به گزارش سراج24؛ حمیدرضا بهمرد: فیلمهای کلاسیک! صحبت کردن از این فیلمها به همان اندازه که ساده است، در عین حال، پیچیده نیز است. ساده از این منظر که میتوان درباره این فیلمها، ساعتها حرف زد و خسته نشد. لازم نیست سواد سینمایی بالایی داشته باشید، یقینا، از دیدن آنها لذت خواهید برد اما از طرفی، چون متاسفانه ذائقه مخاطب امروزی تا حد زیادی تغییر کرده است و فیلمهای دم دستی و نابلد که در ابتداییترین مسائل تکنیکی سینما میلنگند، به خورد مخاطب داده میشود، بحث درباره زیباییشناسی تصویری و فرمی و مسائلی از این دست را برای مخاطب عام امروزی سخت میکند به نحوی که تعریفش از فیلم خوب عوض شده است.
ذائقه مخاطبان امروزی فیلمهایی با اصطلاحات و ویژگیهای ذیل است:
1- فیلم «معناگرا» یا شبه روشنفکری: فیلمهایی که تنها به دنبال «معنا» هستند. معنایی که نمیدانیم یعنی چه و حتی اگر بدانیم نمیفهمیم چگونه میشود بدون بلد بودن تکنیک سینما و دانش این حوزه، این «مفاهیم عمیق فلسفی» را منتقل کرد. در یک کلام، فیلمهایی بیهویت و خنثی که ادای روشنفکری در میآورند و ادعایشان بسیار بالاست؛ به نحوی که نداشتن مخاطب عام برایشان افتخاری بس بزرگ است!
2- سانتی مانتال یا فیلمهایی که از احساسات مخاطب سوء استفاده میکند یا به عبارتی اشک آور هستند. کسی نیست بگوید فرق آنها با پیاز چیست.
3- فیلمهای مارولی که معرف حضور هستند. تعدادی ابر قهرمان در فیلمی مملو از جلوههای ویژه و صحنههای اکشن دورهم جمع شدهاند تا دنیا را نجات دهند. به همین سادگی، به همین خوشمزگی!
و ...
همهی این آثار یکی از این دو ویژگی را دارند. نخست آنکه نمیتوانند مخاطب عام را جذب سینما کنند و دوم با گذر زمان، از یادها خواهند رفت. بالاخره روزی مردم به این نکته میرسند که این دسته از فیلمها ارزش وقت گذاشتن را ندارند. به قول هیچکاک، فیلم خوب باید ارزش خرید بلیت سینما و هزینهای که زن و شوهر به پرستار فرزندشان میدهند تا زمانی که در سینما هستند از او نگهداری کند را داشته باشد. فیلمهای کلاسیک نمونه بارز این کلام زیبا است. «سخن خوب، سخنی است که عوام بفهمند و خواص بپسندند». فیلم کلاسیک بدون شعارهای گل درشت و عجیب و غریب، ما را یک قدم به جلو میبرد و به ذات والای انسانی نزدیک میکند. شاید متوجه آن در وهله اول نشوید اما این کار را به زیبایی در ناخودآگاه انسان انجام میدهد.
حتی اگر به نظرتان این اتفاق نمیافتد، باید بدانید که حداقل دو ساعت شما را کاملا سرگرم میکند. یادمان باشد که سرگرمی با لودگی یا آزار فرق میکند.
صحبت به درازا کشید اما باور کنید این وضع اسفبار همچنان ادامه دارد و تا سخن به زبانمان میآید میگویند اینها سلیقهای ست. کسی نیست به دوستان ما بگوید که اولا سلیقه از دانش میآید و ثانیا اگر مدت مدیدی به افراد یک خانواده غذای بد و مسموم بدهند، تمام افراد فکر میکنند همین غذا بهترین است. اگر طعم غذای خوب را بچشیم، باز نیز سراغ همان غذای مسموم خواهیم رفت؟؟
در این میان، مخاطبینی هم هستند که اصلا فیلم را به معنای یک اثر هنری مستقل نمیبینند و مرعوب جوایز سالانه سینمایی مثل اسکار میشوند یا حتی فریب نام فیلمساز را میخورند و با پیشداوری، فیلم را قبل از تماشا تحسین میکنند. این رفقا نمیدانند که تئوری مولف در بسیاری موارد جواب نمیدهد.
