اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۴:۰۰:۲۲
اذان ظهر ۱۲:۰۵:۰۳
اذان مغرب ۱۸:۵۷:۱۹
طلوع آفتاب ۰۵:۳۰:۰۰
غروب آفتاب ۱۸:۳۸:۳۷
نیمه شب ۲۳:۲۰:۰۰
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۲/۰۲/۲۸ - ۱۹:۳۸

آیا فیلم " ملکه " فضایی ضد دفاع مقدس دارد؟

علی رضا سربخش (جانباز) نوشت: باشه آهنگر سازنده فیلم ملکه فقط با لهجه تند سیاسی شعار می‌دهد و دفاع مقدس را زیر سوال می‌برد. در این فیلم هیچ حماسه‌ای از جنگ ترسیم نمی‌شود. بازی‌ها تقریبا خوب، فیلمبرداری و کارگردانی نیز قابل قبول است.

آیا فیلم

به گزارش گروه وبگردی « سراج24 » خبرگزاری تسنیم یادداشتی از جانباز سرافراز، علیرضا سربخش، از فعالان فرهنگی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در نقد فیلم ملکه منتشر کرده است.

مدل نقد جناب آقای سربخش به این صورت است که فردی که همراه اوست فیلم را لحظه به لحظه برایش تعریف می‌کند و او با شنیدن دیالوگ‌ها و تصویری که از طریق توضیحات همکار خود در ذهن به تصویر می‌کشد به "نقد محتوایی" فیلم می‌پردازد. متن یادداشت آقای سربخش پس از تماشای فیلم ملکه را در ادامه می خوانید:

«ملکه»، پنجمین فیلم بلند سینمایی 35 میلیمتری محمدعلی باشه آهنگر است. بازی‌ها تقریبا خوب، فیلمبرداری و کارگردانی نیز قابل قبول است با این مقدمه کوتاه به سراغ تحلیل فیلم می‌رویم.در واپسین روزهای جنگ، چند روز مانده به پذیرش قطنامه 598 در منطقه جنگی آبادان، دیده‌بان جدیدی به نام سیاوش جایگزین دیده‌بان قبلی به نام جمشید می‌شود. جالب است در فیلم شرایط سال‌های پایانی جنگ شبیه به شرایط آغازین آن به تصویر کشیده می‌شود. در سال 1367 رزمندگان آنقدر از جهت مهمات و گلوله خمپاره و توپ در مضیقه هستند که مجبورند خمپاره‌های عمل نکرده عراقی‌ها را از آب‌ها و زمین‌ها درآورند و مجددا بر سر آنها ماسوره بسته و در قبضه‌های خود از آنها استفاده کنند (به نظر می‌رسد که این کار از جنبه فنی با خطرات زیادی روبه‌رو باشد اینجانب که خود در اوایل جنگ دیده‌بان بودم چنین چیزی را سراغ ندارم) به شدت این فیلم سیاه‌نما است چرا که مه المان‌های سینمای سیاه جنگ در این فیلم، به کار رفته است. در این پروژه از قهرمانی‌ها و شجاعت‌های رزمندگان خبری نیستف بلکه ضایعات جنگ را مشاهده می‌کنیم.

