به گزارش سراج24، سرلشکر پاسدار شهید «حاج احمد کاظمی» از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این شهید والامقام به عنوان زیرکترین فرمانده دفاع مقدس و فاتح خرمشهر شناخته میشد. او در 19 دی سال 1384 در پی یک ماموریت به دلیل بروز سانحه هوایی سقوط هواپیمای داسو فالکن 20 در نزدیکی ارومیه به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت رسید. شهید کاظمی بنا به وصیتش در جوار حسین خرازی در گلستان شهدای در اصفهان دفن شد.
شهادت سردار شهید «حاج احمد کاظمی» جامعه ایران به ویژه رزمندگان و همرزمان این عزیز را در غم و تاثر جانکاه فرو برد. نوید شاهد اصفهان به مناسبت چهاردهمین سالگرد شهادت این شهید والامقام و همزمان شدن سالگرد او با هفتمین روز شهادت سردار شهید «حاج قاسم سلیمانی» فرصت را مغتنم شمرد، ویژگیهای او را از زبان شهید سلیمانی به اشتراک گذارد که در ادامه مشاهده میکنید.
وصف شهید حاج احمد «کاظمی» از زبان سردار شهید حاج قاسم «سلیمانی»
وای به حال من که زندهام
هیچوقت فکر نمیکردیم بنا باشد ما برای احمد صحبت کنیم، وای به حال من که امروز زندهام و احمد در میان ما نیست. پسر شهید احمد یک جمله قشنگی میگفت روز شنیدن خبر احمد گریه میکرد، زمزمه میکرد با خودش میگفت: «هی ما را لوس کردی، به خودت عادت دادی، حالا ما چه باید بکنیم».
یاد شهدا میکرد
کسی هر وقت یک عزیزی را از دست میدهد، یکسال، دوسال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم میبرد، کمتر اتفاق میافتد یک مدت طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست میدهد، 19 سال احمد، حسین حسین میکرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسهای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند. هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند و پیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی» ورد زبان احمد بود و بعد گریه میکرد.
تداعی خلوص بود
عجیب بود هر کس به دلایلی در غم احمد ناراحت است، یک کسی میگوید: «حیف شد این شخصیت با این جایگاه، با این تأثیرش، از بین ما رفت»، یک کسی وابستگی دوستی، فامیلی و غیره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگین کرد و از دست دادن احمد همه را ناراحت کرد، اما آن چیزی که بچههای جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود که، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاکی، صداقت بود.
بوی شهدا میداد
وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی میانداخت، به یاد همت میانداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ میانداخت، لذا امروز که احمد را از دست دادیم انگار یک یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست دادهایم، آن کسی که از همه ارزشهای جنگ نشانهای در خود داشت از دست دادهایم، به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه میکرد، پیوسته خودش را سرزنش میکرد، پیوسته بیقرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و هر کجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشک بدرقه شد، لشکر 8 نجف را ترک کرد و مردم کردنشین کردستان را از انزوا خارج ساخت، پس از آن به نیروی هوایی رفت، وقتی که میخواست خارج شود، با اشک و غم دوستانش بدرقه شد، آمد نیروی زمینی، یک امید بزرگی برای سپاه در نیروی زمینی ایجاد کرد، هیچ کس نیست قضاوت کند که هر یک از این مقامها احمد را بالا برد، به احمد افتخار داد، بالعکس بود، فرماندهی لشکر نجف اشرف به احمد چیزی نیفزود که حال که او بنیانگذار لشکر نجف اشرف بود، بلکه لشکر نجف اشرف به این دلیل پر افتخار بود که احمد فرماندهاش بود، فرمانده نیروی هوایی شدن او به نیروی هوایی افتخار داد، نه نیروی هوایی به احمد افتخار، فرمانده نیروی زمینی شدن، مقام کمی نیست، بلکه در بین نیروهای مسلح در سپاه پاسداران بالاترین پست، فرمانده نیروی زمینی است و ارشد همه فرماندهان سپاه بعد از فرمانده کل سپاه است.
مثل احمد متولد نمیشود
اما احمد به نیروی زمینی مقام داد نه نیروی زمینی به احمد. لذا در هر کجا قرار می گرفت او تأثیرات معنویاش، تأثیرات رفتاری واخلاقیاش بی نظیر بود، ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر میکنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأها را پر میکنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پرشود، طول میکشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که یک فردی مثل امام خمینی(ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگی نمی تواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود. هر پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل میگیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بدست آوردن است، قابل جایگزین شدن هستند، نه اینجوری نیست.
تا زندهاند قدر تأثیرات آنها را نمیدانیم
هر کسی ممکن است تأثیری داشته باشد اما تأثیرات با هم فرق میکند و مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر میدانیم. یک شخصیتی میآید مثل علامه امینی و الغدیر را مینویسد. مرحوم شیخ عباس قمی میآید مفاتیح الجنان را مینویسد آنها یک تأثیری دارند و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس میکند یک تأثیر دیگر دارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیست و هفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثیرات کاملاً متفاوت بود. تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا میکرد، اینگونه نبود. اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور ومبنای اساس این بنا ستونهای این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستونهای این بنا بود، هم در آن ارزشهایی که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها میکنم. او نقش یک مربی را داشت.
سکوت شهدا تصمیمگیری را سخت میکرد
هم اکنون برادر عزیز سردار رضایی تشریف دارند، سردار رشید تشریف دارند، برادر عزیز آقای اسدی هستند، خیلی از فرماندهان جنگ هستند، آنها شاهدند، چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هرجلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند. این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی. اگر همه ما مینشستیم در جنگ حرف میزدیم، تصمیم گیری میکردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را میزدند، اگر مخالفت میکردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار میکردند همینطور بود، ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی تصور محورش احمد بود. در ثامنالائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی و اساسی بودند.
نقش فرماندهان در جبههها
در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول دادهایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور میتوانیم برگردیم همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شد که احمد مهیا کرد یعنی جزایر. در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل. من یادم نمیرود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود اکثر رزمندگان به عقب رفتند، فقط ده نفر مانده بودند که اصرار میکردند با التماس که احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمیآمد. میگفت: چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت درآمد؟ شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنین فضایی بود که امروز چندین سال از جنگ میگذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروری تر به چشم میخورد و احساس میشود. این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن باقری بود، نقش مهدی زین الدین بود، نقش شهید علی رضاییان بود و دهها فرماندهای که شهید شدند و اینها محورهای اصلیاش بودند.
انتهای پیام/