به گزارش سراج24؛ در تاریخ سیاسی ملتها، لحظاتی وجود دارد که واقعیتهای میدانی و الزامات حکمرانی، چتر سنگین خود را بر ایدههای انتزاعی و نزاعهای سیاسی میگسترانند. امروز سپهر سیاسی ایران در یکی از همین نقاط عطف تاریخی قرار گرفته است. محوریترین گزارهای که میتوان برای توصیف وضعیت کنونی به کار برد، «گذار از امر جناحی به امر ملی» است.
این گذار یک انتخاب سیاسی صرف نیست، بلکه پاسخی اجتنابناپذیر به انباشت مطالبات و تورم چالشهاست. در پارادایم «امر ملی»، هرگونه کنش، گفتمان یا کلانشعاری که موجب گریز از مرکز شده و بر شکافهای اجتماعی، سیاسی و امنیتی بدمد، نه تنها ناکارآمد، بلکه محکوم به شکست است. امر ملی، ماهیتاً تمرکزگرا، میانهرو، عملگرا، ضد شعار و مبتنی بر محاسبات دقیق «هزینه-فایده» است.
عصر تضاد گفتمانی (۱۳۶۸ تا ۱۴۰۰)
با مداقه در رفتارشناسی دولتهای پس از جنگ تحمیلی تا پایان قرن چهاردهم شمسی، درمییابیم که قطبنمای حرکت اجرایی کشور همواره دستخوش تغییرات سینوسی و بعضاً متضاد بوده است. این تضاد، نه ناشی از تفاوت در تاکتیکها، بلکه ریشه در عدم تفاهم نخبگان بر سر مفاهیم بنیادین توسعه اقتصادی و زیربنایی داشته است.
دولتها در این بازه زمانی ۳۲ ساله، بیش از آنکه «مجری» سیاستهای ثابت و بلندمدت در چهارچوب سیاستهای کلی نظام باشند، خود را «مبدع» گفتمانها و ایدئولوژیها پنداشتهاند:
دولت سازندگی (مرحوم هاشمی رفسنجانی): با کلانشعار بازسازی و تعدیل اقتصادی، مسیری تکنوکراتیک را آغاز کرد که اگرچه زیربناها را ساخت، اما با فشارهای سیاسی چپ و راست مواجه شد و نوعی انسداد سیاسی و محدودیت در کنشگری سیاسی نسبت به جامعه جوان و پویای آن روزهای ایران ایجاد کرد.
دولت اصلاحات (سید محمد خاتمی): با چرخش به سمت «توسعه سیاسی» و جامعه مدنی، اولویتها را تغییر داد. اگرچه این دوره با گشایشهای اجتماعی همراه بود، اما تضاد آن با ارکان قدرت و تمرکز بر انتزاعیات سیاسی، نوعی اصطکاک حاکمیتی ایجاد کرد.
دولت عدالت (محمود احمدینژاد): با شعار عدالت و توزیع ثروت، عملاً بسیاری از ساختارهای تکنوکراتیک قبل را به چالش کشید و مسیری متفاوت را در اقتصاد و سیاست خارجی برگزید.
دولت تدبیر و امید (حسن روحانی): با کلانشعار تعامل سازنده با جهان، تمام تخممرغهای توسعه را در سبد سیاست خارجی گذاشت.
نتیجه این دوران چه بود؟ تنه اقتصاد و رفاه عمومی به دلیل این «زیگزاگهای استراتژیک» نحیفتر شد. هر جناح سیاسی (اصلاحطلب و اصولگرا) سهم خود را از کیک قدرت برداشت و فرصت آزمون و خطا یافت. همانطور که در حافظه تاریخی سیاسیون ثبت شده، حتی جریان اصلاحات در سالهای ۷۶ تا ۸۴ قبضه کامل قدرت اجرایی و تقنینی را در دست داشت. بنابراین، هیچ جریانی نمیتواند مدعی شود که فرصت حکمرانی نداشته است. اما هزینه سنگین این نزاعهای گفتمانی، منجر به فرسایش سرمایه اجتماعی و ایجاد شکافهای عمیق شد.
دولت سازندگی (مرحوم هاشمی رفسنجانی): با کلانشعار بازسازی و تعدیل اقتصادی، مسیری تکنوکراتیک را آغاز کرد که اگرچه زیربناها را ساخت، اما با فشارهای سیاسی چپ و راست مواجه شد و نوعی انسداد سیاسی و محدودیت در کنشگری سیاسی نسبت به جامعه جوان و پویای آن روزهای ایران ایجاد کرد.
