به گزارش سراج24؛ مهدی قائم مقامی: ما در طول تاریخمان، آدمهای وابسته به بیگانه و وطنفروش کم نداشتهایم. از میرزا آقا خان نوری بگیرید که بر کرسی نخستوزیری ناصرالدین شاه تکیه زده بود تا میرزا ملکم خان که از زعمای فراماسونری و جاده صاف کن انگلیس در ایران بود تا اصغر فرهادی که بر کرسی کارگردانی سینما در این دوران تکیه زده و با سیاهنمایی از وضعیت داخلی ایران، برای دیگران دلبری میکند. اینها اگرچه متعلق به دورانهای مختلف و از طبقات و اقشار اجتماعی و سیاسی گوناگوناند اما در یک صفت مشترکند. اینها همه فروشندهاند!
اصغر فرهادی را اگر فقط از دریچه هنر سینما نگاه کنیم، بیشک باید او را جزو کارگردانان توانا به حساب آورد. اتفاقاً همین استعداد و توانمندی او هم بود که نظر دیگران به خود جلب کرد. اصلاً دیگران که با آدمهای ضعیف کار ندارند. آنها تواناها را شناسایی و جذب میکنند تا خدمتگزارانی توانمند در اختیار داشته باشند. مثل بردهدارانی که بردههایی با بازوان ستبر، سینهای فراخ، اندامی کشیده و دندانهایی سالم را انتخاب میکردند تا بیشتر از او کار بکشند و بیشتر منفعت ببرند.
آن قدیمها، انگلیسیها خیلی دلشان میخواست امیرکبیر را که آدم توانایی بود بخرند اما از هر دری وارد شدند، تیرشان به سنگ خورد. میرزا تقی خان خودش را نفروخت. او میدانست بعد از خودش، نوبت به چیزهای میرسد تا میرسد به وطنش. او نمیخواست فروشنده این چیزها باشد. بعضیها معتقدند همه چیز فروختنی است اما به قیمتش. امیرکبیر گفت بعضی چیزها اصلاً فروختنی نیست تا بعد ببینیم قیمتش چند است. پس خودش را به هیچ قیمتی نفروخت تا نوبت به دیگر چیزهای نفروختنی نرسد.
اما انگلیسیها آدمهای پیگیری بودند. بنابراین به سراغ یک آدم توانای دیگر رفتند. درست است که نام میرزا آقا خان نوری در تاریخ ما بد در رفته است اما این مسأله نباید مانع از آن شود که ما از توانا بودن این آدم غفلت کنیم. انگلیسیها این آدم توانا را خریدند و به وسیله همین آدم توانا، ریشه امیرکبیر را کندند. بعد هم توسط همین آدم توانا، بساط خودشان در ایران به صورت گستردهای پهن کردند. بعد هم توسط همین آدم توانا، منطقه وسیع هرات را از ایران جدا کردند. میرزا آقا خان نوری براستی یک فروشنده توانا بود.
اصغر فرهادی یک کارگردان توانا است. همین توانمندی او چشم آنطرفیها را به او خیره کرد. این که اول آنها به سمت او آمدند یا او به سمت آنها رفت را نمیدانم. اصلاً شاید قضیه مرغ و تخممرغ باشد که همراه یکدیگرند. هر چه بود، آنها از او حمایت معنوی و تبلیغاتی کردند. این حمایت معنوی در قالبهای مختلف صورت گرفت که یکی از انواع آن، دادن جایزه در جشنوارههای مختلف بود. البته اصغر فرهادی هم آدم تیزهوشی بود. او بزودی و بخوبی علامات و نشانهها را دریافت. مثل ناخدای ماهری که نور فانوس دریایی را از دور دستها تشخیص میدهد و کشتی خود را دقیقاً به آن سمت روانه میسازد.
امروز اصغر فرهادی پس از کسب سالها تجربه در فروشندگی، اصلاً خودش تبدیل به یک فانوس در عالم فروشندگی شده است. او با لبخندهای مغرورانه و شادمانهاش به همه این پیام را میدهد که اگر میخواهید مثل من دستانتان پر از جایزههای رنگارنگ از جشنوارههای غربی شود، مثل من فیلم بسازید: تا جای ممکن سیاه! اگر هم کسی اعتراض و انتقادی کرد بگویید ما روشنفکریم و وظیفه روشنفکر بازتاب دادن دردهای اجتماعی است، بگویید ما مجیزگو نیستیم و با همین حرفها از خودتان دفاع کنید.
اصغر فرهادی را امروز باید یک استادتمام فروشندگی به حساب آورد. او همواره سعی دارد تا جایی که امکان دارد، گروه بازیگران و دیگر عوامل فیلمسازی همراهش را نیز به یک فروشنده توانا و حرفهای مثل خود تبدیل کند. البته در مورد بعضیها موفق است و در مورد بعضیها هم ناموفق.
امروز جای آن است که به اصغر فرهادی تبریک گفت چون نام او در تاریخ این سرزمین، در کنار دیگر فروشندههای معروف، به عنوان یک فروشندة بزرگ ثبت شده است. مبارک باشد انشاءالله، آقای فروشنده!