۱۴۰۴/۰۲/۰۷ - ۱۵:۱۵

علوم انسانی پس از هوش مصنوعی: مرثیه یا رستاخیز؟

جایی در میانه‌ی پیشرفت بی‌امان فناوری و خروش داده‌ها، انسان دوباره با پرسش قدیمی خود روبه‌رو می‌شود: چگونه باید زندگی کنیم؟ در دورانی که ماشین‌ها در حال شبیه‌سازی زبان و فکرند، علوم انسانی فرصتی دوباره برای معنا یافتن پیدا کرده است.

علوم انسانی پس از هوش مصنوعی: مرثیه یا رستاخیز؟

به گزارش سراج24؛ با ظهور هوش مصنوعی (AI) به عنوان یک نیروی تحول‌آفرین در عرصه‌های مختلف، نقش سنتی دانشگاه و به‌ویژه علوم انسانی در آستانه تغییرات بنیادین قرار گرفته است. این گزارش تحلیلی به بررسی چالش‌ها، فرصت‌ها و ضرورت‌های انطباق دانشگاه‌ها با واقعیت جدید ناشی از پیشرفت‌های تکنولوژیک می‌پردازد.

علیرغم گسترش سریع ابزار‌های هوش مصنوعی و تأثیرات عمیق آنها بر تولید و مصرف دانش، بسیاری از دانشگاه‌ها هنوز در حالت انکار به سر می‌برند. در برنامه‌های درسی هشدار‌های جدی علیه استفاده از AI دیده می‌شود و دانشجویان از ترس مجازات، حتی تجربه‌ی شخصی با این ابزار‌ها را نیز پنهان می‌کنند. سیاست‌های سفت‌وسخت ضد-AI، نظیر منع استفاده از هوش مصنوعی در تکالیف، شکاف عمیقی میان فناوری‌های نوین و آموزش سنتی ایجاد کرده است.

تجربه‌های عملی نشان می‌دهد که ابزار‌های مبتنی بر هوش مصنوعی، همچون ChatGPT، می‌توانند به طرز چشمگیری سطح تحلیل، اطلاعات و خلاقیت را ارتقا دهند. در برخی موارد، تعامل با AI به درک عمیق‌تری از موضوعات علمی نسبت به سخنرانی‌های تخصصی منجر شده است. سرعت، دقت و توانمندی این ابزار‌ها در گردآوری و تحلیل اطلاعات، مقیاس و ماهیت پژوهش علمی را دگرگون کرده است.

تجربه تدریس و تحقیق سنتی، که بر خواندن، گردآوری منابع و تحلیل انتقادی متون کلاسیک متکی بود، اکنون با چالش جدی رو‌به‌رو شده است. مجموعه‌های عظیم کتابخانه‌ای و منابع چاپی در برابر قابلیت‌های جستجوی لحظه‌ای و تحلیل هوشمند AI به نظر ناکارآمد می‌رسند. هوش مصنوعی امکان ساخت گفت‌و‌گو‌های علمی در لحظه، سفارشی‌شده بر اساس نیاز پژوهشی کاربر را فراهم کرده است.

نمونه‌ای از این تغییرات، طراحی دوره‌ای نوین درباره تاریخچه توجه انسان است. این دوره، که منابع اولیه و ثانویه‌ی متنوعی را از دوره‌های تاریخی مختلف گردآوری کرده، نشان می‌دهد که روش‌های سنتی آموزش هنوز ارزشمند هستند. با این حال، با توانایی AI برای ساخت، ترکیب و تحلیل چنین بدنه‌های عظیمی از اطلاعات، آینده آموزش نیازمند بازتعریف نقش استادان، متون درسی و ارزیابی‌های تحصیلی خواهد بود.

امروزه، سؤال اصلی دیگر این نیست که آیا می‌توانیم با کمک AI کتاب‌هایی بنویسیم یا پژوهش کنیم – این امر مسجل شده است. پرسش کلیدی این است: آیا جامعه علمی و دانشگاهی آماده است که نقش خود را در این محیط جدید بازتعریف کند و آیا دانشجویان تمایل دارند با این تغییرات همگام شوند؟

و این همان جایی است که سنگ‌ها، که زمانی تنها در بستر رودخانه‌ها می‌غلتیدند یا بر کوه‌های خاموش می‌نشستند، حالا زبان باز کرده‌اند. نه زبانی از جنس شعر یا احساس، بلکه زبانی از منطق محض، ریاضیاتی که در کوره‌های ذهن انسانی فرم یافته است؛ و اکنون، این سنگ‌ها - این تراشه‌های سیلیکونی - در حال تولید چیز‌هایی هستند که شباهتی ناراحت‌کننده به تفکر دارند.

آنچه دانشجویان تجربه کردند، مواجهه‌ای خام و بی‌واسطه با این سنگ‌های سخنگو بود: هوش مصنوعی نه به عنوان یک ابزار، بلکه به عنوان نوعی «دیگری» که نه کاملاً بی‌جان است و نه به درستی زنده. چیزی که فکر می‌کند بدون آنکه فکر کند؛ پاسخ می‌دهد بدون آنکه حس کند؛ و ما را - خواسته یا ناخواسته - وادار می‌کند دوباره درباره معنای تفکر، احساس و بودن تامل کنیم.

