اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۴۳:۳۵
اذان ظهر ۱۲:۰۲:۵۵
اذان مغرب ۱۹:۰۷:۰۰
طلوع آفتاب ۰۵:۱۶:۳۰
غروب آفتاب ۱۸:۴۷:۵۰
نیمه شب ۲۳:۱۶:۱۳
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۵/۰۴/۰۳ - ۱۸:۱۹

ارزیابی اقتباس، جنگ و نگاه‌های انسانی

عامر مسافرآستانه، کارگردان «صوراسرافیل» با بیان مفهوم جنگ، معتقد است: «در هر جنگی فکر می‌کنم این عواطف انسانی بیشتر است. چون انسانها بیشتر سعی می‌کنند با هم باشند و هوای یکدیگر را داشته باشند. آرمانها خیلی مطرح می‌شود و هدفها رو می‌آیند.»

ارزیابی اقتباس، جنگ و نگاه‌های انسانی

به گزارش سراج24،نمایش «صوراسرافیل» نوشته سیاوش پاکراه و عامر مسافرآستانه، یکی از نمایشهای موفق این روزهای تهران است. نمایشی که برداشتی آزاد و تا حدودی مستقل از رمان «دفتر بزرگ» است، جنگ را در شهری بی‌نام و نشان کاوش می‌کند. تیم جوان پاکراه - مسافرآستانه تقریباً همان اهداف «پروانگی» را دنبال کرده‌اند تا به کاری پخته‌تر و بزرگتر دست یابند. ویژگیهای قابل تامل این نمایش چه در متن و چه در اجرا، موجب می‌شود مخاطب کنجکاو در آن کنکاشی کند و دریابد هنرمند با چه خوانش و نگاهی به مسائل مهمی چون جنگ و برخورد انسانی با این مقوله پرداخته است.

برای روشن شدن جهان ذهنی هنرمندان این نمایش با سیاوش پاکراه و عامر مسافرآستانه در کنار مهدی حسینی‌نیا به گفتگو نشستیم که به شرح زیر است:

***

* در نشست خبری که پیش از این برگزار شد بحث بر سر اقتباس ادبی بود؛ اما مسئله مورد توجه این است که این یک اقتباس ادبی محض نیست. شاید برداشتی آزاد باشد. برای مثال در اینجا دو کودک به یک کودک تبدیل شده است و حتی  یکی از آنان یک وهم است. این برداشت و اقتباسی که انجام شده به چه روشی بوده است و در ادامه اجرا چه کمکی به کارگردان کرده است؟ آیا مفاهیم رمان به ما منتقل شده است یا نه؟

پاکراه: از نظر آکادمیک اقتباس به سه دسته تقسیم می‌شود. دورترین نوع اقتباس که به آن اقتباس قیاسی می‌گویند، اقتباسی که در این اثر هم اتفاق افتاده است که اگر بتوان ما آن را اقتباس قیاسی بنامیم؛ چرا که ما حتی یک قدم از آن هم فراتر رفته‌ایم. من و عامر یک دغدغه مشترک داریم در زمینه جنگ و روانشناسی آدمها در بستر جنگ و چگونگیشان داریم که در پروانگی نیز این نگاه وجود داشت و ما هم این نگاه را در صوراسرافیلی آوردیم که هنوز اسمی به نام صور اسرافیل  نداشت. در ابتدا فقط یک دغدغه بود. عامر این کتاب را در همان دوران خوانده بود و من کتاب را دو سال پیش از نشر شدنش خوانده بودم. کتاب برای عامر بسیار جذاب بود و بستر خاصی در اختیار ما می‌گذاشت و من هم صادقانه این بستر را دوست داشتم.

