اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۴۵:۰۴
اذان ظهر ۱۲:۰۳:۰۴
اذان مغرب ۱۹:۰۶:۰۷
طلوع آفتاب ۰۵:۱۷:۳۹
غروب آفتاب ۱۸:۴۷:۰۰
نیمه شب ۲۳:۱۶:۳۲
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۳/۱۱/۱۹ - ۱۰:۴۴
«سراج 24» گزارش می دهد؛

راهکار مردم برای انداختن نام امام بر سر زبان‌ها/ امام در مبارزه تنها بود/ ماجرای سیب‌زمینی و نوفل لوشاتو

بعد از تبعید امام به ترکیه، علمایی که بعدها جامعه مدرسین را تشکیل دادند، اقدام به برگزاری جلساتی کردند تا در مورد کیفیت پیگیری انفلاب تصمیماتی بگیرند. در یکی از همین جلسات مطرح شد که باید کاری کنیم تا نام آقای خمینی را بر سر زبانها بیاندازیم.

راهکار مردم برای انداختن نام امام بر سر زبان‌ها/ امام در مبارزه تنها بود/ ماجرای سیب‌زمینی و نوفل لوشاتو

به گزارش «سراج24» به جرات می توان گفت که در جهان نمی توان عالم و رهبری به وسعت و بزرگی شخصیت حضرت امام و همچنین قیام ایشان یافت. روحانی‌ای که از خاندانی پاک و مطهر پا به عرصه وجود گذاشت و با حکومت شاهنشاهی (پدر و پسر)مخالفت کرد و از حکومتی سخن می‌گفت که ولی فقیه و نایب امام زمان(عج) بر آن نظارت می‌کند.

از آغاز قیام حضرت امام خمینی(ره) در سال 1342، غیر از معدود طلبه‌های جوان، کمتر مرجع و عالمی بود که از ایشان حمایت کند. علمایی بودند که تخت و تاج شاه را پولادین می دانستند و وظیفه خود را تبلیغ دین تبیین می‌کردند ولیکن امام بر خلاف آنان تاکید داشت که تا حکومت به دست فاسق است، نمی‌توان تبلیغ دین کرد. در میان این علما حضرت امام تنها کسی بودند که به هیچ عنوان دیدار و ملاقات خصوصی با فرستادگان شاه نداشتند و حتی در زمان حیات آقای بروجردی نیز که به دیدار شاه می‌روند، بسیار محکم با وی سخن می گویند.

نقل است امام خمینی برای رساندن پیغام آیت الله بروجردی باید به دربار شاه می‌رفت. براساس عرف آن زمان، ماشینی که می‌خواست وارد دربار شود رنگش باید مشکی می‌بود و حتما یک سرنشین می‌داشت. او باید دم در ورودی از ماشین پیاده می‌شد و کلاهش را برمی‌داشت، لباس ملاقات می‌پوشید و وقتی وارد اتاق می‌شد می‌ایستاد تا اجازه نشستن بیابد. حتی وضع طوری بود که چند ساعت قبل به فرد آداب ملاقات را یاد می‌دادند.

حضرت امام سوار ماشین سفید رنگی شد و به درب کاخ که رسید، گفت: «روح‌الله از طرف آیت‌‌الله العظمی بروجردی!» نگهبان گفت: «باید از ماشین پیاده شوید». امام گفت: «پس برمی‌گردم.» نگهبان هم بالاجبار درب را باز کرد و ماشین تا دم در کاخ رفت. با همان وضعیت و بدون تغییر لباس داخل شدند و روی صندلی شاه نشستند. شاه که وارد شد، صندلی نبود و مجبور شد بایستد تا صندلی بیاورند. به شاه گفت: «آیت‌الله بروجردی فرمودند که قاتلین بهائیان ابرقو باید آزاد شوند

شاه گفت:«شاه مشروطه چنین کاری از دستش برنمی‌آید». دوباره پیام آیت‌الله را تکرار کرده، بلند می‌شوند و می‌روند. هیبت امام شاه را گرفته بود و همان روز فرمان آزادی قاتلان بهائیان صادر شد.

