
به گزارش سراج24، سمیرا دردشتی| ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ بود که جمعیتی عظیم برای دیدار و شنیدن سخنان رهبر انقلاب شان در بهشت زهرا گرد آمدند تا با او و آرمانهایش اعلام همبستگی کنند و فصلی نو را در تحولات ایران بگشایند. حدود یازده سال آن سوتر این جمعیت اینبار با بهتی عظیم و چشمانی اشکبار، بار دیگر راه بهشت زهرا در پیش گرفتند، تا با مردی که سرنوشت و تاریخ شان را دگرگون کرده بود، وداع کنند. روزهای بیماری و درگذشت امام برای مردمی که در آن سالها تمام امیدها و آرزوهای خود را به دیدن سیمای او و شنیدن سخنانش پیوند زده بودند، فقدانی سخت عظیم بود و بی دلیل نبود که مراسم تشییع پیکرش در میانه سیل میلیونی جمعیت دوستدارانش به عنوان بزرگترین مراسم تشییع جنازه دنیا لقب گرفت.
آغاز دوران بیماری
امام خمینی نزدیک به یک دهه پیش از درگذشت با عارضه قلبی دست به گریبان بودند. ایشان حدود سه سال و سه ماه قبل از فوت، به دلیل یک حمله قلبی در بیمارستان بستری شدند. بعد از این اتفاق ضربان قلب ایشان به واسطه مانیتورینگ از راه دور کنترل میشد و به این لحاظ پزشکان هر لحظه وضعیت را بررسی میکردند. نخستین نشانههای بیماری امام در روز ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ آشکار شد. صبح آن روز در معاینات پزشکی مشخص شد که امام مشکل خونریزی معده داشتهاند. مدتی بعد اضافه شدن دردهای شکمی و خونریزی روده بزرگ منجر به افت هموگلوبین شد و هم زمان مشکلات قلبی گذشته نیز بار دیگر بروز کرد. در روزهای بعدی تشدید این مشکلات منجر به نگرانی پزشکان شد و در نتیجه، از دفتر ایشان تقاضا کردند ملاقاتهای امام را قطع کنند و کار معالجه ایشان از طریق بررسیهای دقیقتر پزشکی ادامه پیدا کرد.
دکتر سیدحسن عارفی دومین رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران بود. او در کابینه شهید رجایی سمت وزارت علوم داشت و برای مدت ۱۱ سال تقریبا از زمان بازگشت امام، پزشک مخصوص ایشان بود. دکتر عارفی در کتاب «طبیب دلها» گزارشهای طول درمان و سیر معالجات بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را در حدود ۸۰۰ صفحه به طور دقیق ثبت کرده است. وی فرایند تشخیص بیماری را اینگونه شرح میدهد: «صبح روز ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ ساعت ۳۰ : ۷ حضرت امام به بیمارستان «بقیةالله الاعظم» شماره ۲ که در نزدیکی محل سکونت ایشان بود تشریف آوردند، رادیوگرافی معده ضایعاتی به صورت زخمهای متعدد بر روی ضایعات تومورال را نشان داد. بعد از اتمام رادیوگرافی حضرت امام به محل سکونت خود تشریف بردند و ما که بیماری وخیم و خطرناکی را در معده عزیز ملت مان یافته بودهایم غمگین، افسرده و تهی از انرژی هر کدام به گوشه ای خزیدیم تا ببینیم، چگونه با این بیماری خانمان سوز برخورد کنیم.» به این ترتیب تیم پزشکی برای رسیدگی به این وضعیت تشکیل شد. ابتدا دکتر فاضل و سپس دکتر زالی متخصص گوارش وضعیت امام را بررسی کردند. بیماری ایشان در نهایت سرطان لنفوم از نوع بدخیم تشخیص داده شد و مشخص بود که اقدامات درمانی و دارویی چندان کارساز نخواهد بود. با این حال تلاشها برای نجات ایشان ادامه پیدا کرد.
دکتر هدایت الله الیاسی، متخصص بیهوشی که در آن روزها عضو تیم پزشکی امام بود، پیچیدگی وضعیت بیماری ایشان را این گونه بیان میکند: «با توجه به سن حضرت امام و با توجه به سابقه بیماری قلبی ایشان با در نظر گرفتن خونریزی شدید و ادامه یابنده که هموگلوبین خون را خیلی پایین آورده بود و عمل داخلی شکمی مهمی که ایجاب می کرد نسبتاً فوری انجام شود، ذهن هر شخص مطلع و کارشناس را متوجه عوامل و خطرات عمدهای می کرد که ناشی از شرایط فوق است...» در این مقطع یک تیم پزشکی مجرب شامل بیش از ۱۶ پزشک وضعیت امام را زیر نظر داشتند و روزانه دست کم سه بار تمام پزشکان در اتاقی جمع شده و اغلب با حضور «حاج سید احمد خمینی» و چند تن از مسئولان مملکتی وضعیت را بررسی و تبادل نظر میکردند.