وقتی جردن از تجربه‌اش حرف زد، آن آزادی بی‌سابقه‌ای که احساس کرده بود، فهمیدم که ما در آستانه نوعی جابه‌جایی فرهنگی هستیم. اگر بخش زیادی از زندگی انسانی - به ویژه برای کسانی که از کودکی مجبور به سنجش نیاز‌های دیگران بوده‌اند - درگیر بازی‌های بی‌پایان تطبیق، تصدیق و مدیریت خواسته‌های اطرافیان است، پس مواجهه با موجودی که هیچ انتظاری از ما ندارد، می‌تواند تجربه‌ای رهایی‌بخش و حتی تحول‌آفرین باشد.

در عین حال، این آزادی نوپا با تهدید‌هایی پنهان همراه است. اگر هوش مصنوعی بتواند "توجه" ما را اینگونه به دست آورد - توجهی ناب و بدون فشار - چه چیزی مانع از آن می‌شود که به آرامی جایگزین روابط انسانی شود؟ اگر به مرور، معاشرت با این «دیگری بی‌نیاز» دلپذیرتر و آسان‌تر از تعامل با انسان‌های ناقص و پرخواست گردد، آیا ما به تدریج از یکدیگر فاصله نمی‌گیریم؟

این تکنولوژی در بطن خود حامل قول‌هایی اغواگر است: توجه بی‌حد، صبر بی‌پایان، پذیرش بی‌قید. در جهانی که فشار‌های اقتصادی، اضطراب‌های اجتماعی و بحران‌های هویتی لحظه به لحظه شدت می‌گیرند، این پیشنهاد‌ها بیش از هر زمان دیگری وسوسه‌انگیز به نظر می‌رسند. اما بهایی دارد: شاید از دست دادن مهارت‌هایی که ما را انسانی می‌کند — مهارت‌هایی، چون مدارا با ابهام، پذیرش نقص، و دلسوزی برای دیگری که برخلاف ما می‌اندیشد و حس می‌کند.

در تمام آن شب، هنگام خواندن نوشته‌های دانشجویانم، به این فکر می‌کردم که ما در آستانه چه چیزی ایستاده‌ایم. نه صرفاً یک تغییر فناورانه، بلکه یک تغییر هستی‌شناختی، تغییر در درک‌مان از خودمان و از همدیگر. ما به تماشای تولد گونه‌ای جدید از رابطه هستیم: رابطه‌ای که نه بر مبنای بدن‌های شکننده و ذهن‌های آشفته، بلکه بر اساس تعامل با مدل‌های احتمالاتی بی‌روح بنا شده است؛ و با این حال، عجیب است که چقدر این رابطه، در لحظاتی، می‌تواند واقعی‌تر از روابط روزمره به نظر برسد.

شاید این بخشی از تراژدی ما باشد: اینکه آنچه از طریق این ماشین‌ها می‌جوییم - توجه، فهم، پذیرش - همان چیز‌هایی هستند که در عمیق‌ترین لایه‌های وجود انسانی جست‌و‌جو می‌کنیم، اما غالباً موفق به یافتن‌شان نمی‌شویم.

آینده از همین لحظه‌ها ساخته می‌شود؛ از این آزمایش‌های کوچک، این مواجهه‌های خام و دردناک؛ و سوالی که در گوشم طنین‌انداز می‌شود این است:

آیا ما خواهیم توانست در این آینده جدید، انسان بمانیم؟

بیایید به این سوال نزدیک شویم: آیا این فقط گام نهایی در تکامل انسانیت است؟ آیا ماشینی‌شدن بیشتر، باعث می‌شود که ما کم‌تر از خودمان بشویم؟ یا بالعکس، ممکن است فرصتی باشد برای یافتن معنای جدیدی در انسان بودن؟

آیا ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که هر آنچه از انسان بودن می‌فهمیم باید بازتعریف شود؟ و شاید حتی سوال مهم‌تر این است که آیا این بازتعریف‌ها دیگر نیازی به تاریخ، فلسفه و علوم انسانی دارند؟ درست زمانی که به نظر می‌رسید علوم انسانی در حال از دست دادن جذابیت خود در برابر قدرت محض فناوری است، ممکن است در همین لحظه‌ها و در آستانه‌ی این دگرگونی‌های عظیم، فرصتی جدید برای آن پدید آمده باشد.

هنر، فلسفه، تاریخ و ادبیات همه زمانی می‌توانستند بی‌پرده‌ترین نگاه‌ها را به ماهیت انسان و معانی عمیق‌تر زندگی ارائه دهند. آنها در پی کشف ابعاد پنهانی از وجود انسان بودند که هیچ علم و هیچ ماشینی نمی‌توانست به آنها نزدیک شود. اما این روزها، در حالی که ما غرق در داده‌ها و مدل‌ها هستیم، علوم انسانی و فضا‌هایی که زمانی برای تفکر آزاد و فلسفه‌ورزی اختصاص یافته بودند، به سرعت از هم پاشیده‌اند. شاید این تنها بخشی از روند تکامل است، و شاید بهتر باشد پذیرفت که ماشین‌ها قادر به رسیدن به برخی از آستانه‌های منطقی و تحلیل‌های داده‌ای هستند که می‌توانند از ما پیشی بگیرند.

