به گزارش سراج24؛محمدحسن دهقانی کارشناس مسائل استراتژیک / باتوجه به حوادث رخ داده در جریان جنگ روسیه و اوکراین لازم است از منظر اندیشه ای به برخی از نکات پیرامونی آن در قالب نظریه آنارشی و مکتب ایدئالیسم بپردازیم.
در ابتدا باید به مفهوم نظم جدید جهانی ( ( New world order در علم روابط بین الملل بپردازیم و منظور خود را از بوجود آمدن این نظم در شرایط فعلی بیان کنیم . به طور کلی هر ساختاری با هرگونه ایدئولوژی در نظام بین الملل سه ویژگی اصلی دارد :1- اصل نظم دهنده 2- ویژگی واحدهای تشکیل دهنده 3- اصل توزیع قابلیت ها
اصل نظم دهنده
اصل نظم دهنده نظام بین الملل مبحث آنارکی یا آنارشی(Anarchy) است . آنارشی در یک تعریف عینیت گرا به معنای فقدان حکومت مرکزی است . یعنی برخلاف آنچه در مناسبات داخلی کشور ها ، دولتی می آید و تشکیل دهنده نظمی است . در نظام بین الملل همچنین چیزی وجود ندارد ، حکومت جهانی ، اقتدار مرکزی نداریم این یک اصل عینیت گرا در روابط بین الملل است ، چه خوش بین و چه بدبین به آن نگاه کنیم .
اصل ویژگی واحد های تشکیل دهنده
واحدهای تشکیل دهنده سیستم وساختار ها دولتها هستند، دولتها مهمترین بازیگران سیستم بوده ، هستند وخواهند بود ، حتی پس از فروپاشی شوروی این مبحث مطرح شد که دولتها دیگر جایگاه و نقش ندارند ، مرزها در حال از بین رفتن است ، مباحث فراملی ، مباحث صلح جهانی که مهمترین آن نظریه معروف پایان تاریخ " فوکویاما" بود ، الان در سال 2022 ببینید مهمترین بازیگران صحنههای بینالمللی دولت ها (Governments)هستند .
اصل توزیع قابلیت ها ( ساختار توزیع قدرت است )
آنچه نوع و شکل ساختار را تغییر می دهد مبحث " ساختار توزیع قدرت " است یعنی اینکه قدرت کجاها جمع شده، دست چه کسانی است و چند نفری بیشتر این قدرت را دارند . به بیان ساده تر ابرقدرت های سیستم چه کسانی هستند چند ابرقدرت داریم، اصطلاحاً نظام تک قطبی، دوقطبی یا سه قطبی است.
در میان مدت نمیتوانیم تصور کنیم که آنارشی از بین رود و یا دولت جدید شکل بگیرد و دولتها دیگر بازیگر اصلی بینالمللی نباشند . این موضوعات در میان مدت قابل تصور و پیش بینی نیست .
در اینجا سؤال اصلی این است که رابطه بین این ابرقدرت ها چگونه است ؟ آیا این ابرقدرت ها میزان قدرتشون برابر است ، متقارن یا نامتقارن یا نامتوازن است ؟ الگوهای روابط بین این قدرت ها دوستی یا دشمنی است .به مقدار هرکدام از این ابرقدرت ها ما ساختار متفاوت در روابط بین الملل داریم .
مثلا دولتها در عصرجنگ سرد 4 رفتار داشته اند : یاعضو بلوک غرب باشند یا عضو بلوک شرق باشند یا با هر دو رابطه داشته باشند یا با هیچ کدام ، همین دولت ها در یک عصر تک قطبی دو راه بیشتر نداشته اند یا هم سو با هژمون یا علیه و مقابل هژمون باشند . در ادبیات روابط بین الملل و علوم سیاسی هژمون عبارت اند از: ابرقدرتی که در تمام حوزه ها برتری دارد نه تنها در حوزه نظامی بلکه در حوزه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مثال آمریکای دهه 90 میلادی است .
