اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۴:۴۵:۲۵
اذان ظهر ۱۲:۱۱:۵۹
اذان مغرب ۱۸:۳۳:۲۹
طلوع آفتاب ۰۶:۰۹:۰۶
غروب آفتاب ۱۸:۱۵:۲۵
نیمه شب ۲۳:۳۰:۲۵
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۸/۰۲/۱۱ - ۱۳:۴۸

حاج آخوند

دیدم خاچیک و همسرش و مادرش و سونیا دارند در دامنه تپه مارون کنار گورستان ارامنه گلبرگ‌های گَوَن جمع می‌کنند. مادر خاچیک روسری سپیدش را روی صخره صافی گذاشته بود. چهار گوشه‌اش سنگ چیده بود. گلبرگ‌های ریز قرمز و صورتی و بنفش و آبی و سپید در میان روسری بود.

حاج آخوند

سراج24، محمد مهدی ادیبی/ گاهی آدم‌هایی در مسیرِ زندگی ما قرار می‌گیرند که روح و روحیه‌ی زندگی ما را شکل می‌دهند. آدم‌های ویژه‌ای که داستانِ همراهی، هم‌نوایی و زندگی با آن‌ها، بیشتر به افسانه‌ها می‌ماند.
شاید پاراگراف ابتدایی کتاب، مَطلع و شرح خوبی در این‌باره باشد:
« فرصت زندگی کوتاه است، کوتاه مثل آه! اما در همین فرصت کوتاه، گاه بختِ خوش، آن‌چنان همراه و یارت می‌شود که انگار افسانه‌ای یا افسانه‌هایی در زندگی‌ات تحقق یافته است! زمین و زمان، جغرافیا و تاریخ مثل دو رشته در هم تابیده می‌شوند و جامه زربفت کودکی تو را در روستای مهاجران می‌بافند. روستایی که تکه‌ای از بهشت خدا بود...».
سید عطاء الله مهاجرانی، نویسنده‌ی این کتاب، که بیشتر به عنوان چهره‌ای سیاسی مطرح است؛ داستان زندگی و تجربه‌اش در روستای پدری (مهاجران) را نقل می‌کند که البته تمام داستان بر محوریت یک شخص خاص روایت می‌شود. شخصیتی که عنوانِ کتاب هم از آن برداشته شده است.
توصیف مهاجرانی از این روستا، طبیعت و آدم‌هایش؛ واقعاً شیرین است:


« ... مهاجران یا مارون، رنگ و رو و رونق بهشت برین را داشت. بوی بهشتی آن سرزمین که اکنون در دنیای خیال و مثال می‌درخشد، مشام جان را تازه می‌کند. بهشت مهاجران، طبیعت زیبا، دشت زمردین چما، نهر نقره ای نایه، چشمه فروزنده آب حیات دوزاغه، میدانِ ده که غرق صدای بره‌ها و گوسفندان و بزهای بازیگوش و ماغ گاوها بود، ردّی از غبار آبی که از پس تاخت اسب‌ها دیده می‌شد، صدای پرطنین رحم خدا، چوپان ده، همه خواستنی و دوست داشتنی بود. اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانیِ ملّا، ادیب و نکته دان و عارفی که از غوغای جهان بیرون از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخی شاد که خانقاهی نداشت. دست‌هایش مثل کشاورزان محکم و نیرومند بود. زندگی‌اش از کشاورزی و باغ انگورش می‌گذشت ... در خورجین اسبش، شاهنامه و خیام و حافظ و گلستان و بوستان و گلشن راز، هر کدام درست در جای خود بود ... ».
«حاج آخوند»، شخصیت ویژه‌ای است که تنها با مطالعه‌ی کتاب می‌توانید درک بهتری از ویژگی‌هایش داشته باشید. روحانی با سواد و با صفایی که کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان را مطالعه کرده، خیام شناس است، اشعار را با استادیِ تمام تفسیر می‌کند و در عین حال؛ کشاورزی فعال است و حضور اجتماعیِ بسیار پر رنگ و برجسته‌ای دارد؛ تا جایی که ارامنه‌ی آن منطقه هم علاقه‌مند و دوست‌دار او بودند:
« ... دیدم خاچیک و همسرش و مادرش و سونیا دارند در دامنه تپه مارون کنار گورستان ارامنه گلبرگ‌های گَوَن جمع می‌کنند. مادر خاچیک روسری سپیدش را روی صخره صافی گذاشته بود. چهار گوشه‌اش سنگ چیده بود. گلبرگ‌های ریز قرمز و صورتی و بنفش و آبی و سپید در میان روسری بود. گفت برای حاج آخوند است! ... ».
حاج آخوند، دین را راه زندگی می‌دانست و آن را زندگی می‌کرد. البته حرف‌ها و نظرات حاج آخوند برای برخی‌ها تازگی داشت:
« ... حاج آخوند می‌گفت می‌شود با دختران ارمنی ازدواج کرد! نیازی نیست که آن‌ها از دین خود دست بردارند ... می‌گفت اسلام، دین آسانی است، بعضی‌ها سختش کرده‌اند. ایمان را به شریعت تبدیل کردند. این کار برخی شریعتمدارانِ همه دین‌هاست.! دین، دیگر راه زندگی نیست. باری‌ست که باید بر دوش بکشی ... ».
یکی از قسمت‌های پر رونق این کتاب؛ نگاه‌ها و تفسیرهایی است که حاج آخوند در پاسخ به پرسش‌های گوناگون از شاهنامه‌ی فردوسی دارد. این قسمت‌ها برای کسانی که اهل ذوق و ادبیات هستند، بسیار خواندنی خواهد بود:
« پرسش رهایم نمی‌کرد. چرا رستم در خان اول خواب بود و در خان هفتم بیدار. آن قدر صبر کرد تا دیو سپید بیدار شود و در بیداری با او جنگید ...
درباره رستم همین قدر می‌دانستم که پهلوان ایران بوده است با گرزی ششصد منی، هر وقت گرسنه می‌شد نرّه گوری را به درختی به سیخ می‌کشید و بریان می‌کرد. هنگام راه رفتن از بس نیرومند بود تا زانو در خاک فرو می‌رفت. در یک کلام از دید کودکانه ما زور رستم از شاه هم بیشتر بود! کارهای سختی که شاه نمی‌توانست انجام دهد، رستم به آسانی انجام می‌داد ... ».
حاج آخوند، بسیار اهل مطالعه است و گاهی به واسطه‌ی سید عطاء الله (نویسنده‌ی کتاب، که او را "سید" خطاب می‌کند)؛ کتاب‌های به‌روز و مطرح را مورد مطالعه و مُداقه قرار می‌دهد. در قسمتی از کتاب، حاج آخوند می‌گوید:
« ... کتابی را سید برای من آورده بود. همین ماه پیش کتاب را خواندم. "مائده‌های زمینی" نوشته "آندره ژید"، به نظرم این عبارت کلید کتاب بود. ناتانائیل! بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد، نه به آنچه می‌نگری! این اسم ناتانائیل را من دوست دارم. یعنی هدیه خداوند. مثل اسم سید عطاءالله! اسمش را من خودم گذاشته‌ام ... ».
کتاب «حاج آخوند»، همان طور که خود نویسنده هم می‌گوید؛ سیر خطی ندارد و چهل داستانِ چهل تکه‌ای است.
این کتاب خواندنی که توسط انتشارات امید ایرانیان منتشر شده؛ در زمانی حدوداً یک ساله، توانسته است به چاپ نهم برسد.
"حلاوت و زنده‌ دلی"، از محصولاتی است که می‌توانید از این کتاب برداشت کنید؛ اگرچه شاید شما هم مثل بسیاری از خوانندگان این کتاب، در جاهایی سینه‌تان تنگ شود، بغض گلویتان بفشارد و یا چشم‌هایتان، داغ و تَر شوند...

انتهای پیام/

 

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••