اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۴:۲۸:۵۶
اذان ظهر ۱۲:۰۹:۵۹
اذان مغرب ۱۸:۴۱:۵۵
طلوع آفتاب ۰۵:۵۴:۴۷
غروب آفتاب ۱۸:۲۳:۴۵
نیمه شب ۲۳:۲۶:۵۰
قیمت سکه و ارز
۱۴۰۱/۰۸/۰۷ - ۰۸:۳۰

پیشنهاد عجیب یک شهید برای مراسم عروسی‌اش

همسر شهید موحد دانش می گوید: پیشنهاد علی برای خانواده‌ام سنگین بود. برادرم می‌گفت: در مسجد ختم می‌گیرند نه عروسی! اما به هر حال موافقت کردم و مراسم همانجا برگزار شد.

پیشنهاد عجیب یک شهید برای مراسم عروسی‌اش

به گزارش سراج24؛ علیرضا موحد دانش، فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود که برادر دیگرش محمدرضا را نیز در جنگ از دست داده بود. علی در جبهه‌های غرب نیز فرمانده‌ای نام آشنا بود که در همان منطقه دستش از مچ قطع شد. این فرمانده دفاع مقدس در ۱۳ مرداد سال ۶۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید و پیکرش در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا به خاک سپرده شد. ام سلمه مولایی همسر شهید موحد دانش خاطره ازدواجش با این فرمانده دلاور را اینگونه روایت می‌کند: 

در مسجد ختم می‌گیرند، نه عروسی

علی به من گفت: اگر تو بخواهی مراسم عروسی را در سالن می‌گیریم، ولی من دوست دارم در مسجد باشد. از طرفی چون محمدرضا شهید شده بود، مادرش به شدت مخالفت می‌کرد و می‌گفت: آرزو دارم برایت مراسم خوبی بگیرم.

من ابتدا با تعجب پرسیدم: در مسجد؟!!

گفت: مسجد مکان مقدسی است. خیالت راحت باشد وقتی آنجا باشد خانم‌ها خودشان را جمع و جور می‌کنند. هرکسی دوست داشته باشد، می‌آید و هرکسی هم دوست نداشت، نمی‌آید.

قبول این موضوع برای خانواده‌ام کمی سنگین بود. برادرم می‌گفت: همه در مسجد ختم می‌گیرند نه عروسی؟! اما به هر حال موافقت کردم و مراسم همانجا برگزار شد.

قبلش پدرم به من گفت: خوب فکرهایت را بکن بعدا حرفی نزنی‌ها! گفتم: خیالتان راحت، من پذیرفتم.

مادرش می‌گفت اگر تو قبول نکنی، علی مراسم را مسجد برگزار نمی‌کند. اما من گفتم: هر کس آرزویی دارد، علی هم آرزویش این است. خانم دانش گفت: جفت‌تان دیوانه هستید، خدا در و تخته را خوب جور کرده. 

خلاصه مراسم عروسی ما در قدیمی‌ترین مسجد خیابان ایران برگزار شد. خانواده موحد دانش ابتدا در این محله ساکن بودند. موقع عقد لباس سفید عروسی تنم بود، اما زمانی که راهی مسجد شدیم، آن را در آوردم و یک پیراهن معمولی صورتی پوشیدم. علیرضا هم لباس سپاه تنش بود.

بسیاری از اقوام به کنایه می‌گفتند: شورش را درآورده‌اند. ما ندیدیم کسی در مسجد عروسی بگیرد. جالب است که یک فقیری فکر کرده بود در مسجد ختم است. آمد داخل و غذایش را که زرشک پلو هم بود، خورد و موقع رفتن گفت: خدا رحمتش کند. البته مولودی‌خوانی هم داشتیم. ماشین هیلمن شیری رنگ یکی از اقوام را هم خیلی ساده گل زدیم.

 

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••