بین ابرقدرت و ابرقدرت هژمون بودن نیز تفاوت های وجود دارد
همچنین در بحث نظم های مختلف بینالمللی نظریه های متعددی در حوزه روابط بین الملل وجود دارد : 1- بحث گذار قدرت 2- بحث چرخه قدرت 3- بحث ظهور و افول ابرقدرت ها یا هژمون ها 4- بحث یا قاعده نزول قدرت یا هژمونی 5- جنگ های هژمونیک 6- مهمترین آن بحث موازنه قوا
نهایتا در ساختار آنارشی به خاطر پویای قدرت ، قدرت یک بحث ثابت نیست ، قدرت نسبی و رابطه ای است ، قدرت در روابط بین الملل در مقایسه با دیگری سنجیده می شود .هیچ کشور قدرت فعلی اش را با توان گذشته خود مقایسه نمیکند بلکه در مقایسه با دیگری میسنجد ، پس هر زمانی رقیب ات افزایش قدرت دهد قدرت شما کاهش پیدا کرده است . بعلاوه اینکه در روابط بین الملل همواره دولت های داریم که مخالف وضع موجود که خواهان تغییر وضعیت فعلی به وضعیت مطلوب خود هستند که اصطلاحا به به آنان " تجدید نظر طلب" می گویند .
در وضع آنارشی در بحث " معمای امنیت " این دولتها دائماً در حال موازنه سازی در مقابل همدیگر هستند یعنی می خواهند وضع مطلوب را به نفع خود تغییر دهند – توجه داشته باشید موازنه سازی با موازنه قوا تفاوت دارد – این وضعیت باعث می شود ساختار کلی روابط بین الملل به سمت موازنه قوا حرکت کند .
حال با این توضیحات در شرایط فعلی آیا با کاهش قدرت آمریکا مواجه ایم یا با افزایش قدرت سایر کنش گران؟ چون روابط بین الملل نسبی ارزیابی می شود و در برابر دیگران باید آنرا مقایسه کنیم ، رشد چین ، قدرت یابی روسیه دریک دهه اخیر همه نشان از پایان نظم تک قطبی دارد . دوران گذار هم تمام شده چین برای خودقطب است همچنین روسیه هم مجزای از چین در حال مطرح کردن مجدد خود بعنوان قدرت است .
ما در حال گذار از یک وضعیت به وضعیت جدید هستیم و وارد عصرجدیدی شده ایم، اختلاف نظر درخصوص این موضوع زیاد است اما به نظر می رسد دوره گذار ده سال است که شروع شده و بعداز گذشتن از عوارض کرونا دیگر در دنیا نظم تک قطبی آمریکای نداریم . اما اینکه نظم جدید چه است ، آیا نظم دوقطبی ، نظم شبکه ای ، نظم منطقه ای ، این درحال شکل گیری و تثبیت است . اینجا شاید باید بگوییم در حال گذار هستیم اما به طور قطع از نظم هژمونیکال آمریکای عبور کرده ایم و آن نظم تمام شده است .
در حال حاضر دنیا وارد یک " نظم شبکه ای" شده است که به آن اصطلاحاً می گوییم " نظم پیچیده و آشوبی "، در مدل نظم های شبکه ای دیگر الگوهای رفتاری سابق که مبتنی بود بر اتحاد و ائتلاف - دوستی و دشمنی های ثابت استوار نیست . به این الگو می گویند " رقابت در عین همکاری و همکاری در عین رقابت " یعنی دولتها با منطق هزینه و فایده خودشون و بحث اشتراک منافعی که با هم پیدا کرده اند و استراتژی بازدارندگی که اکثرا نسبت به یکدیگر دارند، در عین اینکه بر سر مسائل مختلف با هم رقابت دارند اما همزمان با هم همکاری می کنند و درعین همکاری در مسائل مختلف رقابت های هم با یکدیگر دارند .
در حال حاضر در دنیا یک نظم "سه قطبی نامتقارن" به همراه قطب های منطقه ای به وجود آمده یعنی در مناطقی قطب بندی های می بینیم که خارج از اراده قطب مرکزی برای خودشان نظم سازی و تولید قدرت می کنند مثال جمهوری اسلامی ایران و ترکیه .