در این گزارش به ذکر خاطراتی از یاران و نزدیکان امام درباره وقایع پیش از انقلاب پرداخته شده است

*انقلاب بدون تلفات

حضرت امام بر این باور بودند که اقتدار آقای بروجردی در حدی است که اگر بخواهند می‌تواند شاه را از مملکت بیرون کند. در واقع حرکتی که امام ظرف مدت پانزده سال و با پرداخت هزینه های بسیار که مهمترین آن خون جوانان این مرز و بوم بود، شروع کردند، از سوی آقای بروجردی با کمترین هزینه خسارت تحقق می یافت. آیت الله بروجردی در میان عشایر لرستان از نفوذ کلمه بسیاری برخوردار بودند و مردم ساکن آن حوالی از ته دل نسبت به ایشان اظهار علاقه می‌کردند. شاه هم به این نفوذ واقف بود و به همین جهت جزو برنامه کاریش این بود که هر از چند گاه بکبار، به قم می‌امد و در حرم حضرت معصومه (س) با آقای بروجردی ملاقات می کرد.

*تهدید کماندوها توسط امام

شاه بعد از اینکه در آمدنش به قم روحانیت وی را همراهی نکرد و حضور در خیابانها را تحریم کرد، راه چاره را در توسل به زور دید. صبح یکی از روزها به منزل امام در یخچال قاضی می‌رفتم که مشاهده کردم حدود پانصد کماندو با ماشینهایشان سرپل پیاده شدند و به سمت مدرسه فیضیه حرکت کردند. وقتی دیدند در آنجا خبری نیست، به سمت منزل امام حرکت کردند. به اطلاع امام رساندند که عده ای از مردم در حال حرکت به اینجا هستند. امام بی درنگ متوجه شدند و فرمودند آنها کماندو هستند و نه مردم!

کماندوها به فرماندهی سرهنگ مولوی وارد منزل امام شدند و بی درنگ به اتاق ها آمدند و نشستند احتمال آن می‌رفت که کماندوها به امام حمله کنند. ایشان برخاستند و از در دیگر خارج شدند و به منزل دیگر رفتند. دقایقی بعد آقای خلخالی از طرف امام و ارد اتاق شد و روی سکو مانندی ایستاد و گفت:«آقا می فرمایند اگر کسی کوچکترین خطایی مرتکب شود و مشاله ای به وجود بیاورد، من به حرم می‌روم و هرچه می‌خواهم می‌گویم».

ساعتی بعد امام تشریف آوردند و منظره جالبی به وجود آمد. ایشان وقتی که می‌خواستند از منزل اخوان مرعشی بیرون بیایند، جمعیت به قدری زیاد بود که عمامه ایشان از سرشان افتاد. ایشان هم بدون اینکه تغییری در حالتشان بدهند، با همان سر بی عمامه و نورانی، کوچه را عبور کردند.وقتی وارد منزلشان شدند در قسمتی که سایه بود نشستند و مردم عمامه ایشان را دست به دست کردند و خدمتشان دادند.

*تنهایی امام در مبارزه

حضرت امام بعد از ماجرای فیضیه از هر فرصتی برای افشاگری علیه رژیم شاه استفاده می‌کردند. امام در مقام پیشبرد نهضت، تنها بود. تنها گروه محدود و معدودی از افاضل و جامعه مدرسین با ایشان همدل و همراه بودند و متاسفانه اکثر علما و مراجع امام را درک نمی‌کردند.امام البته در خلال صحبت‌ها و اعلامیه‌هایشان وانمود می‌کردند که همه علما با من هستند. هدفشان این بود که نمی‌خواستند شکافی میان روحانیت ایجاد شود یا رژیم مبارزه را به بخش قابل اغماضی از حوزه نسبت دهد و از بین ببرد.

