
به گزارش سراج24؛ بدون تردید نقش زنان در انقلاب اسلامی اگر بیشتر از مردان نباشد، مسلماً کمتر از مردان نیست. زنان در چند جایگاه مادر، همسر، فرزند و خواهر در صحنههای مختلف انقلاب حضور داشتهاند و در جریان مبارزه دستگیر، زندانی و شکنجه شدهاند.
«حوری دین پژوهی» یکی از این زنان پراستقامت و بانویی مبارز پیش و پس از انقلاب اسلامی ایران ، خواهر شهید و خیر شهرستان مراغه است که در ایام انقلاب در کنار مبارزین بوده و جوانان را برای شرکت در راهپیمایی ها و مبارزه علیه حکومت ستم شاهی تشویق می کرده است.
خلاصه ای از زندگینامه و بخشی از خاطرات دوران انقلاب او را مرور میکنیم:
من در سال ۱۳۳۰ در یک خانواده مذهبی متولد شدم، دوران کودکیام از آن جایی یادم است که عاشق دسته جات و هیاتهای حسینی بودم، وقتی در ماه محرم سنج و طبل محرم نواخته شده و شبیهخوانی اجرا میشد واقعا حس میکردم صحنه روز عاشورا دوباره تکرار شده و قیامتی در زمین برپا میشود. با این حس و حال مکتب شهادت را از همان کودکی آموختم. دورانی که ۹ یا ۱۰ ساله و شاید هم کوچکتر بودم. کتابها و متن نوحهها را با خودم مرور کرده و بچههای محله را جمع کرده و برایشان کتاب نوحه میخواندم و به بچهها میگفتم با من نوحه بخوانند و سینه بزنند.
دوران کودکی به این ترتیب گذشت، مدرسه را تا کلاس سوم راهنمایی خواندم و در سال 47 با آقای حکمعلی صدرالدینی که مامور شهربانی بود، ازدواج کردم. همسرم با آقای شیخ مجید سخنور دوست بود و از طریق او با مباحث عقیدتی و مبارزاتی آشنا شده بود.آقای سخنور سه عنوان کتاب به نام شبهای پیشاور، زمامداران خودسر و رساله عملیه را به همسرم داده بود تا مطالعه کند و با مباحث عقیدتی و ولایی آشنا شود. چون ایشان تا کلاس ششم درس خوانده بود به راحتی این کتابها را میخواند.
من نیز این کتابها را مطالعه میکردم، آقای سخنور میگفت، «مواظب باشید این کتابها به دست هیچکس نیفتد و کسی نداند که این کتابها را میخوانید، من نیز هرچه از مطالعه این کتابها یاد می گرفتم در مساجد برای خانمها تعریف میکردم. آن زمان ما بیشتر در مساجد پیر روشنایی، جوانآباد و حسینیه ملا ملک فعالیت میکردیم.
در این ایام که من مشغول فعالیتهای قرآنی و مباحث عقیدتی بودم خبر آمد که یک مجتهدی به نام آیتالله خمینی (ره) در مقابل شاه ایستاده و در برابر قانون تقسیم اراضی اعتراض میکند. بعد ماموران اعلام کردند چون در این قانون زمین پدر آقای خمینی (ره) هم از دستش درآمده برای همین اعتراض کرده است، یعنی اعتراض شخصی است نه اینکه بخواهد به قانون تقسیم اراضی اعتراض کند.
فعال مبارزاتی با اشاره به اخراج همسرش از شهربانی خاطرنشان کرد: گاهی اوقات در اداره شهربانی او و دوستش آقای سخنور را خیلی اذیت میکردند، آنها میگفتند، کاش یک مغازه داشتیم و سرمان به کار خودمان بود ولی مامور شهربانی نبودیم.
در طی سالهای ۴۸ تا ۵۰ همسرم را به خاطر فعالیت و مباحث عقیدتی به مدت یک سال بیکار کرده و حقوقش را قطع کردند و ما خانهنشین شدیم، در این یک سال وسایل منزل را فروخته و به گذران زندگی پرداختیم، زندگی بسیار سختی داشتیم. بعد از آن همسرم به امام رضا (ع) متوسل شد و نامهای به ایشان نوشت بعد از مدتی وی را دوباره به محل کار دعوت کرده و لباسهایش را به وی دادند ولی این بار او را به تبریز تبعید کردند. همسر خدا بیامرزم، عمرش به دنیا نبود و در سال ۵۳ در سن ۳۸ سالگی به دلیل بیماری قلبی فوت کرد و زندگی مشترک ما فقط هفت سال دوام داشت و ثمره این زندگی مشترک نیز یک فرزند دختر به نام فاطمه است.
همسرم و دوستش آقای سخنور در عین حال که مامور شهربانی بودند یک فعال سیاسی و مبارزاتی بودند، هر چند که او در سال ۵۳ فوت کرد و آن سالها هنوز قیام و مبارزات مردمی مانند سالهای ۵۶ و ۵۷ نبود ولی گاهی وقتها حرفها و سر و صداهایی به گوش میرسید و همسرم نیز برای موضوع عقیدتی از کار بیکار شد.
*مخفی کردن کتابها لابه لای رختخوابها
بعد از فوت همسرم همچنان به فعالیتهای قرآنی و عقیدتی در مساجد مشغول بودم، آن ایام در مراغه در مسجد طاق در کنار خانم ریحانی که مسوول خواهران مسجد بود، فعالیت میکردم. خانم ریحانی تعدادی کتاب به من داده بود و برای اینکه ماموران ساواک آنها را نبیند کتابها را لابه لای رختخوابها مخفی میکردم.
