سراج24، محمدمهدی ادیبی/ کتاب یکی از بهترین چیزهایی است که هم دوست دارم هدیه کنم و هم هدیه بگیرم. گاهی کتابهای هدیه داده شده آنقدر خاص و دوستداشتنی میشوند که خاطرهی شما را برای همیشه در ذهنِ طرف مقابل حک میکنند.
«پیامبر و دیوانه» از جملهی همین کتابها است که اگرچه بارها اسمش را شنیده بودم؛ اما وقتی آن را از دوستی هدیه گرفتم و خواندم، تازه متوجه شدم با چه کتاب ویژهای روبرو هستم.
این کتابِ خاص، همطراز نویسندهاش یعنی «جِبران خلیل جِبران»، پُرآوازه است و نیاز به معرفی مفصّل ندارد.
در یک معرفیِ کوتاه از نویسندهی این کتاب، باید بگویم که «جِبران خلیل جِبران» در یک خانوادهی مسیحی در لبنان به دنیا آمد. تحصیلات و زندگی او در کودکی، بسیار فقیرانه بود. او در دوازده سالگی همراه خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرد و به تابعیت آن کشور درآمد.
در همین دوران بود که به نوشتن روی آورد و آثاری به انگلیسی و عربی از خود به جای گذاشت.
جبران خلیل در چهلوهشت سالگی چشم از جهان فرو بست. مَردم جسدش را به کشورش بازگرداندند و در دهکدهی زادگاهش به خاک سپرده شد.
جبران به آثار نیچه علاقه خاصی داشت. نشانههای این علاقه را میتوان در کتاب "پیامبر" رؤیت کرد. درحقیقت، آنچه نام جبران را زنده نگه داشته است، کتاب "پیامبر" است.
این کتاب دربارهی همهی مسائل حادّ جامعه، مانند: کار، داد و ستد، قانون، آزادی، شادی و اندوه، خوبی و بدی، دیانت و ... سخن میگوید.
همهی این سخنان بر این پایه استوارند که سرشت انسان ذاتاً خوب است و دشواریهایِ زندگیِ او از اینجا ناشی میشوند که او هنوز تعارضهای اساسی زندگی را به جا نیاورده و ماهیت کار و نظام زندگی را چنان که باید دگرگون نکرده است.
«...شما به هزار گونه خوبید، اما آنگاه که خوب نیستید
بد نیستید،
تنها تن بِهِل و تن آسانید...»
این کتاب سرشار از جملات و مطالبی است که در عمیقترین لایههای درونیِ ما نفوذ میکند و برخی اشتباهات فکری که در نگاه و ذهنمان رسوب کردهاند را میزداید.
«...پارهای از شما میگویید "شادی برتر از اندوه است" ، و پارهای میگویید "نه، اندوه برتر است".
اما من به شما میگویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند.
این دو با هم میآیند، و هرگاه که شما با یکی از آنها بر سرِ سفره مینشینید، به یاد داشته باشید که آن دیگری در بسترِ شما خفته است....»
جبران خلیل جبران در «پیامبر»، پاسخ بسیاری از سوالهای بیجوابمان را با جملات جادوییاش به سادگی در اختیار ما قرار میدهد.
«...و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟
یعنی بافتنِ پارچهای که تار و پودش را از دلِ خود بیرون کشیده باشی، چنان که گویی دلدارت آن پارچه را خواهد پوشید.
یعنی ساختنِ خانه از روی محبت، چنان که گویی دلدارت در آن خانه خواهد زیست.
یعنی کِشتنِ دانه از روی لطف و برداشتنِ حاصل از روی شادی، چنان که گویی دلدارت میوهاش را خواهد خورد.
یعنی دمیدنِ دَمی از روحِ خویش در هرآنچه میسازی،
و دانستنِ این که همهی مردگانِ آمرزیده گرداگردت ایستادهاند و تو را مینگرند...»
این نویسندهی نام آشنایِ لبنانی-آمریکایی، گاهی با نهیبهای خود در این کتاب، مانند پیامبران سخن میگوید و به انذار و تبشیر خواننده میپردازد.
«...کار مهریست که به چشم میآید.
و تو اگر نتوانی با مهر کار کنی و جز از روی بیزاری کار نکنی، بهتر آن است که از کار دست بداری و در کنارِ دروازهی معبد بنشینی و از کسانی که با شادی کار میکنند صدقه بگیری.
زیرا که اگر نان را از روی بیاعتنایی بپزی، نانِ تلخی میپزی که خورنده را فقط نیم سیر میسازد...»
سطر به سطرِ این کتاب، آن قدر زیبا، جذاب و درسآموز است که بارها و بارها قسمتهای مختلفش را خواندهام و دوست دارم باز هم بخوانم.
تا یادم نرفته، این نکته را هم بگویم که این کتاب که به همت «انتشارات کارنامه» و به قلمِ شیوایِ «نجف دریابندری» ترجمه شده است؛ در حقیقت ترجمهی دو کتابِ «پیامبر» و «دیوانه» است. کتابِ پیامبر تاکنون بارها به فارسی ترجمه شده است ولی سابقهی ترجمهی کتابِ دیوانه بیشتر از یکی دوبار نیست؛ فلذا شما با تهیهی این کتاب، در حقیقت دو کتاب را همزمان در اختیار دارید.
خوب است بدانید نسخهای که من از این کتاب در اختیار دارم، چاپ هفتادویکم این مجموعه است و این نشانِ استقبالِ بسیار کمنظیر از این کتاب است.
برای مطالعهی قسمت اول این مجموعه که شامل کتاب «پیامبر» میشود؛ شاید ابتدا لازم باشد که کمی تحمل پیشه کنید تا با قلمِ نویسنده مأنوس شوید. پس از آن خواهید دید که چگونه با ولع و اشتیاق، برخی قسمتها را چندبار مطالعه میکنید.
در حقیقت، ظرافتهای بخش اول کتاب، نیاز به تأمل و تحمل بیشتری برای درک آن دارد. اگر شما اهل مطالعه باشید، خوب متوجه میشوید که چه میگویم.
قسمت دومِ این مجموعه یا همان «دیوانه»؛ متنهای سَبُکتری را شامل میشود که حالتی حکایتگونه دارند و البته از ظرافتِ ضمنیِ مخصوص به خود برخوردار هستند.
«روباهی بامدادان به سایهی خود نگاهی انداخت و گفت "امروز ناهار یک شتر میخورم"، و سراسرِ صبح را در پیِ شتر میگشت، اما در نیمروز باز سایهی خودش را دید- و گفت "یک موش کافی است".
شاید اگر بخواهم همینطور پیش بروم؛ کُلِّ متن کتاب را در این یادداشت بیاورم! پس بدون اِطنابِ کلام، شما را به مطالعهی یک کتاب خاص دعوت میکنم. کتابی که هم خاص است و هم پُرخاصیت؛ و قطعاً هدیهای مناسب برای دوستانِ خاصّ شما هم خواهد بود.
انتهای پیام/