام در تعارض است. ممکن است هم اکنون وظیفه جهاد واجب شود و باید وارد میدان شویم و ... . از واجبات که بگذریم، در بحث اثرگذاری و اصلاح که گفتهاند: کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِه.[1]
البته باید در نظر بگیریم که این امر و حساسیت نسبت به آن باید دارای مراتب متفاوتی باشد که با مرتبه روحی هر کس در تناسب است. پس سوال این است که ما چه مقدار مسئولیت اجتماعی بپذیریم؟ بحث احساس مسئولیت و پذیرش آن با بحث فردی یا اجتماعی بودن دین تفاوت دارد.
پذیرش مسئولیت با وضعیت نفسانی افراد در تناسب است. حد نصابی دارد که هر کس باید انجام دهد؛ هرکس باید از اهل بیت(ع) دفاع کند. مثلا کسی نمیتواند بگوید، امیرالمومنین(ع) تنها هست که هست، من هنوز به تکامل نفسانی نرسیدهام. پس حد نصابی دارد ولی آیا هرکس حق دارد در مسند مدیریت مجموعهای قرار بگیرد؟ در اینجا باید بنگریم که آیا این صلاحیت وجود دارد یا خیر.
اینجا باید به دقت تامل کنیم. در روایتی آمده است: الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْدا عَنِ الطَّرِیقِ. [2] کسی که بدون بصیرت به عمل میپردازد مانند کسی است که در بیراهه افتاده است، هرچه سرعت سیرش را بیشتر کند از راه دورتر میشود. لذا این احساس یک حد نصاب دارد و یک حد اعلی که باید رعایت شود.
متاسفانه به خاطر پسماند گفتمان مارکسیستی کمونیستی هنوز هم بین فعالان دانشجویی مشاهده میشود که احساس رسالت اجتماعی بیشتر از احساس رسالت نسبت به خود است؛ گویا هدایت جامعه حساستر از هدایت خودش است و این خیلی خطرناک است. اولین چیزی که تهدید میشود همان حوزه فعالیت اجتماعی اوست؛ چرا که گمراهی این فرد، گمراهی عده زیادی را نیز به همراه دارد. مسئله اینجاست که نفس آدمی چقدر از نظر علمی، معنوی، معرفتی، بصیرتی و ... آماده شده است.
آدمی که بصیرت چندانی ندارد اگر در موقعیت حساسی قرار بگیرد، خودش و حتی همراهانش را به هلاکت کشانده است. البته این بدین معنا نیست که احساس مسئولیت سیاسی و اجتماعی نکنیم. باید وسط میدان آمد اما میدانداری کردن دلیلی دیگر میخواهد.
اسلام این چنین طراحی شده است. اگر به دنبال تکامل نفسانی هستید، بخشی از آن در خلوت است؛ ما نمیگوییم «عبادت به جز خدمت خلق نیست». کسی میتواند خدمت بکند که مناجات شبانه داشته باشد. این امیرالمومنین(ع) است که میتواند خدمت به خلق بکند؛ یعنی بعد از مناجات، وارد عرصه شود و در کاروزار اجتماعی خود را محک بزند. بنگرد که تا چه حد تکامل یافته است.
در وسط معرکه و درگیری با خواهشهای نفسانی است که ملکه تقوا پدیدار میشود. اصلا ممکن است ملکه صبر، ملکه توکل و... خارج از فضای اجتماع توکل معنا پیدا کند؟ البته بسیار مشکل است که در وسط هیاهوهای سیاسی و فرهنگی حواسمان به نفس سرکش باشد و در اوج عرقریزان فعالیتهای اجتماعی در اندیشه محاسبه نفس باشیم. رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجَِرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَوة. [3]
آدمهای خاص کسانی نیستند که تجارت و خرید و فروش نمیکنند؛ اینچنین میکنند ولی از یاد خداوند غافل نمیشوند. لحظه به لحظه به یاد خداوند هستند؛ سختی قضیه هم به اینجاست که در تمام لحظات زندگی به یاد خداوند هستند. مدتی میان مردماند و پس از آنکه مقداری غفلت آنان را فراگرفت، باز به خلوت خود میروند. این خلوت و جلوت آنچنان تداوم دارد تا فرد به آنجایی برسد که در هر حال فقط خدا را ببیند.
به این ترتیب اگر هر دوی اینها در کنار هم نباشد ممکن است دستاوردی جز غرور نداشته باشد؛ چه کسانی که میخواهند پرچم اسلام را در دنیا بلند کنند و چه کسانی که به دنبال خلوت میگردند. پیامبر اکرم(ص) آخرین مکتب را به صورت یک دین جامع ارائه کرد. ادعای ما این است که نه آنکسی که تنها در خلوت خودش به دنبال خداوند میگردد، به مقصد میرسد و نه آن کسی که میگوید عبادت به جز خدمت خلق نیست.