جمشید دیده‌بان اول که مفقود شده از وی خبری نست. با وجود وی تا جاده چهارم عراقی‌ها در پشت آبادان زیر آتش توپخانه ارتش و سپاه قرار داشت. دیدگاه جمشید هرگز فاش نشد و در مقابل تقاضاهای توپخانه‌ ارتش و سپاه در خصوص لو دادن مکان دیده‌بانی، وی آن را چون یک راز نگه داشته و بعد هم که شهید شده هیچکس جنازه وی را نمی‌یابد و فقط می‌دانند که دیگر جمشید نیست. سیاوش که می‌آید مکانی برای دیده‌بانی انتخاب می‌کند که حتی جاده اول عراق نیز به زور دیده می‌شود. وی قادر نیست به خوبی آتش تهیه بر سر عراقی‌ها بریزد و توپخانه‌ها از وی ناراضیند. عیسی مسئول ادوات قرارگاه است. وی یکی از فرماندهان سپاه و بداخلاق است. اول فیلم با سیاوش دعوای حسابی می‌کند اینکه او کار را به خوبی انجام نمی‌دهد و دیده‌بان را بازخواست می‌کند عیسی در کل یک چهره مثبتی ندارد. شخصیت دیگر فیلم سیف‌الله است او بسیجی و مسئول یکی از واحدهای آتشباری خمپاره است، یک شخصیت جنوبی خیلی تند، بداخلاق و در عین حال پرکار است و یکی از کسانی است که خمپاره‌های عمل نکرده را مجددا قابل استفاده می‌کند. شخصیت دیگر اسدالله که سپاهی است او نیز مسئول یک آتشبار توپخانه است. شخصیت دیگر موسی، دستیار سیف‌الله است وی نیز جنوبی و حاشیه شهری در شهر آبادان است. از دیگر شخصیت‌ها، پسر سیاه سوخته‌ آبادانی به نام سامی است او از محدود کسانی است که تا آخر جنگ زنده می‌ماند و در این زمان یک مهندس نفت است پدر او نیز سیاه سوخته است با هم در منطقه مانده‌اند هر چه به پدر گفته می‌شود سامی را عقب ببرد وی راضی نمی‌شود. شخصیت دیگر سرگرد امجد است. فرمانده آتشبار ارتش است شخصیت او در فیلم بسیار مثبت و سازنده است به مراتب از سیف‌الله و اسدالله که شخصیت بسیجی و سپاهی دارند، شخصیت منطقی‌تر و شریف‌تری دارد. شخصیت  او حتی از عیسی، مسئول قرارگاه سپاه نیز برتر است. این فیلم به گونه‌ای ارتش محور است و کلا سپاهیان را انسان‌های بدخلق، بداخلاق و تندخو جلو می‌دهد.

سیاوش دیده‌بان است اما عشق رنبورداری دارد او به آنها سرکشی کرده و عسل‌های آنها را جمع‌آوری می‌کند و درصدد است جایگاه جمشید را بیابد تا اینکه روزی به صورت اتفاقی سیم تلفن صحرایی را پیدا کرده و با تعقیب آن به یک دودکش خیلی عظیم در پالایشگاه آبادان می‌رسد به داخل دودکش رفته در داخل آن پلکان‌هایی قرار داد که در منتهی‌الیه دودکش به یک سایت دیده‌بانی خیلی مجهز که با دوربین‌های متعددی که در جهات مختلف تنظیم شده می‌‌رسد. جنازه جمشید که به اسکلتی تبدیل شده را در آنجا می‌یابد. معلوم می‌شود جمشید در این دیدگاه به شهادت رسیده است اما با خواندن دفترچه خاطرات جمشید با روح وی ارتباط برقرار کرده و قرار است از این طریق شاهد یک قصه سورئال باشیم. در این دفترچه ثبت تیر بسیاری از نقاط حساس دشمن شناسایی شده است. روح جمشید به سیاوش می‌گوید که نباید در زدن دشمن عجله کند باید نقاطی از دشمن را با شلیک گلوله‌های پراکنده برای روز مبادا گراگیری و ثبت کند. جمشید می‌افزاید اصالت با کشتن دشمن نیست فعلا شناسایی و ثبت‌گراهای حساس مهم است.

از همین جا بوی تقلید وحشتناک کارگردان از فیلم «برج مینو»ی حاتمی‌کیا استشمام می‌شود در آن فیلم نیز یک دکل دیده‌بانی (دکل ققنوس) در جزیره مینوی آبادان به تصویر کشیده می‌شود که دیده‌بان با روح برادر زن شهیدش ارتباط برقرار می‌کند. روح به او می‌گوید که چگونه دیده‌بانی کرده و چشمانش را بر روی دوربین بگذارد و چگونه با دشمن درگیر شود و... دقیقا در «ملکه» نیز البته با چند درجه پایین‌تر از فیلم خوش ساخت «برج مینو» تقلید ناشیانه شده است. در هر دو، لوکیشن آبادان است، ارتباط روح شهید با دیده‌بان و... وجود دارد.