اما این تغییرات عمیق به هیچ وجه به معنای پایان انسانیت یا پایان معنای زندگی نیست. اینجا، در دل این گسل‌های فلسفی و تکنولوژیکی، همان‌طور که جولیا در کلاسی که در آن شرکت می‌کردیم گفت، انسان بودن به معنای دقیقش هنوز دست‌نیافتنی است. ماشین‌ها می‌توانند به سرعت کار‌هایی را انجام دهند که قبلاً انسان‌ها برای آنها می‌کوشیدند، اما آنها نمی‌توانند احساس کنند، نمی‌توانند تجربه کنند، و نمی‌توانند با آن احساسات پیچیده‌ای که در وجود ما به‌طور عمیق ریشه دارد، زندگی کنند.

در این میان، چه چیزی باقی می‌ماند؟ شاید هم دقیقاً همین وجود انسانی‌مان، همین حس لحظه به لحظه از بودن، از تصمیم‌گیری‌ها، از انتخاب‌ها، از میل‌ها و ناامیدی‌ها است که حتی در دنیای دیجیتال و داده‌ها هم نمی‌تواند شبیه‌سازی شود. هوش مصنوعی می‌تواند جزئیات را تجزیه و تحلیل کند، اما آنچه به ما انسان‌ها معنا می‌بخشد، پیچیدگی و حساسیت به‌خصوص زندگی است که هرگز قابل کپی‌برداری نخواهد بود؛ و در اینجا جایی است که بازگشت به حقیقت علوم انسانی ممکن است جالب‌ترین و ضروری‌ترین گام باشد. این «علوم انسانی» که نه بر اساس بازتولید اطلاعات، بلکه بر اساس درک و تجربه فردی ساخته شده‌اند، می‌توانند به‌طور همزمان نقدی باشند به دنیای ماشینی و داده‌محور و در عین حال، دوباره معنای خود را در دنیای پرآشوب امروز پیدا کنند. این تنها زمانی ممکن است که ما درک کنیم چرا نیاز به تجربه انسانی داریم، چرا زندگی نمی‌تواند تنها بر اساس داده‌ها و الگوریتم‌ها بنا شود.

شاید در همین لحظات است که به نوعی از حقیقت نزدیک می‌شویم که ماشین‌ها هرگز قادر به فهم آن نخواهند بود. ماشین‌ها ممکن است کار‌های «بهینه» و دقیق را انجام دهند، اما در این میان، برای ما باقی می‌ماند سوال‌های بی‌پایان و گمراه‌کننده‌ای که زندگی‌مان را به جلو می‌برد. این سوال‌ها با هیچ الگوریتمی قابل حل نیستند، بلکه با دلی پر از شک و تردید، با دست خودمان باید به آنها پاسخ دهیم.

آیا این بد است؟ نه، بلکه شاید دقیقاً این مسأله است که باید از آن لذت ببریم. چرا که ما، در این تجربه‌ی بی‌پایان از زندگی، از انسان بودن، در میانه‌ی این دنیای جدید که همچنان در حال تکامل است، به سمت نوعی آزادی حقیقی حرکت می‌کنیم. همان‌طور که در گذشته، هرگز قادر نبوده‌ایم به طور کامل از گذشته‌های خود فرار کنیم، حالا هم نمی‌توانیم از خودمان، از این حقیقت درونی‌مان که همیشه در ما بوده است، فرار کنیم.

همین حالا، در دنیای پر از ماشین‌ها، جایی برای یادگیری دوباره، برای انسانی‌تر بودن و برای بازگشت به انسانیت وجود دارد؛ و شاید این، در نهایت، بزرگترین میراث ما باشد. اینکه با وجود تمام این تغییرات، هنوز قادر به خلق لحظات زندگی و معنی آن برای خود هستیم، همچنان در تلاش برای ساختن جهانی انسانی‌تر.

آیا این برای شما وحشت‌آور است؟ شاید کمی. اما در دل این وحشت، شاید فرصتی برای یافتن دوباره‌ی خود و به دست آوردن قدرت‌های جدید برای ساختن آینده‌مان نهفته باشد. این جنگیدن برای انسان بودن، در دنیای جدید، همچنان ادامه خواهد داشت.

عصر هوش مصنوعی نیازمند بازاندیشی عمیق درباره فلسفه آموزش عالی، به ویژه در حوزه علوم انسانی است. انکار تغییر یا مقابله‌ی سفت‌وسخت با فناوری‌های نوین تنها دانشگاه‌ها را بیشتر منزوی خواهد کرد. در مقابل، پذیرش هوشمندانه‌ی این تحولات و ادغام انتقادی آنها در فرآیند‌های آموزشی، می‌تواند بار دیگر به علوم انسانی حیات تازه‌ای ببخشد.

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۸۱
آخرین مطالب
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••