۱۴۰۱/۰۷/۲۶ - ۰۸:۱۵

آرزویی که بعد از ۷ سال محقق شد!

روایت «سلمان امیراحمدی»، از زادگاهش دامغان تا جاماندن از قافله شهدای خان‌طومان و روز آخر عمرش در تهران مملو از نکاتی جالب و البته قابل‌تأمل است؛ شهیدی که آرزویش بالأخره بعد از هفت سال محقق شد!

آرزویی که بعد از ۷ سال محقق شد!

به گزارش سراج24؛ پاییز 1401 خوب شروع نشد. اوایل مهرماهش، رنگ‌وبوی عجیب غم و سردی داشت. در صفحات مجازی که گشتی می‌زدی، دیگر خبری از عاشقانه‌های پاییزی و عطر باران و طراوت قدم‌‌زدن‌های شبانه نبود!

هر روز و هر شب، نه ده‌ها، نه صدها، بلکه هزاران خبر و گفت‌وگو و گزارش و پست و استوری و پیام و فراخوان از شبکه‌های مختلف فارسی‌زبان خارج از کشور و دنباله‌های آنها در تمام مجاری پیام‌رسانی به سمتت پرتاب می‌شد.

همه 24 ساعته به تکاپو افتاده بودند و میلیون‌ها پیام را برایمان منتشر می‌کردند تا به مردم بقبولاند که روزهای آخر کار جمهوری اسلامی در ایران فرارسیده (!)؛ تلاش برای آرزوی نافرجام چهار دهه‌ای که فکر می‌کردند این‌بار بدان دست خواهند یافت.

پروژه التهاب‌آفرینی در ایران، ایجاد اغتشاشات خیابانی، سرنگونی جمهوری اسلامی، تجزیه ایران و استیلای بر آن و ده‌ها هدف ریز و درشت دیگر که بارها آزمون شده بود، این بار هم غربی‌ها را به میدان آورد تا در کنار انواع و اقسام رسانه‌ها، از جیره‌خواران سعودی گرفته تا سلطنت‌طلب‌های شکست‌خورده و از تکفیری‌ها تا بازماندگان از قدرت باز هم آن را به جریان بیندازند.

«پایتخت» به‌طور طبیعی در این ماجراجویی‌ها درگیر حواشی زیادی شده بود. دشمن این دفعه با بهانه گشت ارشاد و آزادی زن به میدان آمده بود و این، فرصت خوبی بود تا امنیت و آرامش از چهره تهران و برخی شهرهای دیگر کشور دور شود.

در این بلبشوی رسانه‌ای، بعضی هم با هدایت رسانه‌های بیگانه از روی هیجانات نوجوانی و جوانی و عده‌ای نیز البته سازمان‌یافته و با سازماندهی سرویس‌های جاسوسی و اطلاعاتی محور غربی- عبری- عربی به کوچه‌ها و خیابان‌ها آمده بودند تا مجری اهداف صحنه‌گردانان ماجرا شوند.

کم‌کم آنچه آن را ابتدا «خواسته‌های مدنی» می‌نامیدند، با آشوب، ناامنی، اغتشاش و به آتش کشیدن سطل‌های زباله آغاز شد و فقط کمی بعدتر، به اماکن عمومی و زیرساخت‌های مهم، آمبولانس‌ها، بانک‌ها، دانشگاه‌ها و حتی آدم‌ها (!) کشید. امنیت مردم هدف اصلی دشمن در این برهه قرار گرفت.

با ادامه اغتشاش‌ها در خیابان‌ها، مردان و زنان غیرتمند ایران اسلامی هم به میدان آمدند و تلاش کردند تا امنیت را به مام میهن بازگردانند. یکی از این مردان مرد، «سلمان» بود؛ «سلمان امیراحمدی».

سلمان، کارمند یکی از بیمارستان‌های تهران بود. علاوه بر آن، در بسیج عضویت داشت. عضو گردان فاتحین هم بود و کارهای عام‌المنفعه و فعالیت‌های جهادی انجام می‌داد. یک شب، اما، پایتخت به خونش رنگین شد!

این امنیت اتفاقی نیست!

دوستان و خانواده و زن زندگی‌اش متفق اشاره می‌کنند که او هم روزهای ابتدای پاییز را خوب آغاز نکرد. دائم در دلش آشوب بود؛ در این روزها و شب‌هایی که آشوبگران، شهرهای کشور را برای مردم ناامن کرده بودند.