* اگر یک قطره خون اباعبدالله در من باشد

در سال 42، هنگامی که در بازار تهران، بعضی از فقها را زدند، مردم را زیر ضرب و شتم گرفتند و همه قدرت‌ها نیز از این کار دولت پشتیبانی کردند، امام فرمودند: اگر یک قطره از خون اباعبدالله هم در من باشد، من تا رژیم ستمشاهی را ساقط نکنم از پای نمی‌نشینم. و نه تنها آن بلکه آمریکا را نیز به ذلت و خواری می‌کشانم.

کاری نکن که وقتی از کشور بیرونت کردم، مردم خوشحال شوند

خبر کشتار مدرسه فیضیه که به امام رسید تصمیم گرفتند به صحن بروند و فرمودند باید آبروی اینها ریخته شود. هر کس سعی بر این داشت که به نحوی از رفتن امام جلوگیری کند ولی موفق نمی‌شدند. لذا دست به دامان آقای لواسانی زدیم و حتی در منزل را بستیم که باعث ناراحتی امام شد و دستور فرمودند که حتما در منزل باید باز باشد. آن روز گذشت و امام مترصد بودند به هر نحوی که شده مردم را در مدرسه فیضیه جمع کنند و فجایع فیضیه را به گوش جهانیان برسانند. به همین جهت سخنرانی روز عاشورای سال 1342 انجام شد و همانجا بود که فرمودند: «اگر می‌خواستند با سیدالشهداء بجنگند با بچه‌های 13 ساله چه کار داشتند؟ حکومت بنی‌امیه می‌خواست اساس را از بین ببرد. اینها هم که حمله کرده‌اند به مدرسه فیضیه با اساس اسلام مخالفند» و سپس لبه تیغ را مستقیم به طرف شاه کشانده و فرمودند: «تو 47 سال از عمرت می‌گذرد. اگر دیکته می‌کنند، دستت می‌دهند، نخوان. من به تو نصیحت می‌کنم کاری نکن که وقتی از کشور بیرونت کردم، مردم همانطور خوشحال شوند که در هنگام بیرون کردن پدرت خوشحالی کردند، نکن بدبخت، نکن و...

*انداختن نام امام بر سر زبانها

بعد از تبعید امام به ترکیه، علمایی که بعدها جامعه مدرسین را تشکیل دادند، اقدام به برگزاری جلساتی کردند تا در مورد کیفیت پیگیری انفلاب تصمیماتی بگیرند. در یکی از همین جلسات مطرح شد که باید کاری کنیم تا نام آقای خمینی را بر سر زبانها بیاندازیم. قرار شد در محافل حتی با دعا این کار انجام شود. در همان ایام در میدان تره‌بار قم پیاز خمین به فروش می‌رفت. یکبار کسی نزد من آمد و گفت:‌برو ببین در میدان چه خبر است.  من خودم را به میدان رساندم و دیدم در چهارگئشه میدان این صدا به گوش می‌رسد که «آی! پیاز خمینی! شاد باشی خمینی! زمینت آباد خمینی! خدا حفظت کند خمینی!» خلاصه به بهانه فروش پیاز خمین، نام امام خمینی را با صدای بلند می بردند.

*اخلاص امام خمینی

کسانی که در نجف در کنار امام خمینی بوده اند، خاطرات فراوانی از اخلاص و تواضع ایشان و همراهی قلبی و عملی شان با مبارزین داخل کشور دارند، به گونه ای که نقل می کنند که حضرت امام اندک آسایشی (در حد داشتن کولر در هوای گرم نجف) و یا حتی کارهای تفریحی بسیار ساده و مرسوم طلبه ها (مثل رفتن کوتاه به جایی خوش آب و هوا) را هم به دلیل سختی کشیدن های مبارزین در ایران، برای خود نمی پسندیدند. آیت الله محمود قوچانی (از ملازمان امام در نجف) ضمن خاطراتش پس از شرح ضعف شدید جسمانی امام (در اثر کم خوراکی و بدی آب و هوا) و پس از ذکر قلب درد امام و توصیه پزشک مبنی بر رفتن به سامرا یا جایی دیگر جهت تغییر آب و هوا و امتناع امام، در ادامه نکته جالب تری را نقل کرده است:

«یادم می آید که روزی حاج علی خلخالی مرا دید و گفت: "فلانی، تو که خدمت امام می روی پیشنهادی از طرف من به ایشان بده شاید حرف تو مقبول تر باشد؛ امام حاضر نیستند به کاظمین و سامرا بروند، من ماشین دارم و مال خودم هم هست، مال بیت المال نیست و از سهم امام و وجوهات نیست، از امام هم کرایه ای نمی خواهم بگیرم، حتی بنزین ماشین را خودم می زنم، اگر ایشان اجازه بفرمایند پیشنهاد می کنم روزی یک یا دو ساعت ایشان را از در منزل سوار کنم و به کنار شط کوفه ببرم تا هوایی بخورند و قبل از ظهر برگردانم. اگر کاری، مطالعه ای هم دارند همانجا انجام دهند."

خدمتتان عرض کنم علی رغم اینکه بین نجف و کوفه بیش از ده کیلومتر فاصله نبود، واقعاً هوای متفاوتی داشت و نوعاً مراجع از جمله آیت الله خویی در کوفه منزل داشتند و دائماً از آن استفاده می کردند. مرحوم آیت الله العظمی سید عبدالهادی شیرازی برای دو سه ماه تابستان [در کوفه] منزلی کرایه می کردند و می رفتند آنجا مستقر می شدند. حتی یادم می آیدکه مرحوم آیت الله آقا میرزا باقر زنجانی که از علمای بزرگ نجف و از مدرّسین بنام و درجه یک نجف بود خیلی سخت مریض شد و در منزل بستری گردید، جلسه درس و بحثشان هم تعطیل شد. برای ایشان به مدت یکی دو ماه منزلی در کوفه کرایه کردند، ایشان به آنجا رفت و حالش خوب شد و برگشت و مشغول درس و بحث شد. یعنی خوبِ خوب شد. تغییر هوای کوفه خیلی آشکار بود و برای وضعیت مزاجی امام خیلی مؤثر بود.

پس از تقاضای آقای خلخالی خدمت امام رفتم و گفتم: "آقا اگر خاطر مبارکتان باشد آن روز دکتر کویتی سفارش داه بود که شما به کاظمین و سامرا مشرف شوید اما حضرتعالی امتناع فرمودید و از این اقدام خودداری می فرمایید."

فرمودند: "بله."

عرض کردم که "خب، آقای حاج علی خلخالی این تقاضا و پیشنهاد را دارد که ماشین هست و مربوط به سهم امام و وجوهات نیست و راننده هم خودش است اگر اجازه بفرمایید ایشان هرساعتی قبل از ظهر را که تعیین می فرمایید بیایند و شما را سوار ماشین کنند، دو ساعتی در کنار شط کوفه بروید و برای تغییر آب و هوا  استراحتی داشته باشید سپس مراجعه بفرمایید. ... ایشان هم افتخار می کند و این خواهش را دارد."

فراموش نمی کنم که امام تشکر کردند و فرمودند: "شما از طرف من تشکر کنید." سپس این جملات را فرمودند که "فلانی، من بروم آنجا خوشگذرانی کنم و جوانان مردم در ایران زیر شکنجه(رژیم شاه) جان بدهند؟"

امام این جمله را با حالتی بیان کردند که در وجود من اثر گذاشت ... به گونه ای که نتوانستم در جواب چیزی بگویم. ساکت شدم و پس از سکوتی مختصر، گفتم: "پس آقا با اجازه من می روم و زحمت را کم می کنم."

حرکت کردم و آمدم

*نان و سیب زمینی در پاریس

امام از عراق به پاریس رفتند. یک روز آقای امینی و آقای منتظری به حضرت امام گفته بودند چرا اینجا وضعیت غذایی اینگونه است؟ نان هم به میزان کافی وجود ندارد تا انسان سد جوع کند. امام سرشان را بلند کرده و  فرموده بودند :«به همین زندگی ساده بسازید که خوب زندگی‌ای است» یک بار هم آقای اشراقی به امام گفته بودند ما از بس در ینجا نان و سیب زمینی خورده ایم، پوسیدیم! امام در جواب گفته بودند «اگر می‌خواهی غذای حسابی بخوری، برو ایران و چلوکباب بخور تا حالت جا بیاید

نقل است که برای اینکه حضرت امام کمتر دارو بخورند، دستور داده بود که ایشان یک سیخ کباب میل کنند. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید. مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم.