دولت اصلاحات (سید محمد خاتمی): با چرخش به سمت «توسعه سیاسی» و جامعه مدنی، اولویتها را تغییر داد. اگرچه این دوره با گشایشهای اجتماعی همراه بود، اما تضاد آن با ارکان قدرت و تمرکز بر انتزاعیات سیاسی، نوعی اصطکاک حاکمیتی ایجاد کرد.
دولت سازندگی (مرحوم هاشمی رفسنجانی): با کلانشعار بازسازی و تعدیل اقتصادی، مسیری تکنوکراتیک را آغاز کرد که اگرچه زیربناها را ساخت، اما با فشارهای سیاسی چپ و راست مواجه شد و نوعی انسداد سیاسی و محدودیت در کنشگری سیاسی نسبت به جامعه جوان و پویای آن روزهای ایران ایجاد کرد.
دولت اصلاحات (سید محمد خاتمی): با چرخش به سمت «توسعه سیاسی» و جامعه مدنی، اولویتها را تغییر داد. اگرچه این دوره با گشایشهای اجتماعی همراه بود، اما تضاد آن با ارکان قدرت و تمرکز بر انتزاعیات سیاسی، نوعی اصطکاک حاکمیتی ایجاد کرد.
دولت عدالت (محمود احمدینژاد): با شعار عدالت و توزیع ثروت، عملاً بسیاری از ساختارهای تکنوکراتیک قبل را به چالش کشید و مسیری متفاوت را در اقتصاد و سیاست خارجی برگزید.
دولت تدبیر و امید (حسن روحانی): با کلانشعار تعامل سازنده با جهان، تمام تخممرغهای توسعه را در سبد سیاست خارجی گذاشت.
نتیجه این دوران چه بود؟ تنه اقتصاد و رفاه عمومی به دلیل این «زیگزاگهای استراتژیک» نحیفتر شد. هر جناح سیاسی (اصلاحطلب و اصولگرا) سهم خود را از کیک قدرت برداشت و فرصت آزمون و خطا یافت. همانطور که در حافظه تاریخی سیاسیون ثبت شده، حتی جریان اصلاحات در سالهای ۷۶ تا ۸۴ قبضه کامل قدرت اجرایی و تقنینی را در دست داشت. بنابراین، هیچ جریانی نمیتواند مدعی شود که فرصت حکمرانی نداشته است. اما هزینه سنگین این نزاعهای گفتمانی، منجر به فرسایش سرمایه اجتماعی و ایجاد شکافهای عمیق شد.
گذار از دولت گفتمان محور به مسئله محور
سال ۱۴۰۰ را میتوان نقطه پایان «دولتهای گفتمانمحور» و آغاز عصر «دولتهای مسئلهمحور» دانست. انباشت ناترازیها در حوزههای انرژی، صندوقهای بازنشستگی، محیط زیست و تورم مزمن، مجالی برای نظریهپردازی باقی نگذاشته بود.
دولت شهید رئیسی و پس از آن، دولت چهاردهم به ریاست مسعود پزشکیان، نه بر اساس یک مانیفست ایدئولوژیک پیچیده، بلکه بر اساس اضطرار «کارآمدی» شکل گرفتند. در واقع، کشور وارد فاز «اورژانس مدیریتی» شده است. در چنین وضعیتی، دولت دیگر فرصت و حتی تمایل چندانی برای خلق کلانشعارهای سیاسی جدید ندارد.
مسعود پزشکیان و ناگزیریِ وفاق
شعار «وفاق ملی» در دولت پزشکیان، برخلاف تصور برخی تحلیلگران، یک تاکتیک سیاسی برای جذب مخالفان نیست؛ بلکه یک استراتژی بقا و مدیریت است. استفاده از کلیدواژههایی نظیر «کار کارشناسی»، «کمک همه گروهها» و پرهیز از تنشهای سیاسی، نشانگر آن است که دولت چهاردهم دریافته است که حل مسائل ایران بدون اجماع ملی و عبور از دوقطبیهای کاذب امکانپذیر نیست.
این همان جایی است که شکاف میان دولت پزشکیان و بدنه رادیکال جریان اصلاحات نمایان میشود. همانطور که پیشتر در تحلیلها اشاره شده بود، جریان اصلاحات به رهبری چهرههایی چون سید محمد خاتمی، با تأکید بر حفظ هویت سیاسی و سرمایه اجتماعی خود، نوعی فاصلهگذاری انتقادی با دولت را در پیش گرفتهاند. دلیل این امر واضح است: دولت پزشکیان در حال گذار به «امر ملی» و عملگرایی است، در حالی که بخشهایی از جریان اصلاحات همچنان در پی احیای «گفتمان سیاسی» خاص خود و سهمخواهیهای جناحی هستند. میتوان اینطور بیان کرد که مسعود پزشکیان، آگاهانه یا ناآگاهانه در حال قدم زدن در مسیر وفاق بر امر ملی است، مسیری که توان آن را آغاز جدیتر پایان دوران فیلسوف سیاستمداران نامید، دورهای که در سال 76 و با روکار آمدن دو خردادیها آغاز و با روی کارآمدن سوم تیری ها در سال 84 شدت گرفت.
