
به گزارش سراج24؛ در هفته پانزدهم کتابخوانی پایگاه خبری سراج24">سراج24 قصد داریم به معرفی کتاب «سفر به گرای ۲۷۰ درجه»، نوشته احمد دهقان، بپردازیم.
درباره کتاب
کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه، نگاهی جدید به جنگ است که به چند زبان زنده جهان ترجمه شده و اثر داستانی مهمی در این حوزه به شمار میرود. این رمان توانست جایزه بیست سال داستان نویسی، چهارمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس و بیست سال ادبیات پایداری را از آن خود کند.
نه تنها در ایران که در اکثر جهان ادبیات چه به صورت نفرت از جنگ و بازبینی واقعیتها و تبعات انسانی و مالی آن مانند جنگ و صلح تولستوی که نگاهی است منتقدانه به جنگ و سرنوشت مردان جنگی و چه به صورت نگاه زیبا شناختی به جنگ در بیشتر کتابهای پس از جنگهای بزرگ که مردان جنگ و نویسندگان جنگی آن را به عنوان خاطره داستانی و یا به صورت رمان جنگی نوشتهاند.
این مقوله پس از جنگ هشت ساله ایران و عراق و ادبیات و هنر دفاع مقدس به صورت آشکار خود را نشان میدهد. یعنی کمتر میتوان رمان و داستانی یافت که به صورت منتقدانه مانند جنگ و صلح تولستوی به جنگ پرداخته باشند. زیرا جنگ در ایران تحمیلی بود و دفاع مقدس و نگاشتن از جنگ ثواب ابدی داشت. لذا نمیشد به چنین جنگی منتقدانه نگریست. اما آنچه در وداع با اسلحه میگذرد در ایران اسلامی مقدس است و حس ناستولوژی و دلتنگی جبههها را به دنبال دارد.
احمد دهقان از نویسندههایی است که در آثارش با عبور از لایههای ترد و شکننده، به اعماق جنگ راه پیدا میکند. راوی این داستان با «سفر به گرای 270 درجه» زندگی دیگری را تجربه میکند و ما را با خود به فراسوی آنچه اتفاق افتاده است میبرد.
دهقان به نوعی تصویر گر این امر است که زندگی ناصر دستخوش روزمرگی نیست. عادت به زندگی شهر از شخصیت وی به دور است . رمان در طول هفت روز به طول می انجامد . نویسنده با استفاده از زاویه دید تک گویی به شرح ماوقع می پردازد و از زبان و دید شخصیت اصلی داستان را روایت می کند. زمان وقوع داستان زمستان است. در این رمان نویسنده از وجه تبلیغی و تهییجی فاصله گرفته و با ساده گویی و گفتگو محوری ، خلق دیالوگ ، توصیف ها و وصف واقعیت ها فارغ از هر گونه اغراق گویی داستان را خواندنی تر و جذاب تر نموده است.
سفر به گرای ۲۷۰ درجه توسط پال اسپراکمن نایب رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی خاورمیانه در دانشگاه راتگرز امریکا به انگلیسی ترجمه شده و نخستین رمان ایرانی با موضوع جنگ است که در آمریکا منتشر میشود و تاکنون به زبانهای انگلیسی و ایتالیایی ترجمه شده است.
رضا امیرخانی، رماننویس ایرانی، درباره این کتاب میگوید: «شاید بهترین رمان جنگ».
خلاصه داستان
داستان سفر به گرای ۲۷۰ درجه پیرامون زندگی دانش آموز جوانی است که زندگی عادی و حضور در جبهه را با هم تلفیق نموده است . او از جمله جوانانی است که رزم و پایداری را هم در جبهه و هم در شهر به خوبی انجام می دهد .آغاز داستان با تلگرافی آغاز می شود که دوستان وی او را به حضور و شرکت در عملیات دعوت می کنند.
درباره نویسنده
احمد دهقان (۱۳۴۵ در کرج) داستاننویس معاصر ایرانی است که داستانهای متعددی در زمینه جنگ ایران و رژیم بعثی عراق نوشتهاست.
دهقان سال ۱۳۶۸ وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی برق تحصیل کرد. سپس در رشته علوم اجتماعی ادامه تحصیل داد اما در نهایت با مدرک فوق لیسانس در رشته مردم شناسی فارغالتحصیل شد. اولین رمانش با عنوان سفر به گرای ۲۷۰ درجه در سال ۱۳۷۵ منتشر شدو جوایزی چون، جایزه بیست سال داستان نویسی، جایزه چهارمین دوره انتخاب کتاب سال دفاع مقدس و جایزه بیست سال ادبیات پایداری، از افتخارات این کتاب است.
احمد دهقان علاوه بر نگارش کتاب، مقالاتی را نیز در حوزهی رشتهی تحصیلی خود و همینطور مباحث نظریِ ادبیات از جمله خاطرهنگاری، بهویژه خاطرات جنگ ایران و عراق، به رشتهی تحریر درآورده است. دهقان همچنین به عنوان کارشناس ادبی در مرکز آفرینشهای ادبی حوزهی هنری به فعالیت میپردازد.
دهقان در سال 1383 کتابی متشکل از ده داستان کوتاه با عنوان "من قاتل پسرتان هستم" را روانه بازار نشر کرد که با بازخوردهای مختلف و زیادی مواجه شد و مدتی نگذشت که به اثری جنجالی تبدیل شد. فیلم "پاداش سکوت" با اقتباس از این کتاب ساختهشد.
بخشی از کتاب
«برمیخیزم و پشت سر حاجنصرت به راه میافتیم. رد شنی تانکها رو زمین کشیده شده و گویی هزاران کرم خاکی با بدنهای بندبند رو زمین پخش شدهاند. علی میزند به شانهام و با دست زمین را نشانم میدهد. سرم را تکان میدهم. نمیخواهم حرفی بزنم. میدانم اگر کلامی از دهانم خارج شود، درددل علی شروع میشود. تقی سرش را میآورد در گوشم و میپرسد: تانکهاشون تا این جا اومده بودن!؟
با اشاره سر جوابش را میدهم. رد شنی تانکها چپ و راست همدیگر را قطع کردهاند. منوری در آن دورها روشن میشود. رو دو پا مینشینیم. آنقدر نزدیک نیست که درازکش شویم. صدای شلیک چند تیر میآید. جلوتر، سایههایی که به کپه خاک میمانند، دیده میشود. علی میگوید: تانکها رو باش!
منور خاموش میشود. پا میشویم و راه میافتیم. به دور و بر نگاه میاندازم. هیچ کدام از ستونهایی را که به موازات ما به سمت دشمن میرفتند، نمیبینیم. احساس تنهایی میکنم.
به یکباره یکی از تانکهای دشمن به سمت ما شلیک میکند. تیرهای رسام مانند دانههای تگرگ از بالای سرمان میگذرد و عقب ستون را درو میکند. میریزیم رو زمین و آن را گاز میگیریم. بیحرکت میمانم. قلبم تند میزند. آیا ستون را دیدهاند؟ نوک انگشتانم یخ میزند. اگر ستونمان را دیده باشند، کارمان تمام است. نه راه پس داریم و نه راه پیش. زورکی آب دهانم را قورت میدهم. ترس برم میدارد که نکند دشمن صدای آن را بشنود! علی از پشت، پوتینم را فشار میدهد. از انتهای ستون سروصدا میآید. تقی خودش را میکشد کنارم. نفسم تو سینه حبس میماند. گردن میکشم تا ببینم ته ستون چه اتفاقی افتاده. چیزی نمیبینم. خدا خدا میکنم سر و صداشان بخوابد».