 

 

وجود آن کودک، معصومیتی بر باد رفته به کار اضافه می کرد که جایش در اثری مثل پروانگی خالی بود. حالا می توانستیم نگاه و نگرشی جدیدتر و عاشقانه‌تری به جنگ و نجات آدمها بیاندازیم. من و عامر وارد تقابل شدیم و قرار شد این بستر را از این کتاب برداریم. این کتاب با وجود کاراکترهای فراوان، نقطه کنش‌ محوری ندارد. از همه اتفاقات به سادگی عبور می‌کند و این کار را جذاب می‌کند. هر اتفاقی در کتاب می‌افتد می‌تواند خود نقطه اوج یا بحران باشد برای کتاب دیگر. خیلی راحت از اینها گذر می‌کند. مثلاً در رمان یک کاراکتر وجود دارد که در نمایشنامه من نیست و از پسربچه می‌خواهد از عذابی که می‌کشد او را بکشد و آن پسر بچه در بستر چهار دیالوگ این را می پذیرد که برای نجات او دست به قتلش بزند. شما به عنوان خواننده این را موهبتی از پسر درک می‌کنید، نه یک قساوت.

* یعنی اتفاقات مینیمال شده است؟

 پاکراه: یک قدم از مینیمال بروید جلوتر. اصلاً به عنوان اتفاق به آن نگاه نمی‌کند و برای همین جداب است. چزی می‌گوید که ممکن است در زندگی من و شما یک اتفاق بزرگ باشد؛ ولی در بستر جنگ زده یک روال عادی است. در واقع تفاوت نگاه من در جهان امروز و امنیت کنونی با تقابل آنچه در کتاب است، یک اوج پدید می‌آورد.

* پس شما داستانهای مدنظر را انتخاب کردید و مشغول نوشتن شدید؟

پاکراه: نه، من در ابتدا یک خط و  یا یک موتیف برداشتم. پسری وارد یک شهر جنگ زده می‌شود و بعد نگاه کردم به آن کتاب و دیدم چه کاراکترهای از کتاب روایت بهتری را در اختیار من می‌گذارند. کاراکتر مادر بزرگ را نگه داشتم. کاراکتر خود پسر را با تغییراتی نگه داشتنم. کشیش را با تغییرات اساسی نگه داشتم. در رمان چنین کشیشی وجود ندارد و من کشیشی دیگر خلق کردم. بقیه ی کاراکترها را خلق کردم؛ یعنی فضا و اتمسفر آن رمان را به وسیله پنج کاراکتر در یک درام جای دادم. از سه تکنیک مختلف در نویسندگی استفاده کردم. کار در واقع جنبه‌ای از پست مدرن دارد.ما گویی می‌کنیم و از کهن الگوها حرف می‌زنیم. دستگاه نشانه‌شناسی داریم و در تکنیک نویسندگی هم نریشن وجود دارد، هم دیالوگ  به مثابه دیالوگ و هم فاصله‌گذاری.

*این حس در من وجود دارد که فرایند تقلیل‌گرای موجود در نمایشنامه، مثل پذیرش سریع پسر توسط کشیش یا حتی سروان، برآمده از متن رمان است. همه چیز با چهار دیالوگ حل می‌شود.

پاکراه: همانطور که گفتم اتمسفر رمان بود و من آن اتمسفر را نگاه داشتم. به نظر من خصوصیتی که باید روی رمان کار می‌کردم این بود و دلیل دیگری نداشت. جذابیت این رمان همین بود.

* چه کمکی به درام شما کرده است؟

پاکراه: این تقلیل‌گرایی این بستر جنگ را می‌دهد. آدمهای عامر در صوراسرافیل هیچ موضوعی برایشان مهم نیست. جز یک موضوع که اتفاقاً در رمان نبود و من آن را مهم کردم و آن هم عشق است. اینکه بددهنی می‌کنند و خشمگین هستند و مادر به سادگی از بچه‌اش جدا می‌شود و بچه به سادگی می‌پذیرد، این اتمسفر رمان با من کاری کرد که بستری به واسطه این تقلیل‌گرایی ایجاد کنم که انسانها از همه چیز ساده می‌گذرند. چون خشونت به قدری در پیرامون زیاد است که چیزهایی مهم برای من و شما، آنجا مهم جلوه نمی‌کند و چیزهای دیگری مهم است.