ویژگیهای «امر ملی» در سیاست ایران
گذار به امر ملی، به معنای تغییر ماهیت سیاستورزی در ایران است. این پارادایم جدید دارای مختصات مشخصی است:
فایدهمحوری: تصمیمات بر اساس گفتمان گرفته نمیشوند، بلکه بر اساس خروجی ملموس سنجیده میشوند. آیا این تصمیم منجر به کاهش تورم میشود؟ آیا روابط تجاری را تسهیل میکند؟
عینیگرایی: سیاستمداران جدید به جای بحث بر سر مفاهیم انتزاعی آزادی یا عدالت، بر سر اعداد، ارقام، ناترازی گاز و نرخ ارز متمرکز هستند.
مرکزگرایی: امر ملی با هرگونه رادیکالیسم (چپ یا راست) که تمامیت ارضی یا انسجام اجتماعی را تهدید کند، در تضاد است.
تسکیندهندگی: اولویت اول، کاهش درد و رنج اقتصادی جامعه و پر کردن شکافهای امنیتی و اجتماعی است.
ظهور تیپهای جدید سیاسیون در سپهر سیاسی
با تفوق یافتن ضرورتهای اجرایی بر نزاعهای سیاسی، صحنه برای بازیگری تیپ جدیدی از سیاستمداران مهیا شده است. انسداد سیاسی و اجرایی سالهای قبل، که ناشی از انحصارطلبی جناحی بود و موجب میگردد نخبگان اجرایی مجال چرخش و اثرگذاری نداشته باشند، اکنون ترک برداشته است. در آینده سیاسی ایران (۱۴۰۴ به بعد)، افرادی شانس نقشآفرینی دارند که دارای ویژگیهای زیر باشند:
تجربه مدیریتی و میدانی: کسانی که سابقه اجرای پروژههای کلان را دارند.
وجاهت فراجناحی (وجیهالمله): افرادی که میتوانند با هر دو جناح کار کنند اما وامدار متعصب هیچکدام نیستند.
محافظهکاری عملگرایانه: کسانی که به تغییرات تدریجی و کمهزینه اعتقاد دارند.
در این چهارچوب، چهرههایی همچون محمدباقر قالیباف، علی لاریجانی، پرویز فتاح، علی نیکزاد، عبدالناصر همتی و محسن هاشمی رفسنجانی را میتوان نمایندگان این کلاس جدید سیاستورزی دانست.
این افراد، فارغ از خاستگاههای سیاسی متفاوتشان، در یک نقطه اشتراک دارند: باور به اینکه «اداره کشور نیازمند تخصص و تعامل است، نه شعار و حرکات هیجانی بدون تعقل.» این همگرایی نانوشته، عملاً پایان دوقطبی کلاسیک «اصلاحطلب - اصولگرا» را رقم زده است. امروز مرزبندی واقعی میان «عملگرایان توسعهخواه» و « سیاست ورزان انتزاعیاندیش» (از هر دو طرف) است.
امر ملی به سود تمام ایران
آنچه امروز شاهد آن هستیم، تساهل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی برآمده از اجبار واقعیتهاست. دولتها دریافتهاند که هزینههای سنگین تصدی گری در حوزههای مختلف اجتماع، مانع اصلی توسعه اقتصادی است. بنابراین، امر ملی حکم میکند که برای عبور از بحرانها، نوعی آتشبس در جنگهای فرهنگی و سیاسی اعلام شود.
دوره کنونی را میتوان دوره «توقف ایدئولوژی دولتی» و تقلیل آن به راهبردهای مبتنی بر منافع ملی دانست. در این دوران، سیاستورزی دیگر هنر تسخیر اذهان با کلمات آتشین نیست، بلکه هنر مدیریت منابع محدود برای نیازهای نامحدود است. گذار از امر جناحی به امر ملی، نه یک انتخاب، بلکه راه برای پویایی و حفظ ایران در معالات منطقهای و جهانی است.
سیاستمدارانی که این تغییر پارادایم را درک نکنند و همچنان بر طبل خالصسازی یا سهمخواهی جناحی بکوبند، توسط مکانیزمهای طبیعی سیاست و جامعه حذف خواهند شد. آینده متعلق به کسانی است که زبان مشترک «منافع ملی» را میفهمند و تکلم میکنند.