حال بر اساس تغییرات نظم جدید جهانی بحران اوکراین و ورود روسیه به خاک اوکراین باید از چند جهت مورد بررسی قرار گیرد : مسئله تاریخی ، قومی - نژادی ، مرزی ، اقتصاد- سیاسی ، ارسال گاز به اروپا ، اما آن چیزی که در شرایط فعلی برای تحلیل درست به آن نیاز داریم نگاه کلان و به تعبیر درست تر یک سطح تحلیل کلان در فضای بینالمللی است .
روسیه به خاطر مساحت کشورش ، قدرت بی نظیر نظامی و همچنین سابقه نظامی گری اش همواره در طول تاریخ و حداقل در 200 سال گذشته یک قطب مهم و تاثیر گذار در محیط بینالمللی بوده است ، چه درزمان روسیه تزاری، چه در زمان شوروی و چه اکنون ، به جهت آنکه قابلیت قدرت شدن را دارد هیچ وقت هضم در نظم دیگری نشده به استثناء یک دوره کوتاه پس از فروپاشی شوروی تا سال 2008 همزمان با بحران مالی آمریکا و حمله ای که به گرجستان میکند.
روسیه همواره یک قدرت بالقوه اس ، قدرت بالقوه بودن همواره برای هژمونی آمریکایی یک تهدید است ، همچنین روسیه حاضر نیست جذب و هضم نظم چینی شود ، روسیه با چین هم رقابت های خاص خود را دارد از چین قطعا استفاده میکند به چین نزدیک می شود به خاطر وجه مشترک اختلافش با آمریکا ، اما حاضر به هضم در نظم چینی نیست روسیه خودش را ابرقدرت منطقه ی اوراسیا می داند . چین هم متقابلا علاقه ای ندارد هضم نظم روسی شود.
چین از نظر نظامی از روسیه ضعیف تر است . سابقه نظامی گری روسیه را ندارد همچنین سابقه رقابت با آمریکا را نداشته و تازه میخواهد به این عرصه پا بگذارد .
روسیه بالاخره یک قدرت بالقوه است همزمان با رشد چین و افول آمریکا به طور نسبی موقیت خیلی جذاب تر و بهتری برای اعمال نظم مطلوب خودش درعرصه بینالمللی می بیند ، همزمان آمریکا هم روسیه را بعنوان تهدید بسیار مهم بالقوه برای نظم مطلوب خودش در نظر می گیرد و برای اینکه بخواهد این دو ابرقدرت نوظهور را کنترل کند وارد استراتژی عمق استراتژیک هر دو شده است .
عمق استراتژیک یعنی چه ؟ شما در مرز سومی نزدیک رقیب خودت نفوذ و با احداث پایگاه درحقیقت دعوا را از مرز خود به مرز رقیب منتقل می کنی که در صورت جنگ احتمالی یا مهارو کنترل آن در مرزهای رقیب صورت پذیرد نه در مرز خودت در واقع آسیب پذیری را به نزدیک رقیب منتقل میکنی این کار را آمریکا با روسیه در اوکراین میکند همزمان در تایوان با چین انجام می دهد و سالها با ایران در خلیج فارس انجام داده است یعنی دعوا را به مرز ما منتقل میکند .
پس استراتژی عمق استراتژی برای این است که بخواهد روسیه، چین ، و ایران را کنترل کند . در طرف مقابل بالاخره این کشور ها هم در بازی معمای امنیت ، حضور یک ابر قدرت در مرزهایشان را تهدیدی برای خود تلقی می کنند و طبیعتاً واکنش نشان می دهند . برای واکنش در مرزهایشان افزایش قدرت می دهند قدرت یابی ، موازنه سازی و تهدید می کنند و طرف مقابل هم همین امور را انجام می دهد اصطلاحاً در درون بازی معمای امنیت پله پله قدرت یابی انجام می شود و همه به بهانه امنیت خودشان .
برای فهم بهتر این رابطه باید منطق بازی ابرقدرت ها را متوجه بشویم که چطور واکنش نشان داده و رفتار می کنند.
این ابرقدرت ها به خاطر داشتن یک عامل مهم به اسم بازدارندگی هسته ای احتمال قرار گرفتن در مقابل یکدیگر را بسیار ضعیف میدانند . چراکه قدرت تخریب این سلاح بسیار زیاد است . همچنین دریک جنگ هسته ای بین دو بازیگر اتمی هیچ برنده وجود نخواهد داشت . و همین موضوع باعث بوجود آمدن موازنه قدرت بین آنها شده است.