رفتن سیاوش به دودکش عظیم و از این مکان بلند نگریستن سبب می‌شود کمه نعوذ‌باالله حالت یک ناظر کل یا خدا را پیدا کند او می‌تواند در خصوص سرنوشت بندگان خدا تصمیم بگیرد. از این نقطه است که رد پای سیاه جنگ که تاکنون در حد ضایعات و سختی‌های جنگ بود، کاملا نمایان شده و به خاکستری نشان دادن مرزم میان خودی و غیرخودی تبدیل می‌شود. سیاوش وقتی می‌خواهد یکی از فرماندهان عراقی را با شلیک خمپاره از پای درآورد روح جمشید به سیاوش نهیب می‌زند که این فرمانده آدم خوبی است اون سربازانش را از دست داده و هر روز چون دیوانگان گریه کرده و عکس آنان را بر دست گرفته و با آنها حرف می‌زند و تو نباید او را بکشی.

فضای کار به گونه‌ای تبدیل به یک فضای ضد جنگ می‌شود دیده‌بان شهیدی که به دیده‌بان زنده نصیحت می‌کند که به هر قیمتی قرار نیست دشمن کشته شود او انسان است شرف دارد چون خود او است او دارای عواطفی است و اصل بر کشتن دشمن نیست. مخاطب احساس می‌کند که چرا این فیلم آنقدر پیام ضد جنگ دارد. تفاوتی میان دشمن و رزمنده نیست چرا که باید سیاوش اصرار بر کشتن دشمن نماید باید به او حق حیات داد و... این مدل پیام‌ها را باید از زبان یک شهید شنید تو گویی روح جمشید، مربی استادی است که سیاوش زنده را تربیت می‌کند. شهید با توجه به ارزش‌های ضدجنگش سیاوش را تبدیل به یک انسان جمالی می‌نماید. سیاوشی که برایش مهم نیست که عراقی‌ها را بکشد بلکه استغفرالله چون خدایی است که از آن بالا ناظر زندگی آدم‌ها است او قضاوت می‌کند و گاهی دوربین را به سمت ایران و گاه به سمت عراق می‌گیرد او با دیدن مردم شهر آبادان، دوربین را به سوی مواضع عراق می‌چرخانه و رگه‌هایی از انسانیت را در دل دشمن و در سرباز عراقی و در وجود یک سرهنگ عراقی مشاهده می‌کند. کارگردان با اتخاذ چنین موضعی کاملا به مرز نسبیت‌گرایی و خاکستری نشان دادن مرز میان جبهه خودی و غیرخودی می‌رسد. ما خیلی خوبی نیستیم و در مقابل دشمن عراقی نیز خیلی بد نیست برای روز مبادا که عراقی‌های بد سراغ ما نیایند به زعم خودگرایی نیز می‌گیریم این است دلیل اصلی گراگیری سیاوش.

از اولین تصاویری که سیاوش از مواضع عراقی‌ها مشاهده می‌کند این است که یک سرهنگ عراقی در حال وضو گرفتن است اینکه عراقی‌ها نماز می‌خوانند نآن هم یک افسر عالی رتبه خیلی عجیب است همه می‌دانیم گروهی از عراقی‌ها نماز می‌خواندند اما آیا آنان که با امیرالمومنین در سه جنگ، جنگیدند نماز نمی‌خواندند؟ چرا اصرار بر نماز خواندن افسر بعثی عراقی می‌شود چرا کارگردان سعی دارد برخی از بعثی ها را عاطفی و انسانی جلوه دهد؟ از این اطلاعات کارگردان قصد دارد چه نتیجه‌ای بگیرد؟ آیا جنگ ما غلط بود؟ ایا ایران با اهل قبله می‌جنگید؟ آیا عراقی‌ها نمی‌بایست کشته می‌شدند؟ چه باید می‌کردیم؟ امام خمینی(ره) در وصیت‌نامه الهی‌شان فرمودند حتی ما یک لحظه از جنگ با عراق پشیمان نیستیم.