با همهی این اوصاف، بیایید لحظهای غرق در دنیای فیلمهای ناب شویم و مروری داشته باشیم بر ده فیلم برتر کلاسیک تاریخ سینمای جهان اما قبل از آن ذکر نکتهای لازم است: در انتخاب این آثار سعی شده که از هر فیلمساز یک اثر انتخاب شود.
10 – 12 مرد خشمگین ( 12 Angry Men 1957 ):
دوازده مرد خشمگین درباره هنر قضاوت نکردن است. هنری که در جوامع امروز بشری به شدت به آن نیاز داریم و از آن غافلیم. فیلمی ناب، با کارگردانی عالی و دقیق، بازیهای تاثیرگذار به خصوص هنری فوندای بزرگ و از همه مهمتر فیلمی سخت. سخت بدین معنا که ساخت چنین فیلمی که تنها در یک لوکیشن جریان دارد، کار هر کسی نیست و به یک فیلمنامه غنی و کارگردانی عالی نیاز دارد که رجینالد رز و سیدنی لومت به خوبی از پس آن برآمدهاند.
خلاصه داستان: فیلم دربارهی دوازده مرد در هیات منصفه یک دادگاه است که در زمان تنفس و قبل از اخذ رای نهایی دورهم جمع میشوند. همه اعضا معتقدند که مظنون گناهکار است. او یک پسر هجده سالهاست که گمان میرود پدر خود را به قتل رسانده. یکی از اعضای هیات منصفه بهنام دیوید با رای گناهکار بودن موافق نیست و شکهایی دارد باتوجه به اینکه تمام حقایق اثبات میکند که فرد مظنون گناهکار است، اعضا کنجکاو میشوند که چگونه دیوید دراین مورد مشکوک است و او دلایل خود را توضیح میدهد …
9 – عصر جدید ( Modern Times 1936 ):
مگر میشود از سینمای کلاسیک حرف زد و نامی از چاپلین بزرگ نبرد. چارلی چاپلین نامی است که یادآور طنز است اما تا به حال، فکر کردهایم که چقدر سخت است هم مردم را بخندانی( بدون لودگی و سخافت)، هم با هنری وصف ناشدنی، سخن از موضوعاتی بگویی که سالها بعد مردم به اهمیت و بزرگی آن پی خواهند برد!
عصر جدید، بار دیگر ثابت میکند که چارلی چاپلین بزرگترین هنرمند عرصه طنز سینماست و از جامعه خود جلوتر است. فیلمی درباره انسان و ماشین و اینکه چگونه این ابزارآلات میتوانند انسان و وسیعتر از آن یک خانواده و حتی جامعه را به انحطاط بکشانند. عصر جدید درباره بازگشت به خود است. درباره اینکه محوریت موضوع باید انسانها باشند نه ماشینها. زیبایی این اثر اینجاست که هیچکدام از این مفاهیم را شعار نمیدهد و همه در بطن اثر نهفته است. مردم میخندند و سپس میاندیشند...