در یک سطح تحلیل کلان این بحران کاملا قابل پیش بینی بود
حال سؤال اصلی این است که آیا پوتین در تله بایدن افتاده یا از آن یک قدم جلوتر است ؟ روسیه به دنبال تغییر نظم سازی آمریکایی است که آنرا متوقف کند ، تنها به دنبال مقابله با نیروهای آمریکای و ناتو در مرز های خود نیست بلکه می خواهد نظم موجود آمریکایی که نظمی چند وجهی در حوزه های اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی است را ابتدا متوقف وسپس آنرا به نظم مطلوب و مورد نظر خود برگرداند .
در طرف دیگر ممکن است اقدام پوتین هُل دادن اوکراین در بغل اروپا و ناتو تلقی شود اما این موضوع دو بُعد دارد اول آنکه خواسته آمریکا محقق شده است اما جنبه دوم ناکار آمدی رژیم های امنیتی بینالمللی است .
در این حوزه بحث چین و تایوان نیز در قالب نظم شبکه ای مورد بحث قابل تحلیل است . الگوی تایوان و اوکراین تا حدودی شبیه به هم است در همان قالب گذار از نظم بینالمللی و مبحث عمق استراتژیک اما یه تفاوت های مهمی هم دارند از جمله اینکه چین مقداری از روسیه بازیگر محافظه کار تری است ، چین قابلیت های رشد بیشتری دارد قابلیت های که حتی بنا بر تحلیل ها تبدیل به ابرقدرت جدید شود . به همین دلیل چین برای آمریکا به مراتب حساس تر و خطرناکتر است تا روسیه ، چراکه هم ابرقدرت اقتصادی ایست هم در حوزه سیاسی به دستاورد های نایل شده است .
اما در عین حال چین هم آن رویکرد رئالیستی سخت روسیه را ندارد ، چین تلاش میکند در نهاد های بینالمللی و بازی های اقتصادی کار کند ، اما مسئله این است که در بازی معمای امنیت آمریکا چه بخواهد و چه نخواهد چین برایش تهدید است و باید آنرا در مرز هایش مهار کند ، بنابراین مسئله تایوان مسئله جدیدی نیست سالهاست از دهه 90 آنها بر سر تایوان با هم درگیر هستند این پیمان جدید باهند و ژاپن و استرالیا نشان می دهد چقدر آمریکا توجه خودش را از خاورمیانه به سمت شرق آسیا تغییر داده است و به دنبال مهار چین است ( China's containment strategy)
چین هم هر اندازه بخواهد محافظه کار باشد بالاخره باید عکس العمل نشان دهد و نمی تواند بیخیال بنشیند و حضور صد در صدی آمریکا در مرزهای خودش را نظاره گر باشد هرچقدر قدرت آن بیشتر شود مجبور است در این معمای امنیت تاثیرگذاری بیشتری کند .
در یک سطح تحلیل کلان دولتها را باید یک واحد سیاسی (Unit) دید که در تحولات بینالمللی نباید فعل و انفعالات داخلی خود را دخیل کرده و با آن کنش گری کنند . در روابط بین الملل دولتها در کنش و واکنش نسبت به همدیگر و همچنین نسبت به محیط بینالمللی مجبور به نشان دادن رفتار های از خود هستند که لزوما ارتباطی به محیط داخلی آنها ندارد نه اینکه حوزه سیاست داخلی شان تاثیر نداشته باشه اما آنچه تعیین کننده است واکنش های بیرونی آنها است .
باید دقت کرد که آنچه در محیط سیاست خارجی میگذرد متاثر از عواملی همچون موقعیت جغرافیایی ، منابع ، جمعیت ، الگو های دوستی و دشمنی با سایر دولتها و در قالب اهداف مشخص طولانی ، میانه و کوتاه مدت تعریف می شود . با تغییر نفرات و دولتها سیاست ها و استراتژی ها را تغییر داد نمی شود شاید برخی از تاکتیک ها و تکنیک ها تغییر کند مثلا الگو رفتار ترامپ در سیاست خارجی بیش از آنکه متاثر از تصمیمات شخصی اش باشد متاثر از الگوی قدرت یابی چین است.
