اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۲۸:۱۷
اذان ظهر ۱۲:۰۱:۴۹
اذان مغرب ۱۹:۱۶:۴۵
طلوع آفتاب ۰۵:۰۵:۰۱
غروب آفتاب ۱۸:۵۷:۰۲
نیمه شب ۲۳:۱۳:۱۰
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۲/۰۴/۰۲ - ۱۱:۲۰
عرض ارادتی از نویسندگان به ساحت قائم آل‌محمد(عج)

خورشیدی که دین را روشن می‌کند

موضوع مهدویت و ظهور امام زمان(عج) یکی از موضوعات پرتکرار در ادبیات سه دهه بعد از انقلاب است که در این میان سهم شعر و داستانک بیش از دیگر گونه‌های ادبی است.

خورشیدی که دین را روشن می‌کند

 

به گزارش «سراج24»، ادبیات زمانی دین خود را ادا می‌کند که هم‌پای جامعه و با دغدغه‌های مردم هر جامعه به پیش رود. سه دهه اخیر، یعنی بعد از پیروزی انقلاب، ادبیات با عامه مردم هم‌پا و به فضایی برای نشان دادن خواسته‌ها و نیازهای آنها مبدل شد. اگر پیش از انقلاب پرداختن به قشر خاصی در ادبیات داستانی رواج داشت و دیگر طبقات جامعه کمتر مورد توجه قرار می‌گرفت، بعد از انقلاب، تنوع اقشار مختلف و دغدغه‌ها یکی از ویژگی‌هایی بود که مرز مشخصی میان ادبیات سه دهه اخیر با قبل از آن کشید.
ادبیات آیینی یکی از شاخه‌های ادبی بعد از انقلاب بود که با فرازها و فرودها همراه شد و همزمان با هر دوره‌ای، بنا بر مقتضیات خاص هر دوره، رنگ آن را پذیرفت. گاه ادبیات عاشورایی به روزهای دفاع مقدس گروه خورد و گاه ادبیات مهدوی جان‌مایه بسیاری از آثار بعد از جنگ قرار گرفت. در این میان سهم عمده‌ای از آثار این شاخه ادبی، به حوزه ادبیات عاشورایی و ادبیات مهدوی اختصاص دارد که گاه پیوندی در میان این دو نیز دیده می‌شود.
در میان قالب‌های مختلف ادبی، شعر سهم بیشتری از آثار را به خود اختصاص داد و از این لحاظ ادبیات داستانی در رتبه‌های بعدی قرار گرفت. این امر به دلایل مختلف از جمله دشواری نگارش داستان نسبت به شعر و همچنین لزوم استفاده از منابع درجه یک تاریخی و دینی بازمی‌گردد. با وجود این، داستانک در میان انواع قالب‌های ادبی حوزه ادبیات داستانی، بیشترین سهم را در ادبیات مهدوی ایفا کرده است. در ذیل چند نمونه از داستانک‌های داستان‌نویسان مختلف در خصوص حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف ارائه شده است:
ما که امام هستیم اصلاح می‌کنیم
«در زدند. شیخ مفید عبا را انداخت روی دوشش و رفت پشت در. نور مهتاب صورت مرد را روشن کرده بود. مردی خسته و خاک‌آلود با چشم‌هایی غرق اشک: «زنم مرد. باردار بود. این همه راه آمده‌ام تا بپرسم با بچه دفنش کنیم؟»
عبا را روی دوشش بالاتر کشید. سرش را انداخت پایین: «مرده مسلمان حرمت دارد. دفنش کنید!» رفت. سه روز بعد برگشت. قنداقه‌ای دستش بود: «ممنون. پیک‌تان به‌موقع رسید و اگرنه … » به بچه اشاره کرد: «الآن نبود».
شیخ تعجب کرد: «پیک؟!» مرد خندید: «همان سوار جوان که گفت فتوای شما عوض شده.» لرزید و رنگش پرید. صورتش خیس شد. برگشت داخل خانه دیگر از خانه بیرون نمی‌آمد. فتوا هم نمی‌داد. می‌گفت: «مرجعی که فتوای غلط بدهد، همان بهتر که اصلاً فتوا ندهد».
«در زدند. قاصدی آمده بود. گفت: «تا نامه را نرسانم نمی‌روم. به کسی جز خود شیخ هم نمی‌دهم». قبول نکرد. اصرارکرد. باز نپذیرفت. قسم داد. گرفت و باز کرد. لرزید. رنگش پرید. صورتش خیس شد: «شما فتوا بدهید، ما که امام شما هستیم، اصلاح می‌کنیم».
آن سید امام زمانت بود
شیخ گفت: چهل شب هرشب صد بار
"رَبِّ اَدخِلنِی مُدخَلَ صِدقٍ" را بخوانید امام زمان را می‌بینید.
رفت و آمد گفت: "خواندم و ندیدم".
جواب شیخ مو را به تنش راست کرد: "توی مسجد که نماز می‌خواندی سیدی بهت گفت: انگشتر دست چپ کراهت دارد، گفتی: کلّ مکروه جایز! آن سید امام زمانت بود".