خلاصه داستان: فیلم سینمایی عصر جدید 1936، چارلی چاپلین در مقابل جامعهی مدرن، عصر ماشین ها و پیشرفت بر می خیزد. ابتدا او دیوانه وار تلاش می کند تا با خط تولید سفت کردن پیچ و مهره ها همراه شود. او برای آزمایش با یک دستگاه تغذیه ی اتوماتیک انتخاب شده است اما اتفاقات ناگواری که پیش می آید باعث می شود تا رئیسش تصور کند که او دیوانه شده است و چارلی به یک بیمارستان روانی منتقل می شود …
8 – ریو براوو ( Rio Bravo 1959 ):
شاهکار وسترن آقای هاکس. هاوارد هاکس همچون جان فورد، الماسهای زیبایی در ژانر وسترن خلق کرده است. وسترن ژانر اصیل آمریکاست که آدم ها و جهانش قواعد و ویژگیهای خاص خود را دارند. ریو براوو ادای عجیب غریب تکنیک در نمیآورد اما در عین سادگی، به پیچیدگی میرسد. دوربین خود را به رخ نمیکشد و در طی کل مدت فیلم، تمام حواسمان به قصه و کاراکترهاست. از همان نمای شروع فیلم، کاراکترها آرام آرام شناخته میشوند و در دل قصه فیلم غوطهور میشویم. ریو براوو، یک جان وین فوق العاده دارد که قطعا علاوه بر استعداد ذاتیاش، هدایت و کنترل هاوارد هاکس هم باعث خلق چنین بازی شگفتانگیزی شده است.
جالب است بدانید هاوارد هاکس فیلم ریو براوو را در پاسخ به فیلم صلات ظهر ( High Noon 1952 ) فرد زینهمان ساخت. هاکس ضمن ستایش جنبههای تکنیکال آن فیلم، با انتقاد از داستان فیلم صلات ظهر، اشاره کرده بود:«به نظر من یک کلانتر خوب مثل مرغ سرکنده این در و آن را به دنبال کمک نمیرود که عاقبت هم همسرش او را نجات بدهد. چنین کلانتری با تصوری که من از کلانتر خوب دارم جور نیست.».
خلاصه داستان: داستان فیلم در شهری به نام ریو براوو می گذرد که ناگهان در شبی، درگیری ای بین معاون الکلی کلانتر، خود کلانتر و یکی از گردن کلفت های شهر بنام جو برودت رخ می دهد که در این بین، جو یک فرد بی گناه را به قتل می رساند و سپس کلانتر وی را بازداشت میکند ...
7- هفت سامورایی ( Seven Samurai 1954 ):
هفت سامورایی بهترین اثر آکیرا کوروساوا، کارگردان نامدار ژاپنی و از زیباترین آثار سینمایی است که به بهترین شکل به مقوله دلاوری و مقاومت در برابر ظلم و هجوم میپردازد. شاید فکر کنید که اینها تنها شعارهایی هستند که داریم بیان میکنیم اما واقعا اینطور نیست. کوروساوا روحیه شجاعت و استقامت را در بطن و ساختار فیلم قرار داده است و همهی این مفاهیم را با فیلمنامه فوق العاده، شخصیتپردازی عالی و کارگردانی حیرتانگیز ساخته و پرداخته است. هفت سامورایی در فیلم حضور دارند که هر یک شخصیتپردازی خاص خود را دارند که ما آنها را باور میکنیم و این جادوی اثر است. ما در این فیلم سامورایی میبینیم و اگر شناختی از آنها هم نداشته باشیم، باکی نیست چون کوروساوای بزرگ اینکار را به زیبایی برایمان انجام میدهد و ما را به بیرون از فیلم یعنی کتب تاریخی ارجاع نمیدهد.
آکیرا کوروساوا کار بزرگتری میکند و آن این است که مردمی که از ساموراییها طلب یاری کردهاند را نیز خوار و خفیف نشان نمیدهد (به زاویه دوربین او در مواجهه با مردم دقت کنید). کوروساوا استاد برگزاری جنگ با شمشیر است و اینکار را خیلی خوب بلد است. اثری که این فیلم در ما میگذارد تا همیشه همراهمان است، همانطور که بعد از گذشت نزدیک 70 سال از تولید این شاهکار، هنوز میتوان آن را دید و لذت برد.
خلاصه داستان: داستان فیلم Seven Samurai در سال 1586 در دوره تاریخی سنگوکو در ژاپن رخ میدهد. این فیلم قصه دهکدهای از کشاورزان را روایت میکند که برای مقابله با راهزنهایی که محصولات آنها را سرقت میکنند، هفت رونین (سامورایی بی استاد) را استخدام میکنند ...