روزهای در بستر
زمانیکه امام در بیمارستان بستری شدند، یکی از مهمترین دغدغههای خانواده، پزشکان و مسئولان، حفظ آرامش ایشان بود، چرا که همواره سیل علاقهمندان مایل بودند با ایشان دیدار کنند و نیروهای حفاظت و امنیت از این بابت همواره در زحمت بسیار بودند. با این حال امام در تمامی روزهایی که در بیمارستان بستری بودند، تلاش داشتند آرامش خود را حفظ کنند و حتی در لحظاتی که خانواده و پزشکان ایشان به لحاظ روحی دستخوش احساسات و ناراحتی بودند، آنها را به آرامش دعوت میکردند. بعدها حاج سید احمد خمینی تحمل امام و مقاومت ایشان را این گونه توصیف کرد: «هر وقت به یاد سختی های جسمی که درد زیاد داشتند و همه اش صبر می کردند و آخ نمی گفتند می افتم، سخت متاثر می شوم.»
امام همچنین در روزهایی که حال جسمی مساعدی نداشتند، از پیگیری وقایع روز غافل نبودند. دکتر سیدحسن عارفی در گفت وگویی با روزنامه ایران پیرامون روزهای بیماری و حضور ایشان در بیمارستان خاطره ای از امام نقل میکند که بیان کننده میزان توجه ایشان به مسائل اطراف بود: «روز عید فطر همه مسئولان خدمت حضرت امام بودند. یک لحظه سکوت برقرار شد یکی از مسئولان گفت که مفتی اعظم حجاز فلان صحبت را کرده است. امام ذکر کرد که ساعت ۷ صبح این حرف را زده است که اتفاقاً آقای رفیق دوست گفت که آقا از این مسئولان جلوتر است. ایشان ۷ صبح خبرگزاری ایرنا (پارس سابق) را می خواند، دائم رادیو دستش بود تا ببیند آن سوی دنیا چه خبر است یا اینکه مجلس را می گرفت تا ببیند در مجلس چه کار می کنند. ایشان آدم باهوش و پرکار و زیبنده عنوان رهبر کبیر انقلاب بود و به همین دلیل هم موفق بود.» امام در روزهای بیماری عمده زمان خود را به عبادت مشغول بودند. مرحوم حاج سید احمد خمینی در خاطرهای که در کتاب «فصل صبر» از واپسین روز حیات امام بیان میکند، به فضای معنوی بیمارستان در آن روزها اشاره دارد. وی نقل میکند: «...آقای دکتر فاضل و آقای دکتر عارفی یک جا نشسته بودند، من رفتم پیش شان گفتم چه خبر است؟ چرا این طوری نشسته اید و زانوی غم بغل کردید؟ دکتر فاضل به من گفت: فلانی، آقا تا یکی دو ساعت دیگر، بیشتر نمی توانند حرف بزنند. شما برو هر چه می خواهی از آقا بپرس. گفتم: خیلی خوب و رفتم در اتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده و چهره ایشان گل انداخته است و دارند نماز می خوانند. آقا از شب پیش نماز می خواندند. یعنی از ساعت ده شب قبل از روز فوت شان نماز می خواندند و آن شب دیگر آقای انصاری ایشان را برای وضو مهیا نکرد. برای این که خودشان دیگر نگفتند که من وضو می خواهم، چون از شب تا صبح بیدار بودند و نماز می خواندند. آقا هیچ کاری دیگری انجام نمی دادند، فقط نماز می خواندند. من رفتم داخل اتاق، دیدم دارند نماز می خوانند. همان طور که خوابیده بودند، با آن فشار سرشان را بالا می آوردند به عنوان رکوع و بعد دوباره برای سجود. من هر چه کردم با آقا حرف بزنم، دلم نیامد آن فضای معنوی را به هم بزنم. بعد فقط یک کمی به ایشان نگاه کردم و از اتاق آمدم بیرون.»