خانواده‌اش می‌گویند که سلمان، وقتی از آرامش و امنیت ایران صحبت می‌شد، عقیده داشت که «این امنیت اتفاقی نیست»؛ شب‌بیداری‌ها و مراقبت‌ها و جان‌فشانی‌ها می‌شود تا کشور سرپا و امن و آرام بماند؛ راست هم می‌گفت. آخر، خودش هم در همین راه فدا شد.

او تنها خون میدان نبود. شهادت بسیجی مدافع امنیت، «سلمان امیراحمدی» در پی حمله مسلحانه اوباش در اغتشاش‌های اخیر صورت گرفت؛ خونی که ریخته شد تا مردم شاهد رخت بربستن امنیت شهرشان نباشند.

سلمان جزو شهدای روزهای اخیر است؛ تقریباً آخرین خادمان ملت که فدای ملت شدند. شامگاه شنبه، ۱۶ مهرماه بود که در پی حمله مسلحانه آشوبگران در منطقه ۱۷ تهران (فلاح) از ناحیه سر دچار جراحت جدی شد و متعاقب آن، به شهادت رسید.

رفقایش که تلاش داشتند نگذارند تا آشوبگران، خودروها و اموال عمومی را به آتش بکشند، می‌گویند: همه معترضان را آرام متفرق کرده بودیم. اغتشاشگران و لیدرهایشان هم در منطقه پخش شده بودند. فکر نمی‌کردیم که بعضی‌ از عوامل ایجاد آشوب‌های آن شب از بالای خانه‌هایشان مراقب اوضاع باشند و نگذارند آرامش به محله بازگردد. همان‌ها، سلمان را با «سلاح گرم» از درون یکی از خانه‌ها هدف قرار دادند و شهید کردند.

سلمان آن شب کذایی ناجوانمردانه شهید شد؛ اما فراموش نشد. مردم غیرتمند منطقه ۱۷ قدرش را به خوبی می‌دانستند و خروش بی‌نظیرشان در آیین وداع و تشییع پیکر با او، نشان می‌داد که با وجود هر خواسته‌ای از هر نوع و جنسی، دلشان نمی‌خواهد امنیت و آرامش از محله‌شان دور شود.

کمی بعدتر، صدها نفر از مردم شهیدپرور و انقلابی در پی اقدامات ساختارشکنانه مزدوران و اغتشاشگران در منطقه دارالشهدای تهران و شهادت این بسیجی مخلص، با حضور گسترده خود در میدان ابوذر شهر، انزجارشان را نسبت به این واقعه دلخراش نشان دادند.

پیکر پاک بسیجی مدافع امنیت، شهید سلمان امیراحمدی در حالی بر دوش مردم دارالشهدای تهران تشییع شد که همه می‌دانستند او آخرین شهید تأمین امنیت در کشورمان نخواهد بود؛ همچونان‌که اولین آنها نیز نبوده است. اهالی فلاح، همه دیگر می‌دانستند که به قول آقا سلمان، «امنیت اتفاقی نیست»!

ما مرد میدانیم!

خواستیم با پدر سلمان درباره او صحبت کنیم که گفتند دو سال پیش بر اثر ابتلا به ویروس کرونا فوت شده است؛ یک تاجدار بی‌رحم، اینجا هم به خانواده سلمان امان نداده بود.

سراغ برادرش را گرفتیم. گویا او هم نبود. غیبتش البته چندان در اختیار خودش نبود؛ «شهید» شده بود. آشنایان می‌گفتند چند سال پیش برای امر به معروف و نهی از منکر، جانش را کف دستش گرفته و شهید شده!

خودش را هم که این‌طور در فلاح، ظالمانه و دور از مروت شهید کردند، دیگر دومین شهید خانواده امیراحمدی شده بود.

مادر، همسر و فرزندش اما هر یک سخنان و خاطرات عجیبی داشتند؛ جالب و البته قابل‌تأمل!

نزدیکانش فقط به او می‌بالیدند؛ از خروش مردم غیرتمند دارالشهدای تهران در وداع و تشییع پیکر پاکش احساس افتخار می‌کردند.

مردم زادگاهش، دامغان، هم چندی قبل که برایش مراسم یادبود برگزار کرده بودند، حس مشابهی داشتند. می‌گفتند از تقدیم یک بسیجی مدافع امنیت به ایران اسلامی احساس غرور و افتخار می‌کنیم. شهید «سلمان امیراحمدی» دیگر برایشان یک نام جاویدان شده بود.

 

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
capcha
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۸۳
آخرین مطالب
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••