6- استاکر ( Stalker 1979 ):
شوروی سابق، یک از پرورشدهندگان نسل خلاق و مهمی از فیلمسازان تاریخ سینماست که آثارشان تا همیشه در حافظه علاقمندان سینما خواهد ماند. از آیزنشتاین و کوزیتسف بگیرید تا بوندارچوک و تارکوفسکی که اکنون این آخری، فیلمساز مورد بحث ماست. آندری تارکوفسکی از فیلمسازان اثرگذار دنیاست که علاوه بر فیلمسازی یک متفکر واقعی نیز بود. تارکوفسکی در سال 1978، پنجمین فیلم بلند خود به نام استاکر را ساخت! تعجب نکنید! استاکر در سال 1978 ساخته شد اما به دلیل شرایط سخت آن دوران در حوزه چاپ نگاتیو و دیجیتالی نشدن فیلمها، تمام ویدئوهای ضبط شده در اتاق نگاتیو سوخت و خراب شد. تارکوفسکی به دلیل علاقه و باوری که به کارش داشت، سال بعد یعنی 1979 همان کادر ساخت فیلم را دور هم جمع کرد و از نو سکانسها را در همان لوکیشن فیلمبرداری کرد.
استاکر درباره سفر انسانها به جایی به نام «منطقه» است که پر از مراتع سبز و مناظر طبیعی زیباست که البته اسرار خودش را دارد. استاکر فردی است که راهنمای این مسیر است.
دغدغه اصلی فیلم استاکر بحث ایمان است که همان مسئله اصلی تارکوفسکی در زندگی شخصی نیز هست. تارکوفسکی با ترسیم حسابشده دو لوکیشن متفاوت، دو دنیای مختلف خلق میکند که یکی بسیار تاریک و جنگزده و دیگری مکانی همچو بهشت برای رسیدن به خواستههاست.
تارکوفسکی استاد فضاسازی است. این فضاسازی، نتیجه کارگردانی درست، بازیهای بسیار خوب و در نهایت موسیقی فوق العاده ادوارد آرتیمیف است. استاکر ریتم کندی دارد اما از آن لذت خواهید برد.
خلاصه داستان: استاکر داستان منطقهای اسرارآمیز در دنیایی پس از فاجعه است. در منطقه محلی وجود دارد که مردم باور دارند در آن عمیقترین آرزوهای قلبی فرد برآورده میشوند. داستان فیلم تلاش دنبالگر (استاکر) برای رساندن دو مسافر به این محل است ...
5- سامورایی ( Le Samurai 1967 ):
ساموراییها دست از سر ما بر نمیدارند حتی در همین یادداشت! البته واقعا کاراکتر این آدمها و داستانشان بسیار جذاب و جالب است. ژان پیر ملویل، کارگردان خلاق و مطرح موج نوی فرانسه، بر عکس کوروساوا به جای پرداخت تاریخی، با بهرهگیری از شخصیت ساموراییها، آدمی امروزی با خصوصیات یک سامورایی خلق میکند که بارزترین آنها تنهایی است. از همان نمای اول، این تنهایی را میبینیم و تا پایان نیز شاهد آن هستیم.
داستانی درگیرکننده که با بازی ماندگار آلن دلون، شخصیت جف کاستلو ساخته میشود. حتی لباسهایی که کاستلو بر تن میکند هم در ساخته شدن این شخصیت تاثیر به سزایی دارد. هنر ملویل این است که داستان فیلم را با کمترین دیالوگ بیان میکند. در سراسر فیلم، آدمها زیاد صحبت نمیکنند اما این تصاویر هستند که برایمان قصه میگویند. این هنر یک هنرمند کاملا آشنا به سینماست که میداند سینما در وهله اول تصویر است و بعد صدا.