*شما دو گناه کردید

روزی من در نوفل لوشاتو به علت ارزانی ، دو کیلو پرتقال خریدم و چون هوا خنک بود فکر کردم تا سه چهار روز پرتقال خواهیم داشت .امام با دیدن پرتقالها فرمودند: «این همه پرتقال برای چیست؟» من برای اینکه کار خودم را توجیه کنم عرض کردم: «پرتقال ارزان بود برای چند روز اینقدر خریدم.» ایشان فرمودند : «شما مرتکب دو گناه شدید ، یک گناه برای اینکه ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر اینکه شاید امروز در نوفل لوشاتو کسانی باشند که تا به حال به علت گران بودن پرتقال نتوانسته اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن می توانستند تهیه کنند ، در حالی که شما این مقدار پرتقال را برای سه چهار روز خریده اید ، ببرید مقداری از آن را پس بدهید. » گفتم: « پس دادن آنها ممکن نیست » فرمودند: «باید راهی پیدا کرد.» عرض کردم: «چه کاری از دست من ساخته است .» فرمودند: « پرتقال ها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا به حال پرتقال نخورده اند »

*شما امر کنید، ما اطاعت می کنیم

حضرت امام (ره) با این که مقام علمی شان، چشم گیر فضلاء و علما بود و آثارشان هم در حوزه های علمیه موجود بود، ولی برای رضای خدا و مطلع ساختن مرحوم آیت الله العظمی حکیم به اندازه ای تواضع می کردند که به ایشان می فرمودند: «من یکی از پیروان شما هستم. من یکی از افرادی هستم که اوامر شما را اطاعت می کنم، شما امر کنید، ما اطاعت می کنیم. شما دستور بدهید ما عمل می کنیم. چطور شما گمان می کنید که مطیع ندارید و حال آن که یکی از آنها من هستم

بعد از فوت مرحوم آیت الله حکیم (رضوا ن الله علیه)، یکی از نمایندگان آن مرحوم در یکی از شهرهای ایران، نامه ای برای حضرت امام که در نجف بودند نوشت و اجازه خواست که بعد از‌ آقای حکیم، وکیل حضرت امام باشد. حضرت امام هم یک اجازه معمولی برای ایشان نوشتند و فرستادند. اما این آقای به این مقدار اجازه قانع نبود و می خواست وکیل حضرت امام در آن شهر و آن استان باشد. مرحوم حاج آقا مصطفی هم برای وساطت خدمت حضرت امام عرض کرده بود که ایشان صلاحیت این کار را دارد و وکیل آقای حکیم هم بوده است. حضرت امام در جواب حاج آقا مصطفی فرمودند:«این مقدار که ما نوشتیم کافی است.» بعدا گویا آن آقا نامه تهدید آمیزی به حضرت امام در نجف نوشتند ( و ما این را از جواب حضرت امام فهمیدیم ) که اگر این وکالت نامه را به من ندهید، به مردم می گویم که از تقلید شما برگردند!. حضرت امام در جواب نوشته بودند: «اگر یک چنین خدمتی به من بکنید، من از شما تا روز قیامت ممنون می شوم که بار من را سبک کرده اید اگر مردم از تقلید من برگردند، بار مسئولیت من سبک می شود

براساس این گزارش، این روزها که در آستانه سی و ششمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، ابعاد بسیاری از شخصیت عرفانی و سیاسی حضرت امام مکتوم مانده است و کسی را یارای تجزیه و تحلیل این مقام رفیع نیست و تنها ذکر خاطراتی از آن مقام والا، انسان را به فکر وامی دارد.

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۵
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••