دیدیم که تکامل حاصل نمیشود مگر با انجام وظایف اجتماعی. حتی از لحاظ ایمانی هم میبینیم کسانی که وارد میدان مبارزه میشوند، اعتقاد محکمتری دارند؛ چرا که ایمان نیز یک امر فردی صرف نیست. اما سوال اینجاست که این درصد اهتمام به نفس و احساس مسئولیت اجتماعی چقدر باشد؟ ضمن در نظر گرفتن این تصویر ارائه شده، میتوان گفت تا یک دورهای اولویت اول ما رشد است و از دورهای به بعد اولویت اول ما خدمت (نه به این معنا که از توجه به نفس غافل شویم).
به عبارت دیگر تا کی به فکر مسلح کردن خود باشیم و از چه زمانی ضمن مسلح کردن خود، وارد میدان نبرد هم بشویم؟ در قسمت اول هم جنگ داریم، اما کمی جنگ مشقی است؛ در یک دوره آموزشی به سرمیبریم. اساسا باید جنگید تا جنگ کردن را یاد گرفت. در عین آموزشی بودن هم باید در نظر داشته باشیم که این جنگ واقعی است ولی در یک مقیاس کوچکتر و در یک محیط آزمایشگاهی؛ چرا که در این بین عدهای رنگ و جهت میپذیرند.
کسی که دو تا اردو برگزار نکرده است، چگونه میتواند فردا روزی یک مسئولیت بزرگتر قبول کند. ولی باید بداند که در دوره رشد به سرمیبرد و در حال کسب تجربه است. احتمالا اشتباه هم میکند که تا حدی از آن مفروض است. البته در عین حال یک آزمایشگاه واقعی است و به شدت نیازمند بصیرت است. به همین دلیل سلسله ارتباط با مربی مطرح میشود.
از زاویه دید مسئولیت اجتماعی هم، حجت زمانی تمام میشود که حداقل با کسانی که به آنها اعتماد داریم، مشورت کرده باشیم. بخشی از خطا هم مفروض است؛ بزرگان هم خطا میکنند. ولی باید بدانیم که در حال کسب تجربه هستیم و هر کدام از این تجربهها را غنیمت بشماریم. تا آخر عمر باید از ارزشها دفاع کرد ولی دورنما را که نگاه کنیم، جایگاه کسب تجربه این دوران روشن میشود.
اگر فردا روزی مسئولیت خطیری به ما سپردند، حواسمان باشد که دیگر هوای نفس ما را فریب ندهد و به دنبال خودنمایی بیافتیم؛ بیبصیرت عمل نکنیم؛ برخوردهای ناصحیح را کنار بگذاریم؛ مدیریت صحیحی بر نیروی انسانی داشته باشیم و... . حتی کارهایی که به ظاهر به نفع جبهه اسلامی است و در واقع ضدارزشهاست را کنار بگذاریم. همین جاست که نشان میدهد باید مربی ناظر بر کارها باشد.
یک مشکل دیگری در زمینه فعالیتهای اجتماعی، بحث اخلاص عمل است. روشن است که عمل بدون نیت صالح، فاقد اعتبار است و همه به طور تجربی لمس کردهایم که در طول برخی فعالیتهای اجتماعی از نیت اصلی غافل میشویم. حال که چنین وضعیتی داریم و هنوز معنای واقعی اخلاص را حس نکردهایم، آیا صحیح است وارد اینگونه فعالیتها شویم؟ نیت معمولا به نحوی نیست که تا ابد از صحت آن مطمئن باشیم.
در مورد شرک میفرمایند که مثل راه رفتن یک مورچه سیاه بر روی یک سنگ سیاه در یک شب تاریک است؛ شب تاریک کافی است برای دیده نشدن چه رسد به سایر توصیفاتش. مسئله سر این است که به هر حال افرادی باید این اراده را داشته باشند تا به دیگران نیز منتقل شود. آیات و روایات در این زمینه نیز به ما تنبه میدهند تا از مسیر منحرف نشویم. فضا باید به نحوی باشد که تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ. [4]
در آن تحقق یابد. باید مدام افراد به خودشان و دیگران تذکر دهند تا به بیراهه نروند. افرادی هم که حساسیت بیشتری دارند باید با حساسیت بیشتر از قبل وارد عرصه شوند و مراقب رفتار خود و سایرین باشند، نه اینکه از جمع کنارهگیری کنند. بلکه با حضور خود در این جمعها، فرصت را غنیمت بشمارند و به موقع شروع به سخن گفتن کنند. به هر حال این مشکل، مشکلی نیست که با کنارهگیری از جامعه و فعالیتهای اجتماعی درست شود؛ آدمی همواره در معرض وسوسهها قرار دارد، مهم این است که حواسمان جمع باشد، در هر جایی که هستیم.
