
سراج24، سید علی سیدان، روزنامهنگار فرهنگ و علوم انسانی/ بیانیه گام دوم رهبر انقلاب که میتوان آن را جامع تمام سخنان رهبری در سالهای گذشته دانست، بهمنزله سندی راهبردی است که هر کسی که نسبتی با انقلاب اسلامی دارد، میتواند موقعیت و نقش خود را بهوسیله آن بازیابی کند. ایفای هر نقشی مستلزم آن است که تصوری درست از جبههبندیهای مقابل جمهوری اسلامی داشته باشیم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن، دو جبهه عمده در برابر جمهوری اسلامی قرار گرفتهاند: جبهه متجددان و جبهه متحجران. در بیانیه گام دوم، رهبری فقط اشارهای گذرا به این دو مفهوم کرده است. یکی آنجا که با اشاره به پیروزی نهضت اسلامی میگوید: «چپ و راستِ مدرنیته [تجدد]، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونهگون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیکتر شدند.» دیگر آنجا که مرزبندی خود را با تحجر اینگونه اعلام میدارد: «جمهوری اسلامی، متحجّر و در برابر پدیدهها و موقعیّتهای نو به نو، فاقد احساس و ادراک نیست».
در یادداشت پیش رو موقعیت جبهه تجدد در برابر انقلاب اسلامی را بازخوانی میکنم و از خلال آن علت مشروعیت و بقای جمهوری اسلامی را در برابر ایدههای تجددی بررسی خواهم کرد. در یادداشتی که بعداً منتشر خواهد شد، همین مساله را درباره جبهه تحجر طرح خواهم کرد. ناگفته نماند استفاده از لفظ «جبهه» به این معنا نیست که در واقعیت جبههها به روشنی قابل تمییز باشد. چه بسا در دلبستگان انقلاب اسلامی هم رگههایی از افکار تجددی و تحجری وجود داشته باشد که همین، ضرورت پرداختن به این موضوع را دوچندان میکند.
انقلاب اسلامی در برابر تجدد
1- وقوع انقلاب اسلامی برای متجددان قابل پیشبینی نبود. نه تئوریپردازان علوم سیاسی و علوم اجتماعی و نه کامپیوترها بر مبنای معادلاتشان نمیتوانستند وقوع انقلاب اسلامی را پیشبینی کنند. فروش پیشرفتهترین سلاحها به رژیم ماقبل جمهوری اسلامی توسط دولتهای کانونی تجدد، شاهدی بر این مدعاست که آنها ایران را جزیره ثبات تلقی میکردند. نظریه مدرنیزاسیون دانیل لرنر که قرار بود در شش کشور ترکیه، لبنان، اردن، مصر، سوریه و ایران پیادهسازی شود، با شکستی سهمگین روبرو شد و نظریهپردازان را به تجدیدنظر وادار کرد. نکته جالب توجه این است که پروژه مدرنیزاسیون، پروژهای بسیار بزرگ و حسابشده و مبتنی بر مصاحبههای عمیق و تحقیقات میدانی از کشورهای هدف طرح بود! اصلاحاتی که شاه با انقلاب سفید و طرحهای عمرانی در پی آن بود، ناشی از همان فرمولهایی بود که از طرف تئوریپردازان مدرنیزاسیون تجویز شده بود. لذا وقوع انقلاب اسلامی پروژه متجددسازی ایران را نابود و هواداران مدرنیزاسیون را افسرده یا خشن کرد.
2- علاوه بر وقوع، دوام و بقای جمهوری اسلامی هم برای تئوریسازان متجدد غیرقابل پیشبینی بود و هست. در طول تاریخ جمهوری اسلامی جناح چپ (سوسیالیستی) و راستِ (لیبرالیستی) تجدد، همواره با این تحلیل که «بهزودی کار رژیم تمام است»، خود را در موضع اپوزوسیون پیشدستانه نظام قرار دادهاند. وقایع ابتدای دهه 60، وقایع میانه دهه 70، وقایع سال 88 و سایر وقایع، حاکی از همین تحلیل از طرف مخالفخوانان رژیم جمهوری اسلامی است. بقای جمهوری اسلامی چگونه تحلیلهای تجددی را بر هم زده است؟ اولا ما علیالظاهر در جهانی مبتنی بر عقلانیت ابزاری، منقطع از دین و وحی، سکولار و اومانیستی زندگی میکنیم. بقای 40 ساله نظامی که با شعار حکومت الله و ولایت فقیه، داعیهای جهانی دارد و وظیفه خود را مبارزه مقدس با ظالمان عالم اعلام کرده و در قانون اساسیاش بهصراحت «حمایت از مبارزات حقطلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان» (اصل 154) را نوشته است و مورد هجوم فلجکننده نظامی و سیاسی و اقتصادی و رسانهای بوده است، در این شرایط تاریخی علاوه بر آنکه معجزهگونه مینماید، تحلیلهای علوم سیاسی مدرن را باطل کرده است. علوم سیاسی مدرن شروطی را برای مشروعیت حکومتها برمیشمارد که جمهوری اسلامی به آنها اعتنایی نمیکند. مشروعیت در علوم سیاسی مدرن با آنچه در زبان ما مشروعیت مینامند متفاوت است. مشروعیت در زبان دین ما به معنای دلایلی است که یک حکومت را از نظر الهی موجه و برای حکومت کردن محق میشمارد؛ اما در زبان علوم سیاسی مدرن که قایل به دخالت افقی بالاتر از حیات مادی انسان نیست، مشروعیت به معنای عللی است که موجب تحقق و بقای یک حکومت (به هر وسیلهای) میشود. تحقق و بقایی که لاجرم در دوران جدید مبتنی بر قانون و رضایت و اطاعت و رای عمومی است. حالا جریان تجدد با حکومتی به نام جمهوری اسلامی مواجه است که در عین اینکه مبنای مشروعیتش را حق الهی برای حکومت میداند، توانسته به همان معنای مدرن کلمه هم، مشروعیت داشته باشد و ادعای کسانی را که میگویند «حکومت برای بقا لاجرم باید تهی از اقتدار منتسب به دین باشد» عملاً نقض کرده است.
3- متجددان همواره بر مفاهیمی مانند حکومت قانون، دموکراسی، انتخابات و... تاکید داشتهاند. جمهوری اسلامی و به بیان دیگر «مردمسالاری دینی» آنها را در وضعیتی قرار داده که نه راه پس دارند و نه راه پیش. مردم در طول این چهل سال در انتخابات شرکت کرده و نتیجه آرایشان را کم و بیش مشاهده کرده و تاثیر سیاستهای منتخبانشان را (چه مخرب و چه سازنده) دیدهاند. اگر ایمانآورندگان به دموکراسی و رای اکثریت بخواهند خود را از ورطه مردمسالاری دینی در جمهوری اسلامی کنار بکشند و انتخابات را تحریم کنند، دچار انزوا خواهند شد و نظام (با وجود همه تعارضهای جدی درون سیستمیاش) با پشتوانه حضور مردم کار خود را جلو خواهد برد. اگر بخواهند در زمین مردمسالاری دینی بازی کنند و رای بدهند، ناگزیر شرایط ضمنی حکومت را پذیرفته و ساختار فعلی حکومت را برای انجام اصلاحات مد نظرشان مستعد دانستهاند که این خود تاییدی بر کارآمدی نظام و لاجرم بقای آن قلمداد خواهد شد.
انتهای پیام/