آن روزها راهپیماییهای زیادی برگزار می شد ولی معمولا خانمها در راهپیمایی شرکت نمیکردند. یک روز راهپیمایی از مقابل بیمارستان شیر و خورشید آغاز شده و راهپیمایان شعارگویان به راه افتادند، آن روز ما در مسجد طاق مشغول خواندن و تفسیر قرآن بودیم با شنیدن صداها به بیرون مسجد رفتیم و برای اولین بار دیدیم چند نفر از خانمها نیز در آن راهپیمایی شرکت کردهاند. راهپیمایان به مقابل مسجد طاق رسیدند، آنها میگفتند، «سلام اولسون سوزلرهای زینبی لر، بو درسی زینب کبری دن آلدوز» و «نهضتی میز حسینی دیر، رهبری میز خمینی دیر» وقتی این شعارها را شنیدیم ما نیز به جمع خانمها پیوستیم و در راهپیمایی شرکت کردیم، این اولین راهپیمایی خانمها در مراغه نام گرفت که بیش از ۵۰ نفر از خانمها در آن شرکت کرده بودند.
راهپیمایی به این شکل بود برادران دست هایشان را به هم داده و حلقه درست کرده بودند و حدود ۲۰ نفر از خواهران در وسط این حلقه قرار گرفته بودند ما نیز از مسجد بیرون آمده و در وسط این حلقه به خواهران ملحق شدیم و راهپیمایی کردیم، شعارهایمان بیشتر مرگ بر شاه بود.
*مقنعهام را هدیه دادم
در آن راهپیمایی که به عنوان اولین راهپیمایی بانوان مراغه ثبت شد، من هم مقنعه و هم چادر سر کرده بودم یکی از خانمها بدون حجاب بود که من مقنعهام را از سرم باز کرده و به آن خانم داده و گفتم «تو اصلا حجاب نداری و موهایت نمایان است این مقنعه را تو سر کن» او هم پذیرفت و تشکر کرد.
بعد در حالی که شعار میدادیم به سمت امامزاده محمد حرکت کردیم یکی از برادران انقلابی که راهپیمایی را مدیریت میکرد به خاطر حضور خانمها در راهپیمایی تشکر کرد و گفت «ماموران گاز اشکآور میزنند و ما راضی نیستیم خواهران در مقابل ماموران و سایر آقایان به زمین بیافتند و این موضوع برای شما بانوان خوب نیست». یکی از خواهران گفت « اگر گلولهباران هم کنند ما خواهران همچنان میمانیم» همان برادر گفت «خواهر عزیز نمیخواهیم کاری کنیم که حضور خواهران در راهپیمایی فقط یک بار باشد، نمیخواهیم خدای نکرده ماموران جسارت کرده و به شما حمله کنند از شما خواهش میکنیم به خانه برگردید، برای اولین بار خیلی خوب به صحنه آمدید." بعد از این صحبتها بود که برادران دستهایشان را باز کردند و خانمها از حلقه آنها بیرون آمده و به خانه برگشتیم.
* تو حقوق بگیر شاهی، چرا مرگ بر شاه میگویی
آن روزها خیلی از افراد مرا مسخره کرده و میگفتند تو که از شاه حقوق میگیری تو چرا مرگ بر شاه میگویی؟ من نیز در جواب آنها میگفتم اتفاقا من و همه شما پول دسترنج خودمان را میخوریم، این شاه است که حق و حقوق ما را میخورد، شماها خبر ندارید. مردم به من میگفتند اگر شاه بفهمد که تو علیه شاه شعار میدهی حقوقت را قطع میکند.
*از خانه تا مدرسه چادر سر میکردم
من، برای اولین بار عکس حضرت امام خمینی (ره) را در مسجد تپلی باغ نصب کردم. آن روزها من به دعوت خانم اعظمی که چهار خواهر بوده و بسیار در مبارزات فعال بودند به حزب جمهوری اسلامی دعوت شدم و به آنجا رفت و آمد میکردم، جوانان به مساجد میآمدند و خیلی فعال بودند و من هم آنها را برای مبارزه و شرکت در راهپیمایی ترغیب میکردم.
در سال ۵۶ و ۵۷ شدیدا با کمبود نفت مواجه شده بودیم، برای خرید نفت در صف ایستاده بودم که دیدم یک پسر جوان عکس آقای خمینی (ره) را در دستش دارد، پول نفت را به آن پسر جوان داده و عکس حضرت آقا را خریدم ( یادم نیست آن پسر عکس را میفروخت یا من خودم پول نفت را به او دادم تا عکس را بگیرم) به هر حال با پول نفت که آن زمان اگر اشتباه نکنم، پنج تومان بود عکس امام را خریدم، عکس امام را به سینه چسبانده و به مسجد رفتم و برای اولین بار در کتابخانه مسجد نصب کردم.
وقتی آن عکس را در کتابخانه مسجد نصب کردم ساعت یک نصف شب بود که همه جا تاریک بود منافقینی که در محلهها بودند، خانه مرا سنگباران کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند، خواهران و برادران در منزل شخصی خود فعالیت کرده و کلاسهای خواندن و نوشتن و سوادآموزی برگزار کنند، آن زمان هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده و کتابهای جدید چاپ نشده بود، آقای تربتی و علیزاده که روحانی بودند کتابهای سپاه دانش را به من دادند و من به مدت هشت سال به امر امام در منزل شخصی خود در تابستان و زمستان کتابهای سپاه دانش را تدریس میکردم. بعد از اینکه حضرت امام راحل به تشکیل کلاسهای نهضت سوادآموزی امر فرمودند، من در کنار جلسات قرآنی کلاس نهضت سوادآموزی نیز برگزار میکردم.
منبع: فارس