خلاصه داستان: سامورایی، داستان قاتلی به اسم جف کاستلو است که در کمال خونسردی برای پول آدم میکشد و در یکی از قتل هایش که صاحب یک کلاب را به قتل میرساند متوجه می شود زنی شاهد قتل بوده و قبل از اینکه کاری بکند توسط پلیس دستگیر می شود ...
4- توت فرنگیهای وحشی ( Wild Strawberries 1957 ):
توت فرنگیهای وحشی ساخته اینگمار برگمان، تماما درباره بازگشت به دورههای مختلف زندگی و به خصوص کودکی است. راستی چه میشد اگر دری باز میشد و ما به کودکی سفر میکردیم. با همان حس و حالی که دارد و دوباره باز میگشتیم به حال. این ایدهای است که برگمان را وادار ساخت تا این اثر ماندگار را خلق کند. فیلم داستان پیرمردی است که مدت زیادی از عمرش باقینمانده اما باید به سفری برود.
در این سفر، او به کودکی خود سفر میکند، تجربه میکند، لذت میبرد، غمگین و در نهایت آگاه میشود. او در این سفر بیست و چهار ساعته میفهمد که آدمهای دور و اطرافش را هنوز خوب نشناخته است. از جمله پسر خود و نیز عروسش را که همسفر او در این مسیر است. سفر بهانهای میشود برای پیبردن به خود. برای یافتن و درک خود و دیگران. پیرمرد انتهای قصه دیگر همان پیرمرد ابتدایی نیست.
حتما سکانس خوابدیدن دکتر آیزاک برگ( با بازی چشمنواز ویکتور شوستروم) و مواجههاش با مرگ را به خاطر بسپارید که کلاس درس فیلمسازی است.
خلاصه داستان: توتفرنگیهای وحشی حدود دوازده ساعت از زندگی پزشکی ۷۸ ساله به نام ایزاک بورگ را روایت میکند که قصد دارد برای شرکت در مراسمی جهت کسب دکترای افتخاری، راهی شهر لوند شود ...
3- آپارتمان ( The Apartment 1960 ):
اگر بخواهیم این تابلوی زیبا را در چند کلمه توصیف کنیم باید گفت هنر سادگی در عین پیچیدگی. کار بزرگی که " آپارتمان " انجام میدهد این است که مفاهیم عمیق و مهم روزگار را در شکل و ظاهری ساده و بدون به رخ کشیدن به تصویر میکشد. کار سخت و دشواری است، اینطور نیست؟
آپارتمان با نشان دادن کارمندی که در یک شرکت بیمه با آن معماری عجیبش (معماری ساختمان بیمه با آن سقف کشیده طوری است که حس خفگی و ناخوشایندی به انسان میدهد) در حال انجام کاری طاقت فرسا و خستهکننده است (همهی کارمندان همین طور هستند)، روایتگر فساد سیستمی حاکم است که از ویژگیهای بارز این سیستم، نگاه ابزاری به زنان است. آپارتمان فیلمی در حمایت از خانواده و عشق والای انسانی است. هشداری است به همه انسانها که این خانواده و عشق که موهبتی الهی هستند، در چنین جامعهای در حال نابودی است. بیلی وایلدر تصویر مردانی را ارائه میدهد که تنها به دنبال شهوترانی خود هستند و زنانی که بازیچه آنها قرار میگیرند.
البته در این میان، کاراکتر اصلی داستان و قهرمان فیلم با بازی زیبای جک لمون و کاراکتر "دکتر" فارغ از این قشر مردان هوس باز هستند به طوری که اگر چه باکستر (جک لمون) در ابتدای قصه به خاطر پست و مقام اداری خانهاش را در اختیار این مردان میگذارد اما در نهایت با درک نیروی قدرتمند «عشق» خود را از این سیستم فاسد جدا میکند. حتی قبل از این اتفاق، عشق برای شخصیت باکستر (جک لمون) مهم است و جایگاه ویژهای دارد و با تمام همقطارانش در اداره بیمه فرق میکند. ( سکانس انتظار باکستر جلوی تئاتر یا بردن نوشیدنی برای معشوقهاش در اداره بیمه را به یاد بیاورید)
تمام سکانسها با دقت فراوان کارگردانی شده و همگی با کنترل وایلدر به زیبایی هر چه تمامتر اجرا شدهاند. بی جهت نیست که در سی و سومین مراسم اسکار، فیلم آپارتمان با وجود رقبایی قدرتمند مانند "روانی" هیچکاک و "کوچنشینها" اثر فرد زینهمان، گوی سبقت را ربود و جوایز مهم بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را ا آن خود کرد. چه کرد این بیلی وایلدر...