احساس خدایی و قضاوت کردن به سراغ سیاوش می‌آید او می‌خواهد در مورد عراقی مهربان باشد از بعد از این صحنه این فیلم به یک فیلم سیاه بسیار پرخرج ضدجنگ تبدیل می‌شود به گونه‌ای راه فیلم «دوئل» را طی می‌کند. هر روز فرمانده عراقی به محل کشته شدن نیروهایش می‌آید با عکس آنها صحبت کرده و وضو گرفتن او را از داخل دوربین مشاهده می‌کنیم جالب است در سکانسی این افسر عراقی آنقدر به افسردگی رسیده که اسلحه را بر روی شقیقه خود گذاشته و می‌خواهد خودکشی کند. سیاوش با هزینه کردن چند گلوله خمپاره که به زعم فیلم با آن همه زحمت بازیافت شده و نیروهای ایرانی تا آستانه مرگ برای تهیه آن پیش می‌روند به سوی افسر عراقی شلیک می‌کند تا اینکه او به خود آسیبی نرساند به این نیت که تنها به وی هشدار می‌دهد که خودکشی نکند. گویی با زبان خمپاره با افسر عراقی صحبت می‌کند این نیز به گونه‌ای تقلید از فیلم «دیده‌بان» حاتمی‌کیا است همه این موارد مربوط به پیش از پذیرش قطنامه است.

وظیفه دیده‌بان شکار نیروهای دشمن است او حتی ندارد با حرام کردن خمپاره‌هایی افسر عراقی را از خودکشی بازدارد در اینجا احساس می‌کنیم که گویی او واقعا خداست اوست که تصمیم می‌گیرد که از بالا خدایی کند جالب است که سیاوش با حرام کردن چند خمپاره آخرین آن خمپاره‌ها را با ماسوره می‌فرستد آن خمپاره با ماسوره است که نزدیک آن افسر عراقی به زمین اصابت کرده و منفجر نمی‌شود کارگردان قصد دارد این پیام را انتقال دهد که قصد ما از جنگ کشتن نیست. این پیام‌های ضد جنگ به ظاهر زیبا که ماهیت اومانیستی دارند در این فیلم چه می‌کنند؟ چه معنی دارد که سپاه اسلام با مهمات کم  و اندک جلوی خودکشی عراقی را بگیرد؟ مگر سیاوش کیست که برخلاف نظر فرماندهانش تصمیم به انجام چنین کاری می‌گیرد؟ اگر قرار باشد هر نیروی رزمنده‌ای با فکر خود تصمیم گیرد و آن را به اجرا بگذارد تکلیف جنگ چه می‌شود؟ مگر نه این بود که یکی از خصوصیات رزمندگان اسلام تبعیت از دستورات فرماندهانشان بود؟ اگر قرار بود هر کس با دیدگاه خود جنگ را پیش برد، تکلیف جنگ چه می‌شد؟ آیا فیلم قصد ندارد با بیان کردن خاطرات اواخر جنگ ماجرای فتنه 88 را روایت کند؟ آیا نمی‌خواهد بگوید که نیروهای صف و پیاده نظام جمهوری اسلامی ایران، نباید حرف فرماندهی کل را در فتنه 88 گوش می‌کردند؟ پیام‌ها به شدت دو پهلو و دو نبش است.انگار نه انگار که تاکنون این افسر عراقی تعداد زیادی از رزمندگان را به خاک و خون کشیده و از این به بعد نیز می‌تواند مرتکب این کار شود. چرا سیاوش اصرار دارد که افسر عراقی خودکشی نکند؟

