به گزارش سراج24؛ به نقل از تسنیم، روز ولادت حضرت زینب (س) است؛ روزی که نامش با پرستاری، صبر و ایستادگی گره خورده. در یکی از بیمارستانهای تهران، دختری با چهرهای آرام، گلی سرخ در دست دارد و بهسمت اتاقی در انتهای راهرو قدم میزند.
او دختر شهید سپهبد حاج حسین سلامی است؛ فرماندهای که در جنگ 12 روزهی اخیر، به کاروان شهیدان پیوست. چشمانش گرمای ایمان پدر را دارد، اما در عمق نگاهش، غمی خاموش از فراق دیده میشود.
دختر سردار سلامی وارد اتاق میشود. نگاهش به تختی میافتد که زنی جوان بر آن آرمیده است؛ «فهیمه هاشمیتبار»، دختر دانشمند هستهای شهید سیداصغر هاشمیتبار و همسر شهیدهاش.
فهیمه آرام چشم باز میکند. با دیدن ریحانه سلامی، لبخند روی لبانش مینشیند. میان لولهها و دستگاههای پزشکی، چشمان او پنجره روشن زندگی است — پنجرهای که از میان آوار جنگ، هنوز از امید و حیات میگوید.

دختر سردار نزدیک میشود، دست فهیمه را در دستانش میگیرد و آرام میگوید: «ما باید قوی باشیم. پدرهایمان رفتند، اما راهشان مانده. آنها لبخند میزنند وقتی ما میایستیم.» فهیمه لبخند میزند. با حرکات لب و دستش مینویسد: «یک بار خوابشان را دیدم.»
دختر سلامی با چشمانی پر اشک میگوید: «من هم. در خواب، با پدرم در خیابان قدم میزنم. لبخند میزند و میگوید: ما زندهایم.»
لحظهای سکوت، اتاق را پر میکند. اشکها آرام روی گونهها میلغزند. در این سکوت انگار تمام معنای «مقاومت» خلاصه شده است — در دو دختری که از دل جنگ برخاستهاند، اما هنوز از عشق، ایمان و ایستادگی سخن میگویند.
فهیمه با لبخوانی آرام ادامه میدهد: «دلم میخواهد حضرت آقا را ببینم... بگویم برایم دعا کنند.» دختر سردار سلامی با لبخندی ملایم پاسخ میدهد: «حضرت آقا، پدر همه فرزندان شهدا هستند... ما به دعای پدرمان زندهایم.»
گل سرخ در دستان فهیمه قرار میگیرد؛ نماد حیاتی که در میان درد، هنوز میشکفد. پرستار پتو را روی فهیمه میکشد و سکوت دوباره بازمیگردد؛ سکوتی که پر از معناست.

از دل آتش تا معجزه حیات
فهیمه هاشمیتبار از بازماندگان حملات هوایی رژیم صهیونیستی به تهران است؛ شبی که صدای آژیرها درهم آمیخت و آسمان شهر، آتش گرفت. او در کنار پدر و مادرش بود؛ لحظهای که موج انفجار خانهشان را در خود بلعید.
فهیمه روزها در کما بود، هفتهها در خواب مصنوعی. وقتی چشمانش را گشود، از آن خانه پرنور و آن پدر و مادر دلسوز و مهربان، فقط قاب عکسی مانده بود بر میز بیمارستان.
او بعدها — با نوشتن روی تختهای کوچک کنار تخت — گفت که خبر شهادت پدر و مادرش را نه از پزشکان، بلکه به طور تصادفی از یک صفحه اینترنتی فهمیده است.
نوشت: «پدرم همکار شهید رضایی نژاد بود. همیشه به ایشان به خاطر شهادت غبطه میخورد. پدر و مادرم آرزوی شهادت داشتند... به آرزویشان رسیدند.»
و سپس اضافه کرد: «من هر شب با خدا حرف میزنم... قبلاً اینطور نبودم.»
فهیمه هنوز نمیتواند سخن بگوید، هنوز راه رفتن را تمرین میکند و تغذیهاش از راه لولهایست که به مریاش متصل است. اما پزشکان میگویند ارادهاش از هر دارویی نیرومندتر است؛ نیرویی که گویی از دعای مادر و نگاه پدر سرچشمه میگیرد.
در تمام این مدت حسین، همسر فهیمه، مانند ستونی استوار کنار او مانده. با صبر و محبتی که در واژهها نمیگنجد، روز و شب پرستارش است.
او میگوید: «فهیمه زنده ماند تا پیام پدر و مادرش را برساند. خدا او را برای رسالتی بزرگ حفظ کرده است.»
در هر نگاه حسین به همسرش، عشقی دیده میشود که از جنس ایمان است — عشقی که مرز میان انسان و فرشته را کمرنگ میکند.
ریحانه سلامی و فهیمه هاشمی تبار، حالا برای ما نماد معجزه هستند، نماد دخترانی که از دل آتش و آهن، امید را زنده نگاه داشتند. همانگونه که حضرت زینب (س) پیام خون را از کربلا تا ابد رساند، ریحانه و فهیمه نیز پیام پایداری خانواده شهیدان سلامی و هاشمیتبار را به آینده خواهد برد.
در آن شب آرام، میان اشک و لبخند، دو دختر از دو خانواده شهید بزرگ و عزیز، در سکوت بیمارستان، کنار هم عهد بستند؛ عهدی برای ادامه راه، برای صبر، برای مبارزه با دشمن و اعتلای کشور.
و شاید آن زمان در فراسوی آسمان، دو پدر لبخند زدند...

در پایان این دیدار ریحانه سلامی، دختر شهید سپهبد حاج حسین سلامی، با اهدای شاخهگلی به پرستاران و کادر درمان، از تلاشها و همراهی دلسوزانهی آنان در مسیر بهبودی فهیمه هاشمیتبار تقدیر کرد.