خلاصه داستان: ماجرای فیلم در مورد یک مرد مجرد و تنها به نام سی.سی. باکستر است که در یک شرکت بیمه بزرگ با سی هزار کارمند کار میکند. باکستر سعی دارد برای پیشرفت سریعتر در کار خود، آپارتمانش را به مدیران شرکت قرض دهد تا آنها مدتی را با معشوقههایشان خوشگذرانی کنند...
2- خوشههای خشم ( Grapes Of Wrath 1940 ):
خوشههای خشم ساخته جان فورد اثری ماندگار است که از رمانی با همین نام به قلم جان اشتاین بک اقتباس شده است. کارگردانی جان فورد در عین سادگی، به شدت پیچیده و دقیق است به نحوی که میتوان ساعتها راجع به تک تک پلانها از نظر میزانسن، قاب بندیها و ... صحبت کرد و لذت برد. فقط در همین حد بگویم که با وجود اینکه اکثر نماهای فیلم نماهای eye level ( هم تراز با چشم انسان ) هستند اما دوربین آرام و با وقار جان فورد بدون ادا و اطوار و به رخ کشیدن خود قادر است در همین نماها تصاویر خارق العاده ضبط کند و حس متعین انسانی بیافریند. میتوانیم بگوییم جان فورد شاید تنها کسی در سینما باشد که به این خوبی «خانواده» میشناسد و «خانواده» میسازد. نگاه دوربین جان فورد در اینجا نیز مثل سایر آثارش همیشه از داخل خانه به بیرون است که نشاندهنده اهمیت این «خانه» و «خانواده» از منظر اوست.
فورد قصه یک خانواده کشاورز روستایی را در بحران اقتصادی آمریکا با خلق شخصیتهای به یاد ماندنی به قدری خوب و منسجم روایت میکند که حس عاطفی انسانی ما برانگیخته میشود بدون اینکه فیلم به دام سانتی مانتالیزم ( اشک آوری ) بیفتد، در سراسر داستان کاراکترهای قصه را میفهمیم و با آنها همزادپنداری میکنیم بی آن که ذرهای به آنها ترحم بورزیم. این هنر جان فورد است. شاید بتوانیم بگوییم این فیلم از معدود آثاری است که از رمانی که از آن اقتباس شده نیز زیباتر است. در ضمن، دوباره نام «هنری فوندا» ( نقش اول فیلم ) آمد. عجب بازیگر محشری است.
خلاصه داستان: «تامی» هنری فوندا پس از گرفتن عفو مشروط، از زندان آزاد شده و نزد خانوادهاش برمیگردد. او متوجه میشود که اهالی آن منطقه(اکلاهما) مجبور به ترک زمین و خانههایشان شدهاند و خانوادهی خودش نیز، آمادهی سفر به کالیفرنیا برای کار و ادامه زندگی است ...
1- سرگیجه ( Vertigo 1958 ):
اگر در طول تاریخ بگردیم و از تمامی کشورها، کاندیداهایی را به عنوان بهترین آثار تولیدشده در تمامی ادوار برگزینیم و سپس از میان این آثار، بخواهیم بهترین اثر تاریخ سینما را انتخاب کنیم، به نظر نگارنده، سرگیجه همچون ستارهای در اوج و بالاتر از تمام این آثار شاهکار قرار میگیرد به طوری که سر را بالابردن و نگاه کردن به «سرگیجه»، خود سرگیجه میآورد.