واپسین لحظات حیات
از نیمه های شب سیزدهم خرداد بود که فشار خون امام کاهش پیدا کرده بود و وضعیت قلبی ایشان نیز نگران کننده بود. بیماری سرطان تقریباً تمامی اندامها را درگیر کرده بود و تلاشهای پزشکان برای نجات ایشان لحظه به لحظه رو به ناامیدی میگذاشت. ساعت سه بعد از ظهر ایست قلبی موجب شد، امکان تنفس طبیعی را از دست بدهند و اقدامات پزشکی که تا ساعت ۲۲:۲۳ روز سیزدهم خرداد برای احیای ایشان ادامه داشت، در نهایت بینتیجه ماند. حاج سید رحیم میریان از اعضای دفتر امام خمینی و یکی از کسانی که تا لحظات آخر عمر در کنار امام حضور داشت، در کتاب «خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی»، لحظات آخر حیات ایشان را این گونه روایت میکند: «بعد از ساعت یک که نماز های مستحبی و واجب امام تمام شد به من فرمودند: برو خانواده را بگو بیایند. خانواده امام را خبر کردم و آنها بالا سر امام آمدند و چون دست امام به علت وجود سرم در دست من بود تمام این لحظات را در کنارشان بودم. آنها حال امام را پرسیدند و آقا فرمودند: من خوبم و لیکن مثل اینکه کم کم وقت مفارقت فرا می رسد. اعضای خانواده، نوه ها و حاج احمد آقا بالای سر امام بودند. حاج احمد آقا گفتند: آقاجان اینها از عوارض بعد از عمل است و ان شاءالله خوب می شوید، این عوارض برطرف می شود، اما دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد. بغض گلوی او را گرفته بود و همراه با گریه پیشانی امام را بوسید و از کنار امام رفتند.» همچنین همسر امام خانم «خدیجه ثقفی» نقل میکند که آخرین ملاقات ظهر سیزدهم خرداد در پاسخ به احوالپرسی ایشان، امام میگویند: «دعا کن بروم.»
در ادامه آن روز امام با آقایان توسلی و صانعی و آشتیانی دیدار کردند اما افت فشار و حالت خوابآلودگی مانع از دیدارهای بیشتر شد. آیتالله هاشمی رفسنجانی که در این زمان ریاست مجلس را برعهده داشت، در خاطرات خود لحظات دلهرهآور واپسین روز حیات امام را این گونه توصیف میکند: «بعد از نماز سری به بیمارستان زدم و از آنجا به مجلس رفتم، چیزی که حاکی از اطلاعاجانب از بد بودن حال امام باشد به چشم نمی خورد. دیگر نمی توانم اضطرابم را کتمانکنم مثل کسی هستم که هر لحظه نگران رسیدن خبر شومی است. مسأله مهم این استکه به رغم وجود آتش بس در حالت جنگ به سر می بریم و ممکن است دشمن با استفادهاز خلأ رهبری و فقدان مرکز تعادل و انسجام و امید مردم بار دیگر دست به حمله وسیعبزند. ساعت ۳ بعدازظهر احمدآقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواستسریعاً به جماران بروم. خود را با عجله به جماران رساندم. لحظات آخر تنفس طبیعیبود، امام به زحمت نفس می کشیدند. فقط یک بار چشم باز کردند و بستند. نزدیک بودمنفجر شوم. صبرم تمام شده دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و ریه را باتنفس مصنوعی به کار انداختند و تا ساعت ۱۰:۲۰ شب به این صورت نگاه داشتند.ولی دیگر مغز کار نمی کرد. فقط یک بار اطلاع دادند که تنفس طبیعی شد. ولی زود اینوضع تمام شد. نمی توانم عمق رنج و ناراحتی ام را توضیح بدهم. همه جا را سیاهمی دیدم. در این فاصله درباره کیفیت اعلان خبر و برنامه های اداره کشور و انتخاب رهبرو... مشاوره شد. با تلفن اعضای خبرگان را احضار کردیم که تا فردا صبح خودشان را بهتهران برسانند و قرار شد اعلان فوت را به پس فردا موکول کنیم. یعنی پس از انتخابرهبر و برگشت خبرگان به شهرها با فاش شدن رحلت امام، شیون از داخل خانه وبیمارستان و سپس بیرون خانه بلند شد و من حضار را دعوت به صبر کردم و برنامه رابرای آنها توضیح دادم. پذیرفتند و آرام گرفتند و قرار شد به اسم دعای توسل گریه کنند.صبر خانم های بیت امام برای ما جالب بود. تا ساعت ۱۲ شب برای تنظیم برنامه هاماندیم. به خانه آمدم و با استفاده از قرص آرام بخش خوابیدم. به یاد ندارم که تاکنونبرای خواب رفتن از آرام بخش استفاده کرده باشم.»