در ادامه باز هم روح جمشید به سراغ سیاوش می‌آید و او با حرف‌های به شدت اومانیستی، لیبرالی و شبه روشنفکری خود اساس دفاع مقدس را زیر سوال می‌برد. آیا رزمندگان ما انسان‌های خشنی بودند؟ آیا این پیام‌های ضد جنگ در یک پروژه بسیار گران قیمت دفاع مقدس، نقض غرض نیست؟ درست است هدف رزمندگان ایران از جنگ، دفاعی بود اما نیت‌شان کشتن دشمن نبود این مدل پیام ضد جنگ به نفع کیست؟ آیا جوانان ما با مشاهده چنین فیلمی راغب خواهند شد در جنگ بعدی نیز بیایند و از ارزش‌ها دفاع کنند؟ چرا فارابی باید این مدل از فیلم را آن هم در تلخ‌ترین مقطع جنگ که روزهای پایانی و ماقبل قطعنامه است را سرمایه‌گذاری کند. این همه مداوا با دشمن آن هم در شرایط کنونی که از خارج مورد تهدید آمریکا، انگلیس و اسرائیل و از داخل توسط فتنه‌گران مورد تهدید قرار گرفته‌ایم برای چیست؟ آیا بار دیگر شامه ما تحریم نمی‌شود که کارگردان می‌خواهد پیام‌های روز جامعه را به جوانان برساند؟ اصرار بر نکشتن دشمن، در پایان فیلم فرجام تلخی دارد. دشمن به محض پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران آن وحشتناک و بی‌رحمانه را آغاز می‌کند. اینجاست که سیاوش با چندگرایی که از دشمن گرفته آتش تهیه را بر سرش می‌بارد که مانع از پیشرفت او شود اما این خشم آخر در نتیجه مدارای روزهای قبل او با سربازان دشمن است که هیچ تغییری توجه فرمایید. هیچ تغییری در رفتار متجاوزانه و اشغالگرانه آنها ایجاد نکرده است آنها همان گرگ‌های درنده‌ای بودند که در اول جنگ به کشور ما حمله کردند معلوم نیست این همه مدارای سیاوش چه نتیجه‌ای داشته است؟

این حس نظارت و قضاوت از بالا و  اصرار سیاوش و لو ندادن دیدگاه به چه معنا است؟ مگر فرماندهان توپخانه امین دیده‌بان نیستند؟ چرا سیاوش سعی دارد آن را از چشم فرماندهان پنهان دارد؟ گویی که فرماندهان، محرم نیستند تنها دیده‌بان است که حق دارد بداند جایگاه دیده وری کجاست.

در طول فیلم توضیح داده می‌شود که برای آتشبارهای توپخانه اعم از ارتش و سپاهی مهم است که محل دیده‌بان خود را بدانند. متناسب با دانستن جایگاه دیده‌بان است که قادر خواهند بود منحنی سینوسی شلیک گلوله را رصد کرده و فاصله تا دشمن را تخمین زده و گلوله‌های دقیق‌تر شلیک کنند. چون محل دیده‌بان را نمی‌دانند و کارگردان اصرار دارد که این یک راز است و فرماندهان لایق دانستن جایگاه دیده‌بان نیستند. طبعا آتشبارهای ارتش و سپاه با دقت کمتری عمل می‌کنند به عبارتی یک نقطه ثابت روی نقشه را ندارند که آن نقطه ثابت همان محل استقرار دیده‌بان است. با دانستن این نقطه، محاسبات توپخانه کامل شده و قادر خواهند بود دقیقا به هدف شلیک کنند. مکررا هم سرگرد امجد هم سیف‌الله بسیجی و هم اسدالله سپاهی از سیاوش می‌خواهند که محل دیده‌بانی را لو داده اما او مخالفت می‌کند. گویا کارگردان می‌خواهد بگوید که بعد از فتنه 88 مسئولان مملکتی نیز مانند فرماندهان قابل اعتماد نیستند. نباید از این موقعیت اطلاع یابند.

