اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۴۲:۰۷
اذان ظهر ۱۲:۰۲:۴۶
اذان مغرب ۱۹:۰۷:۵۳
طلوع آفتاب ۰۵:۱۵:۲۲
غروب آفتاب ۱۸:۴۸:۴۱
نیمه شب ۲۳:۱۵:۵۴
قیمت سکه و ارز
۱۴۰۲/۰۸/۱۵ - ۱۷:۰۰

داداش کایکو به آرزویش رسید

برادر عبدالله باقری نیارکی از شهدای مدافع حرم می‌گوید: برادرم یکسال از من بزرگتر و از لحاظ جثه درشت تر بود، همیشه از من مراقبت می‌کرد به او می‌گفتم داداش کایکو؛ وقتی در مدرسه به من زور می‌گفتند و جر و بحث می‌شد به بچه‌ها می‌گفتم به داداش کایکو میگم.

داداش کایکو به آرزویش رسید

به گزارش سراج24؛ عبدالله ۲۹ فروردین ماه سال ۱۳۶۱ در تهران دیده به جهان گشود، از پاسداران سپاه انصارالمهدی (ع) و اعضای تیم حفاظت بود که به همراه برادرش داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه رفت و ۲۷ مهر سال ۱۳۹۴ مصادف با شب تاسوعا به دست تروریست‌های تکفیری در حومه شهر حلب به فیض شهادت نائل شد از این شهید والامقام، ۲ فرزند دختر به نام های محدثه و زینب به یادگار مانده است.

مجید باقری نیارکی برادر این شهید مدافع حرم در گفت وگویی بیان کرد: جثه عبدالله درشت بود و بچه ها از او حساب می بردند، از کودکی تا زمانی که در منطقه عملیاتی به پیکار با نیروهای داعش رفته بودیم به او داداش کایکو می گفتم، عبدالله می خندید و می گفت جلوی رزمنده ها نگو داداش کایکو ؛ اما گوش من بدهکار نبود و همیشه او را با این اسم صدا می زدم.

اشک شوق عبدالله برای بازگشت آوارگان

مجید از دیدن صحنه هایی همچون آواره شدن ساکنان سوریه، کشته شدن زنان و کودکان و ربودن دختران به دست نیروهای داعش بسیار ناراحت می شد اما وقتی منطقه را پاکسازی می کردیم و شاهد بازگشتن مردم به خانه هایشان بود بسیار خوشحال می شد و اشک شوق در چشمانش حلقه می بست.

از عبدالله خواسته بودند که فرمانده گردان شود اما او نپذیرفت، زمانی که بچه های آفند برای پاکسازی منطقه باید جلو می رفتند و او به عنوان تک تیرانداز باید در عقب به صورت استتار می ایستاد، گفت من نمی توانم عقب بایستم و بقیه جلو بروند به همین دلیل پذیرفت فرمانده شود تا شانه به شانه دیگر رزمندگان برای پاکسازی و مقابله با دشمن به خط مقدم برود.

برادرم همیشه به واقعه عاشورا فکر می کرد و می گفت اگر ما در آن حادثه بودیم طرفدار چه کسی بودیم؟ من به او می گفتم الان که پیرو امام حسین (ع) هستیم.

جواب نامه بعد از شهادت

بعد از بازگشت از جبهه عبدالله یک هفته زودتر از من به سوریه بازگشت زمانی که من هم می خواستم به آنجا برگردم محدثه یک نامه به من داد و گفت این را به پدرم بده، نامه را به عبدالله دادم او بعد از خواندن جواب را نوشت و از من خواست موقع بازگشت آن را به دخترش بدهم، من با خنده گفتم مگر من نامه رسانم، خودت آن را هفته آینده که به خانه میروی به او بده، او پاسخ داد برنمی گردم، نامه را به محدثه و بعد از شهادتم ساعت و انگشترم را به آنها بده تا به یادگار نگه دارند، گفتم نامه را با خود می برم اما وقتی آمدی آن را به تو می دهم تا خودت به دخترت بدهی؛ که به شهادت رسید.

برادرم بسیار شوخ طبع بود اما یک هفته قبل از شهادتش کم حرف، تودار و حال و هوایش عوض شده بود انگار می دانست شهید می‌شود. وقتی عبدالله به شهادت رسید محدثه ۱۲ و زینب ۶ سال سن داشت و به پدر بسیار وابسته بودند و بی تابی می‌کردند.

نصیحت به رزمندگان

رزمندگان به عبدالله می گفتند که به عنوان فرمانده ما را نصیحت کن، او می گفت: در جایگاهی نیستم که شما را نصیحت کنم فقط از شما می خواهم که نماز اول وقت و زیارت عاشورا بخوانید و به پدر و مادرتان بسیار احترام بگذارید.

برادرم به پدر و مادرمان بسیار احترام می گذاشت و هر موقع از ماموریت برمی گشت اول نزد پدر و مادر می رفت دستانشان را می بوسید بعد به خانه خودش می رفت.

رفتن مانند علی اکبر

عبدالله همیشه می گفت که دوست ندارد پیر و زمین گیر شود علی اکبری رفتن قشنگ است؛ راغب بود در جوانی به شهادت برسد.

نحوه شهادت

من و برادرم در حال مبارزه و پاکسازی منطقه عملیاتی «کفر عبید» شهر حلب در کشور سوریه بودیم که او از ناحیه گونه و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت، سرش را در بغل گرفتم تا جلوی خون ریزی او را بگیرم که به شهادت رسید،آتش گلوله های نیروهای تکفیری بر روی سرم بود اما من منگ شده بودم و مبارزه نمی کردم، بعد از دو ساعت به خودم آمدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده، پیکر عبدالله را با کمک همرزمان به عقب بردیم.

چند روز قبل از اینکه من به خانه برگردم سپاه پاسداران خبر شهادت برادرم را به دوستانش داد، آنها هم خبر را به همکارانش دادند تا خانواده را از این موضوع با خبر کنند، خانواده از فقدان او بسیار ناراحتند اما از اینکه او به شهادت و به آرزوی دیرینه اش رسید خرسند شدند.

منبع: ایرنا
اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۶
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••