به این ترتیب برای مسئولان مهمترین بحثی که در کنار ناراحتی از وضعیت پیش آمده مطرح بود، موضوع جانشینی امام بود وبیم آن میرفت که در صورت عدم تصمیمگیری سریع در این موضوع بار دیگر انقلاب با بحرانی تازه مواجه شود. آیت الله امامی کاشانی نیز در خاطراتی که بعدها از آن روز به یاد میآورد، به اهمیت این موضوع برای مسئولان کشور اشاره دارد: «نزدیک به غروب آفتاب بود که امام در حال احتضار بودند. ما به اتفاق جمعی از دوستان از جمله مقام معظم رهبری، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله مشکینی، آیت الله امینی، دوستان شورای نگهبان و ... به بیت رفتیم. در حضور احمدآقا این بحث انجام شد که باتوجه به شرایط خاصی که وجود دارد، بعد از امام چه باید کرد. اولین مسئله ای که مطرح شد تشکیل شورای رهبری بود. در شورای رهبری صحبت از آقای مشکینی و شخص مقام معظم رهبری بود. گرم این صحبت ها بودیم که حاج احمدآقا آمدند و گفتند امام فوت کردند. این خبر باعث شد که جلسه به هم بخورد.»
عشق ملت و مظلومان تاریخ
خبر رحلت امام به منظور آماده شدن شرایط لازم اندکی با تأخیر به اطلاع عموم رسید. روز یکشنبه ۱۴ خردادماه اولین بخش خبری در ساعت ۷ صبح با جمله «انا لله و انا الیه راجعون» آغاز شد و در ادامه گوینده خبر محمدرضا حیاتی بر اساس اعلامیه حاج سید احمد خمینی با عبارت «روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست» خبر رحلت امام را به مردم اعلام کرد. حاج احمد خمینی از «سید مرتضی طباطبایی» برادر همسر خود که در آن زمان شهردار تهران بود تقاضا کردند که محلی را برای دفن امام در نظر بگیرند که ترجیحاً در جوار بهشت زهرا باشد و آن را از مالکان خریداری کنند. طباطبایی در گفت وگویی با خبرگزاری ایسنا در سال ۱۳۹۳ ماجرای خریداری اراضی حرم را این گونه شرح میدهد: «صبح با هلی کوپتر من و آقای انصاری و آقای سراج، رفتیم و جایی که الان است را وسط سبزه زار انتخاب کردیم. آنجا زمین سبزی کاری بود. از مالکان آنجا پرس وجو کردیم و گفتیم برای حضرت امام می خواهیم این زمین ها را تملک کنیم. گریه کردند و گفتند که ما مجانی می دهیم اما من گفتم ما زمین تان را می خریم و محبت شما به امام رضایت شماست. به این ترتیب نقشه ملک را پیاده و آن قطعه را تملک کردیم.»
به این ترتیب پس از چند روز که جنازه امام را در مصلی نگهداری کردند، با مهیا شدن شرایط تدفین در روز ۱۶ خردادماه مراسم خاکسپاری برگزار شد. فشار جمعیت در آن روز موجب شده بود که تابوت بر روی دست مردم برود و بخشهای زیادی از کفن امام توسط مردم پاره شده بود و در لحظاتی نیروهای امنیتی نیز قادر به کنترل شرایط و مقابله با فشار جمعیت نبودند. بالاخره زمانی که بار دیگر این نیروها توانستند کنترل اوضاع را به دست گیرند، نماز میت توسط آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی خوانده شد و تصمیم گرفتند، سه تابوت تهیه شود و هر یک با سه هلیکوپتر حمل شود. به این ترتیب تنها یکی از تابوتها حامل جنازه امام بود و مابقی میتوانست بخش از جمعیت را مشغول نگه دارد تا کار مراسم تدفین با فشار کمتری انجام شود.
یکی از کسانیکه در آن روز نقش اساسی داشت، علی اکبر ناطق نوری بود. در شرایط اضطراب و همهمه مراسم او توانست بخشی از کنترل اوضاع را به دست گیرد و تا آخرین لحظات تدفین همکاری کرد. او در خاطرات خود آن شرایط بحرانی را چنین به یاد میآورد: «تابوت امام را کنار قبر آوردیم. آقای کفاش زاده آمده بود که امام را ببوسد، محکم زدم توی سرش. خودم رفتم داخل قبر و پاها را دو طرف لحد گذاشتم، وقتی آقای حاج آقا رضا اربابی که غسال و دفن کننده ی علما است، آمد که تلقین امام را بخواند، من دست هایم را به دو طرف قبر گذاشتم تا ایشان تلقین بخواند. جمعیت ریختند، چون داشتند آمال و آرزهای همه ی ما را دفن می کردند عده زیادی روی دست من غش کردند. به آقای اربابی که داشت مستحبات دفن را انجام می داد، گفتم: «آشیخ من دارم می میرم بسه دیگه». آخرین کسی که امام را بوسید و بیرون آمد، ایشان بود. خیلی نگران حال ایشان بودم. با زحمت سنگ آوردند و لحد را با کمک آقای «رضا گنجی» که از محافظین است، گذاشتم و عشق همه ملت ایران و مظلومان تاریخ را دفن کردیم.»
انتهای پیام/