سیاوش تا آنجا که بتواند (پس از آن آتش اولیه) آتشی را متوجه دشمن نمی‌کند و در آخر فیلم از سیاوش می‌شنویم اگر زنبور عسل نیش بزند می‌میرد تنها ملکه است که نیش می‌زند اما نمی‌میرد. دیده‌بان چون زنبور عسل است اگر نیش بزند می‌میرد آیا از ترس نمردن نیش نمی‌زند (در اینجا ما کاملا به یک ضد پیام می‌رسیم) آیا از ترس کشته شدن، بعثی ها را نمی‌کشد؟ که تنها به ثبت‌گرا اکتفا می‌‌کند. فقط ملکه است که اگر نیش بزند زنده می‌ماند، منظور کیست؟ زنبور سرباز اگر نیش بزند می‌میرد آیا منظور از ملکه، رهبر است؟ اگر کندو را جامعه فرض کنیم و اگر زنبور عسل همان بسیجی و دیده‌بان باشد، ملکه چه کسی می‌تواند باشد که هم نیش می‌زند هم، نمی‌میرد. این پیام بسیار قابل تامل است.

غیر از اسدالله و سامی همه در طول فیلم می‌میرند فرمانده عیسی، سیف‌الله موسی، سیاوش، سرگرد امجد و... این جو و فضای پس از قطعنامه است به گونه‌ای کارگردان می‌خواهد بگوید تلاش دیده‌بان فقط بازدارنده است. حال که دشمن آتش تهیه می‌ریزد، دیده‌بان چندگرایی را که قبلا به ثبت رسانده می‌گوبد تا دشمن جلو نیاید. پس از مدتی سیف‌الله، سیاوش را از طریق کودکی به نام سامی تعقیب می‌کند در غیاب سیاوش خود از دکل بالا رفته و از آن مکانبه توپخانه دستور می‌دهد که وحشتناک بر سر دشمن آتش بریزند این آتشباری سنگین سبب می‌شود که دشمن نیز دکل را بکوبد. دشمن به سمت سیف‌الله توپ مستقیم تانک شلیک می‌کند و او از آنجا به پایین سقوط کرده، به شدت مجروح شده و کارهای دیوانه‌وار انجام می‌دهد در اینجا نیز المان سینمای سیاه جنگ نیز مشاهده می‌شود. سیف‌الله بسیجی بی‌قرار که عاشق کشتن عراقی‌ها است خود نیز مورد اصابت توپ دشمن قرار گرفته و مجروح می‌شود و نه تنها دیدگاه را لو می‌دهد بلکه باعث کشتته شدن دیگر افراد از جمله سرگرد امجد می‌شود. این شخصیت بسیجی موجی، سبب شهادت سرگرد ارتشی فیلم یعنی امجد می‌شود. به تدریج تلخی‌های فیلم بیشتر و بیشتر می‌شود. موسی دستیار سیف‌الله نیز که می‌خواهد خمپاره‌ای را بر روی میز بگذارد از دستش بر زمین افتاده منفجر شده و به شهادت می‌رسد و این در حالی است که موسی دختری را در شهر آبادان چشم انتظار خود گذاشته است.

پیش از شهادت سیف‌الله که وی موجی خطرناک شده، شهید به سیاوش می‌گوید که او را بکشد اما سیاوش چنین نمی‌کند سپس سپاهی‌ها برای کشتن وی می‌آیند آنها بی‌رحم هستند، می‌خواهند وی را با تیر بزنند اما سرگرد امجد مانع می‌شود. ارتشی به سپاهی تشر می‌زندن این مرد همه چیزش را در جنگ باخته و تنها یک جان دارد که تو می‌خواهی آن را نیز بگیری.این موضوع نیش و کنایه زشتی است تو گویی سپاهی‌ها کارشان این است که جان مردم را بگیرند حتی اگر آن کس جزء جنگ‌ زده‌هایی باشد که همه جان، مال و زندگیشان صرف جنگ شده است. این تشر، رنگ و بوی سیاسی دارد. آیا مقصود وقایع انتخابات 88 است؟ آیا کارگردان نمی‌خواهد این هشدار را به سپاهی‌ها بدهد که کسی که ایثار کرده است باید مواظب بود جان او را نگیرد.