در روابط بین الملل دهه 70 میلادی چین زمانی هسته ای شد و تبدیل به یک قدرت بالقوه که قبلش به شدت مورد تهدید و فشار های آمریکا قرار داشت . اماوقتی تبدیل به یک قدرت بینالمللی شد آمریکا به جهت جلوگیری از اتحاد شوروی و چین به چین نزدیک شد کاری که ترامپ هم در زمان ریاست جمهوریش میخواست انجام دهد ، نزدیکی ترامپ به روسیه به دلیل علاقه آمریکا به روسیه نبود چراکه روسیه در سند امنیت ملی آمریکا تهدید است اما یک استراتژی وجود داشت که ما به روسیه نزدیک شویم که از اتحاد چین و روسیه جلوگیری کنیم .
در حقیقت به دنبال آن بودند که دشمنان خود را یکدست نکنند ، این اسمش تغییر در گفتمان است نه استراتژی ، بایدن آمد و گفتمان متفاوتی را در پیش گرفت . دشمنانش را ایران ، چین ، روسیه ، کره شمالی تعریف کرد و در واقع با آنها به شیوه چندجانبه گرایی مقابله کرد . الگوی که بسیاری از رئالیست ها در آمریکا با آن مخالفن و اعتقاد دارند این الگوی چندجانبه گرایی تمام دشمنان را با یکدیگر متحد میکند .
آنها معتقداند در حال حاضر این الگو هست که باعث نزدیک شدن روسیه به چین و ایران به چین گشته این کار آمریکا را به شدت سخت کرده است اسم این تغییر در سیاست خارجی دولتها نیست بلکه تغییر در گفتمان و تاکتیک است نهایتاَ الگوی سیاست خارجی آمریکا مقابله با کسانی است که بخواهند در برابر هژمونی ایالات متحده بایستند.
سؤال اساسی دیگر این است که حال در میان مدل های مختلف روابط بین الملل ایران در نظم جدید باید کدام را انتخاب کند ؟ آیا میشود هم به چین و روسیه نزدیک بود هم به آمریکا و اروپا ؟
ما در نظم شبکه ای بحثی به نام اعتماد در حوزه روابط متقابل بینالمللی نداریم چه آمریکا باشد چه چین و چه روسیه ، منافع ملی ، امنیت ملی ، منطق هزینه - فایده داریم ، باید منافع ملی خودمان را به منافع سایر کشور ها گره بزنیم و در این نظم شبکه ای نگاه کنیم ببینیم تضاد منافع ما با چه کشوری های کمتر است با چه کشور های راحتر میتوانیم کار کنیم با چه کشور های بیشتر و سخت تر میتوانیم کار کنیم مسئله این نیست که آمریکا بد است یا خوب مسئله تضاد منافع ما با آمریکا بر سر امنیت ملی است .
آمریکا در خلیج فارس ناو دارد ، دور تا دور کشور ایران نیرو و پایگاه دارد ، ژنرال ما را در کشور دیگر ترور میکند ، 20 سال است مدام میگوید گزینه نظامی روی میز است مابا سایر کشورها این حرف ها نداریم . در این خصوص ابتدا باید متوجه مشکل خود با آمریکا باشیم و دلیل دشمنی آنرا بفهمیم مشکل ما با آمریکا بصورت یکطرفه قابل حل نیست مگر در برجام اینکار انجام نشد چقدر توانسته ایم منافع ملی خودمان را به آمریکا گره بزنیم ؟!
ماباید از تمام فرصت های بینالمللی استفاده کنیم اما یک شرط اساسی دارد ، استفاده از فرصت بینالمللی برپایه " خودیاری " است.
خودیاری یعنی کشور را متکی به اراده دیگر کنشگران نکردن ، اینکه در قبال اعطایی امتیازی، طلب امنیت از طرف دیگری نکردن و روی پای خود ایستادن ، به طور کلی خودیاری یعنی هر کشوری در تمام حالات سناریو های پیش فرضانه ای برای مقابله روبه روی خودش داشته و برای آن برنامه ریزی کند.