***
«نیت کرده بود چهل شب جمعه برود زیارت امام حسین علیه السلام، شاید امام زمان را ببیند. صبح پنج‌شنبه راه می‌افتاد، پای پیاده. آخرین شب بود، شب چهلم. مأمورها دروازه را بسته بودند. نه کسی می‌توانست وارد شود، نه خارج. دلش شکست. با خودش گفت: "این‌همه راه آمدم، خرابش کردند". مردی دستش را گرفت. از دروازه ردش کرد. هیچ‌کس هم نفهمید. خواست تشکر کند، دید مرد نیست. تازه فهمید این همه راه را بی‌خود نیامده.
أین الطالب بدم المقتول بکربلاء؟
«اسمش را گذاشته‌اند مقام امام زمان.
کربلا.
درست کنار شریعه فرات.
می‌گویند مِلک امام زمان است.
همان جایی که عمویش عباس از اسب افتاد.
علی اکبر، عباس، علی اصغر... حسین هم افتاد. پرچم خاندان پیامبر افتاده بود میان میدان و دیگر کسی نبود آن را بردارد.
...
أین الطالب بدم المقتول بکربلاء؟
همه جا گفته‌اند.
توی قرآن، سنت.
عاشورای حسین برای همین بود اصلاً.
"امر به معروف نهی از منکر"
قبل این که بیاید اما، وارونه‌اش می کنند مردم.
امر به منکر و نهی از معروف».
بقیة الله خیر لکم
امام باقر خبر داده بود فرزندش مهدی در زمانه‌ای خروج خواهد کرد که زن‌ها خود را شبیه مردان و مردان خود را شبیه زنان می‌کنند و خونریزی در نظر مردم عادی می‌شود و گناه و معصیت رباخواری رایج... .
شخصی به‌نام سفیانی از سوریه و کسی به‌نام یمانی از یمن قیام می‌کنند... سید جوانی به‌نام محمد را که معروف به نفس زکیه است بی‌گناه بین رکن و مقام در مسجد الحرام می‌کشند و خونش را بر زمین می‌ریزند... سپاه دشمن در جایی به‌نام بیداء در زمین مدفون می‌شوند... ندایی از آسمان شنیده می‌شود حاکی از آن‌که مهدی و پیروانش برحقند... مهدی می‌آید و پشت به دیوار کعبه می‌دهد و این آیه را می‌خواند: "بَقِیّة اللّه خَیر لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین...".
امام زمانت را می‌شناسی؟
«جوان گفت: «زیارت بخوان!»
گفت: «سواد ندارم.»
جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسکری.
پرسید: «امام زمانت را می‌شناسی؟» مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»
گفت: «پس سلام کن!»
مرد دستش را روی سینه‌اش گذاشت: «السلام علیک یا حجةبن الحسن العسکری» جوان خندید: «و علیک السلام و رحمة الله و برکاته».
پسری که پادشاه مشرق و مغرب می‌شود
«خانه امام هادی کجا و قصر قیصر کجا، نرجس تمام‌قد جلوی امام بلند شد. سلام کرد. امام خوش‌آمد گفت. پرسید: "کیسه‌ای طلا به تو بدهم یا بشارت ابدی؟"
گفت: "پول نه؛ بشارت بدهید".
امام گفت: "تو را به پسری بشارت می‌دهم که پادشاه مشرق و مغرب می‌شود، زمین را پر از عدل می‌کند، بعد آن که از ظلم و جور پر شده باشد".
نرجس سرخ شد سرش را انداخت زیر پرسید: "پدر این پسر؟"
شنید: "همان کسی که جدم رسول خدا تو را برایش خواستگاری کرد"».
هرکس برای فرج وقت تعیین کند دروغ‌گوست
امام صادق زیاد از مهدی برای‌مان می‌گفت، از فرج و گشایش آخر الزمان.
دلم می‌خواست وقت دقیقش را بدانم. طاقت نیاوردم و از امام سؤال کردم:
"پس کی فرج می‌رسد؟ این که خیلی طولانی شد؟"
-  مهزم! هرکس برای فرج وقت تعیین کند دروغ‌گوست! و هرکس عجله کند، هلاک می‌شود، فقط کسانی که مطیع و تسلیم اوامر ما باشند، نجات پیدا می‌کنند و به ما ملحق می‌شوند».
خورشیدی که دین را روشن می‌کند
«دور امام صادق علیه السلام نشسته بودند و قرآن می‌خواندند.
قاری خواند: "والشمس و ضحها...".
گفت: "خورشید محمد است که دین را برای مردم روشن کرد".
خواند: "والقمر اذا تلیها...".
گفت: "ماه علی است بعد محمد".
خواند: "والنهار اذا جلیها...".
گفت: "روز امامی‌ست از نسل فاطمه که تاریکی‌های ظلم را از بین می‌برد"».
اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۷
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••