
به گزارش سراج24؛ شب دهم محرم سال ۶۱ هجری، در دشت سوزان کربلا، شبی فرود آمد که بهسان حریری سیاه، بر سراسر تاریخ سایه افکند؛ شبی که با آن، چراغ حقانیت روشنتر شد و تاریکی جهل و بیرحمی، عریانیاش را به رخ کشید.
مهلت برای عبادت؛ پاسخ امام به شمشیرهای بیمنطق
پس از آنکه دشمن، عطش جنگ و خونریزی را بر موعظههای امام ترجیح داد، امام حسین (ع) با آرامشی الهی، از آنان یک شب مهلت خواست؛ نه برای نجات، بلکه برای نیایش. فرمود: «دوست دارم امشب را به نماز و دعا و استغفار برای پروردگارم بگذرانم». این خواسته ساده و در عین حال ژرف، نه از سر ترس، که از عمق ایمان بود.
با وجود تردید عمر بن سعد، فشار فرماندهان لشکر کوفه باعث شد با این درخواست موافقت شود؛ مهلتی که نه از سر رحم، بلکه از سر بیتصمیمی بود.
شب مناجات؛ صدایی شبیه زنبور عسل
کربلا در آن شب، بیش از آنکه میدان آماده نبرد باشد، شبیه یک صومعهی روحانی بود. صدای گریه، قرآن، نماز و نیایش، آنچنان بالا رفت که گویی زنبورهایی در کندوی عشق مینالند. امام سجاد (ع) میفرماید: «در آن شب، خیمهها را گذر میکردم و صدای زمزمه یاران پدرم همچون وزش نسیم و صدای زنبوران، آرام و ممتد بود.»
خداحافظی بیصدا؛ پیشنهاد رفتن و اعلام وفاداری
امام، یاران را گرد آورد. با صدایی آرام و چشمانی نمناک، فرمود: «این قوم با من کار دارند. شب فرا رسیده است، هر یک از شما میتوانید دست اهلبیتم را بگیرید و بروید. من از شما بیعتم را برداشتم.»
اما یاران، مرد میدان دل بودند، نه فقط میدان شمشیر. زهیر بن قین گفت: «ای پسر رسول خدا! اگر هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم، باز در کنار تو میمانم.» مسلم بن عوسجه شمشیر را بر زمین کوبید و گفت: «تا شمشیر در دستم باشد میجنگم، و اگر نمانَد، با سنگ!» و سعید بن عبدالله، با اشکی جاری، آرزو کرد: «کاش هفتاد بار کشته شوم، و هر بار زنده گردم، تا در راه تو فدا شوم.»
این شب، شب تجدید میثاق بود؛ بیعتی از جنس آگاهی، نه هیجان.
رؤیای وصال؛ تسلی زینب در دل طوفان
در لحظاتی از شب، امام حسین (ع) چشمان خود را بست. در رؤیا، پیامبر اکرم (ص)، حضرت فاطمه (س)، امام علی (ع) و امام حسن (ع) را دید که با لبخند و آرامش، به او نوید وصال دادند.
وقتی بیدار شد، این رؤیا را برای زینب (س) بازگو کرد. زینب (س) تاب نیاورد و فریاد برآورد: «واکلثاه!» اما امام، همانند کوهی از صبر، خواهر را به بردباری، حفظ حرمت مصیبت، و تسلیم در برابر مشیت الهی دعوت کرد.
آرامش پیش از طوفان
در تاریکی شب، فرزندان علی، زهرای اطهر و اصحاب با وفا، آخرین آیات عشق را زمزمه کردند. کسی خواب نداشت، اما همه آرام بودند. آرامشی شبیه دریا، پیش از طوفان؛ طوفانی که صبح عاشورا، تاریخ را برای همیشه دگرگون کرد.