هدیه نوروزی سراج24

ای عاشقان محسن چاوشی+ دانلود و متن اشعار

 
هدیه نوروزی خبرنگاران سامانه اطلاع رسانی سراج24 به مخاطبان گرامی
 
 
 
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می کند چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینه ها را خست او بس خواب ها را بست او بسته ست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی طبل و دهل بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیده ای خوبی از او دزدیده ای ای شب تو زلفش دیده ای نی نی و نی یک موی او
این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان چون بیوه ای جامه سیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان می کند او عیش پنهان می کند نی چشم بندد چشم او کژ می نهد ابروی او
ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد بی پا و بی سر می دود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری ای دل ز صورت نگذری زیرا نه ای یک توی او
داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل غریدن شیر است این در صورت آهوی او
بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود از صنعت جولاهه ای وز دست وز ماکوی او
ای جان ها ماکوی او وی قبله ما کوی او فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او
 
 
در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رُخ او دیده‌ی من تنها نیست ماه و خورشید هم این آینه می‌گردانند
عهد ما با لب شیرین‌دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپرّه اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ! عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نِزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
 
 
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد مگر دلالت این دولتش صبا بکند

 

اخبار مرتبط

مصائب یک سرلشگر ارتش

رکوردهای جدید اکران سینما پس از شب‌های قدر

آغاز اعزام‌های عتبات در نوروز و ماه رمضان

0 نظر

ارسال نظر

capcha