قرار است این دکل نماد چه چیزی باشد آیا محل عروج شهدا است؟ در فیلم حاتمی‌کیا، برج مینو محل خودسازی انسانهایی است که به هویت اصلی خود پی بردند، اما فیلم باشه آهنگر حتی از پیام‌های استعاری در این حد بی‌نصیب است . او فقط با لهجه تند سیاسی شعار می‌دهد و دفاع مقدس را زیر سوال می‌برد. یکی از فیلم‌های قطعنامه محور جشنواره «ملکه» است که در آن هیچ حماسه‌ای از جنگ ترسیم نمی‌شود این مسئله سبب جذب جوانان نمی‌شود تو گویی آنها که جنگیده‌اند یک مشت انسان‌های جانی و جنایتکار بودند. جوانان با مشاهده چنین فیلمی هرگز روح سلحشوری در آن به وجود نیامده و تقویت نمی‌شود آنان هرگز آرزو نخواهند کرد جا در پای رزمندگان سلحشور بگذارند. کارگردانی که این فیلم را ساخته است یک رزمنده شرمنده است. انی مدل رزمنده شرمنده با کمال تاسف در فیلم وجود دارد و کاملا سایه سنگین خود را بر روی فیلم انداخته است.

تنها نکته امید آفرین فیلم مربوط به انتهای آن است پالایشگاه نفت آبادان بازسازی شده و سامی پسر بچه سیاه پوست، مهندس نفتی شده است که از بالای همان دکل به تماشای شهر آبادان مشغول است. او به یاد شهدایی است که در طول 8 سال دفاع مقدس شهید شدند. در این فضا است که او با صدای سیاوش این حرف را در ذهن مرور می‌کند که زنبور عسل نیش می‌زند و می‌میرد اما ملکه نیش می‌زند ولی نمی‌میرد.

در آخر فیلم در تیتراژ پایانی این جمله نوشته می‌شود که تقدیم به صلح آفرینان. این شعار ضدجنگ است که بسیار عجیب و غریب است. آیا کارگردان با قطعنامه 598 موافق است. ما می‌دانیم یکی از کسانی که امام را تحت فشار گذاشت تا قطعنامه را بپذیرد، نخست وزیر وقت میرحسین موسوی بود آیا آقای کارگردان با بودجه نظام اسلامی و ذیل حمایت‌های بنیاد سینمایی فارابی که این فیلم را ساخته با این جمله که تقدیم به صلح‌آفرینان، قصد دارد به میر حسین موسوی ابراز ارادت نماید؟ آیا کارگردان قصد دارد بگوید در دوره میرحسین موسوی بود که قطعنامه پذیرفته شد؟ این جمله بسیار تلخی است. آیا وی می‌خواهد بگوید که پذیرش قطعنامه 598 ناجی صلح برای کشور ایران بود؟

همانطور که گفته شد این فیلم به سینمای سیاه ضدجنگ تعلق دارد که پایان بندی فیلم به امید صلح‌آفرینان آن قطعنامه 598 بسته شده است.چندی پیش کارگردان این فیلم در نشستی در فرهنگسرای ارسباران گفت: به خاطر نگاه انسانی و فرهنگی که داشتم تا امروز مورد بی‌مهری قرار گرفته‌ام. او افزوده بود: من چوب مقدس نکردن جنگ را خوردم این در حالی بود که مسئولین سینمای وقت تاکید داشتند که «ملکه» یک فیلم دفاع مقدس است و از ارزش‌های آن دفاع می‌‌کردند.

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••