یک استراتژی کلی در منطق تعاملات اجتماعی، این است که اولویت اول در ارتباط، ارتباط صمیمی با بچههای همفکر باشد. بچههایی که ما را یاد خدا و ارزشهای اسلامی میاندازند. یک حلقه دوستانه بین افراد نزدیک به یکدیگر، یک ارتباط محکم و زیبا که اگر کسی آنان را دید آرزو کند فرد بعدی این گروه بشود. ولی نمیتواند عضو این گروه شود مگر آنکه همسان با اعضای آن شود.
همچنین در عین حال که ارتباط این بچهها با همدیگر گرم و دوستداشتنی است، با دیگران هم با خوشرویی و با نشاط برخورد میکنند؛ ولی باید در نظر بگیریم که بیشتر وقتمان را با این حلقه بگذرانیم، چنین نشود که به بهانه اصلاح، تماما با افرادی که ما را از یاد خدا غافل میکنند، نشست و برخاست کنیم. چرا که اگر این چنین شود، رنگ میپذیریم و این معاشرت بر ما تاثیر میگذارد.
در ضمن نیازی هم نیست که حزباللهی بودن را مخفی کنیم و به این ترتیب اصطلاحا رو بازی میکنیم؛ در عین حال که با همه مهربان هستیم، به موقع وارد گفتوگو میشویم و از ابراز کردن مواضع خود ابایی نداریم. لذا در این نوع فعالیتها، در ابتدا باید این حلقهی اول را تشکیل دهیم.
مدل کار کردن در تشکلهای مذهبی مدل پیچیدهای است. همین پیچیدگی است که تناقضهای ظاهری همچون تقابل خودسازی با دیگرسازی را بوجود میآورد. این بحث، بیشتر بحثی عملیاتی- مهارتی است تا بحثی مبنایی. چنانچه عملیاتی نگاه کنیم متوجه میشویم که مدل مدیریتی ما نه تنها در بسیج و مجموعههای حزباللهی بلکه در جاهایی که انتخابات نیز داریم، مدل ایدهآلی نیست.
این مسئله حتی در مورد سازمانهای دولتی ما نیز صادق است. ما امام و رهبر داریم و او ولی ماست لیکن نظام مدیریتی از نظام ولایت جداست. به عنوان مثال شما در یک شرکت یک مدیر انتخاب میکنید. وظیفه این مدیر چیست؟ آیا ولایت بر سایرین است و اینکه امر کند و دیگران اطاعت کنند؟ وظیفه مدیر، بهرهگیری از تمامی عقول و اندیشهها و رسیدن به یک سری نتایج مثبت است.
وظیفه مدیر، شناخت استعدادها و ایجاد محیطی است برای رشد آنها. خصوصا سازمانهای دانشجویی که همانگونه که عرض کردم، جایگاه آنها دورهای برای رشد است و اصلا کار و فعالیت به خودیخود هدف نیست. آنچه اهمیت دارد نیروست. هدف از فعالیتهای دانشجویی نیرو است و ما بسیاری از اوقات این را فراموش کردهایم. احتمالا کسانی که این بودجهها را برای تشکلها تصویب میکنند نیز واقف به این مهم هستند که از این هزینه قرار است نیرو تربیت شود و نه لزوما کاری انجام پذیرد.
بنابراین نظام ولایی در کار نیست. مسئولین این تشکلها توانایی بیشتری را جهت مدیریت امور از سایر نیروهای درگیر داشتهاند. حال آیا این بدان معناست که مسئول باید امر کند و سایرین اطاعت؟ دقت کنید که از لوازم کار جمعی این است که یک نفر حرف آخر را بزند اما این بدان معنا نیست که چنین شخصی حرف اول و آخر را بزند. یک مدیر خوب در اداره کردن گروه میبایست مدیریت غیرمتمرکز بوجود آورد.
اما در مورد اینکه اساسا یک جوان بیست ساله بتواند بالاستقلال یک تشکیلات را اداره کرده و جمعی را هدایت کند هرگز چنین امری پذیرفته نیست. اتفاقا بزرگترین ضربهها را همین جوانانی خوردند و زدهاند که به یکباره امام شدند. چنین فردی عملا به خودش لطمه وارد خواهد ساخت و ظرفیتهای وجودیاش را خواهد سوزاند.
اما اگر در ذیل دو نفر دیگر فعالیت کند که آنها نیز به نوبه خود به بالاتر متصل هستند، شیوه بسیار میمون و مبارکی است چرا که همواره بر خود ناظری دارد که در صورت بیراهه رفتن به او تذکر خواهد داد و راه صحیح را به او نشان میدهد و عبارت شریف «کالسالک فی غیر طریق» مصداق پیدا نخواهد کرد. اما نکته مهم، پتانسیل بسیار زیاد دوران جوانی است و فردی که رهبری جامعه را برعهده دارد به خوبی میداند فعالیت همین جوان است که انقلاب را به پیش میبرد. دقت کنید که خود جوان تنها باید نیمنگاهی به این جریانسازی داشته باشد و آنچه برایش اهمیت دارد همان گذر از دوران رشد است.
منبع:حلقه وصل