«سرگیجه» اثری است که سید شهیدان اهل قلم، شهید آوینی در رابطه با آن در مقاله «عالم هیچکاک»نوشته است:«سرگیجه داستانی بسیار غیرمتعارف دارد که اگر با معیارهای استدلال منطقی به ارزیابیاش بنشینیم سخت شگفتزده خواهیم شد که چرا هیچکاک قصهای چنین ضعیف را برای کار برگزیده است. اعتراف میکنم که اگر سناریوی سرگیجه را _ پیش از ساخت فیلم و نه پس از آن!_ برای ارزیابی به من میسپردند، نه تنها ضعفهای بسیاری که در آن میدیدم مانع از تصویب سناریو میشد بلکه چه بسا از سر وظیفه، سناریست سرگیجه را میخواستم و تلاش می کردم به او بیاموزم که چگونه باید سناریو بنویسد...اما سرگیجه یکی از بهترین فیلمهای هیچکاک و از بزرگترین آثار تاریخ سینماست؛ و این درست همانجاست که از یک سو سینما از ادبیات تمایز پیدا میکند و از دیگر سو «قصههای هیچکاکی» از داستانهای متعارف.»
سرگیجه اثری به شدت تکنیکال است اما تکنیکزده نیست. تمام فن و تکنیک اثر در خدمت قصه و روایت آن است. نکته مهم دیگر این فیلم، گذار این فیلم از واقعیت به خیال و بالعکس است که گاهی مرز میان آنها گم میشود. برای درک بهتر کار مهم هیچکاک کافی است به فیلمهای دوران مدرن بنگرید وببینید که چگونه میخواهند با کمک جلوههای ویژه کامپیوتری و تکنولوژیهای دیگر «دنیای خیال» بیافرنند و نتیجه آن آثاری به شدت تکنیکزده و حتی گاهی خندهدار است و به هیچ وجه حس متعین انسانی تولید نمیکنند.
شاید راجع به هیچ فیلمی نتوان این جمله را گفت اما نما به نمای فیلم سرگیجه کلاس درس کارگردانی است. حرکت بازیگران، حرکتهای دوربین، طراحی صحنه و ... همگی در خدمت تولید حس انسانی و همان نمایاندن دنیای خیال و واقعیت و حرکت در آنهاست. به عنوان نکته پایانی باید بگویم هیچکاک کاری بزرگ و جاودانه در این فیلم انجام میدهد و آن یک کشف بزرگ است. بله درست شنیدهاید... کشفی بزرگ. هیچکاک با حرکت دوربین (در سینما به آن «دالی» میگویند) به عقب و در عین حال، زوم کردن لنز به جلو، حرکتی با عنوان « دالی-زوم» یا «نمای هیچکاکی» را به فیلمسازان آموخت. این نوع حرکت حس سرگیجه ایجاد میکند. بعدها فیلمسازان دیگری همچون اسپیلبرگ (در فیلم آروارهها) از این حرکت استفاده کردهاند.
تمام سینماگران در هر مرتبهای، مدیون آقای تعلیق سینما هستند.
خلاصه داستان: ماجرای اسکاتی فرگوسن (استیوارت) پلیسی است که در جریان یک تعقیب و گریز به دلیل سرگیجه نمیتواند ماموریتش را درست انجام دهد و درنتیجه بازنشسته میشود. رفیقی قدیمی از او میخواهد مراقب همسرش مادلن «نوواک» باشد که اخیراً رفتارش عجیب و غریب شده است. اسکاتی وارد ماجرایی پررمز و راز میشود...
در ادامه، ویدئویی از میزانسن هیچکاک در یک سکانس از فیلم سرگیجه را مشاهده کنیم و بیاموزیم:
در پایان، اگر میخواهید تفاوت اصل و فرع تولیدات سینمایی را ملاحظه کنید، دیدن فیلمهای به اصطلاح امروزی را فعلا برای چند روز متوقف کنید و به تماشای آثار برجسته کلاسیک بنشینید تا متوجه شوید که از چه سخن میگوییم.