* این شکل از اقتباس از یک متن به اجرای شما چه کمکی کرده است؟

مسافرآستانه: مفهومی را که من می خواستم، به خوبی در متن سیاوش وجود دارد. روند طرح تا متن با سیاوش برای من بسیار جذابیت دراد، چه در پروانگی و چه در صور اسرافیل. اینکه من کمتر دیدم نویسنده‌ها معمولاً این گونه هستند که متن را می‌نویسند و می‌گویند این متنی است که من نوشتم. حال اگر کارگردان قبل از انتخاب بازیگران یا در پروسه تمرین احساس کند که متن نیاز به بازنویسی دارد باید مخ نویسنده را بزند. ولی با سیاوش یکی از پروسه‌های لذت‌بخش این است که تا قبل از انتخاب بازیگر، متن دوبار بازنویسی شده بود.  

* بازنویسی به سبب ایرادهای شما بر متن بود؟

مسافرآستانه: نه. چون ما متن را می خوانیم و  اکثر بچه‌های طرح یعنی طراحان لباس و گریم و.. از ابتدای طرح با ما هستند و از محتوای متن از ابتدا آشنا می‌شوند وقبل از اینکه متن نوشته شوند از چارچوب کلی و روند کار و محتوای اثر مطلع هستند، هر کدام به صورت جداگانه اتودهای خودشان را می‌زنند. از این روند با سیاوش خیلی راضی هستم، برای اینکه آدمی هست که می‌شود با او به گفتگو کرد. 

*شما از متن رمان چه چیزی بیرون کشیدید؟

مسافرآستانه: مفهوم، ما قبل از اینکه رمان را  بخوانیم، ما طرحی داشتیم که سیاوش آن را شروع کرده بود و تقریباً یک سوم هم پیش رفته بودیم. وقتی شروع به خوانش رمان کردیم یکی از چیزهایی که من را جذب خود کرد، این موازی بودن با طرح بود. برخی شخصیتها را در طرح خودمان با کمی تغییر داشتیم. جدا از همه اینها، مفهومی که در رمان است به نمایشنامه کمک می‌کند. کاملاً در بستر جنگ می‌گذرد و فضای سرفایشی دارد. مفاهیمی انسانی با دیدی که سیاوش مطرح کرد قرار می‌دهد. از روی بزرگترین فجایع انسانی می‌گذرد و حتی یک مکث هم در روایت خود نمی‌کند. گویی مورچه‌ای کشته شده است. این چیزها جذابش می‌کند و من هم به دنبال این چیزها هستم. در پروانگی هم همین بود که در بستر جنگ بود. صوراسرافیل هم این گونه است و بعدی را نمی‌دانم.

*در شخصیت کشیش این تقلیل‌گرایی بسیار بارز است. از یک کشیش سرخوش بدون فاصله و مکثی به کشیش سرخورده و گوشه‌گیر تبدیل می‌شود. در ابتدا شما رمان را مطالعه کردید؟

حسینی‌نیا: نه، متاسفانه رمان را نخواندم.

*دیدگاه شما نسبت به این تغییرات سریع چیست؟

حسینی‌نیا: یکی از مشکلات من همین بود. کلی با عامر و سیاوش صحبت کردیم که چرا این انسان به سرعت عوض می‌شود. برای خودم این جامپ کات در حس آدم بسیار سخت بود که در آن روندی بین دو نقطه را نمی‌بینیم. اینکه  چه بر او می‌گذرد تا به اینجا می‌رسد در حد یک نریشن و گفتگوهای پسربچه است. 

* چه برداشتی از این اتفاق داشتید؟

حسینی‌نیا: همه چیز اکنون درست است. قبل از این منطقی به دنبال همه چیز بودم. در روند که قرار گرفتم و وارد تمرین شدم و با عامر و سیاوش صحبت کردیم تقریباً به فضای ذهنیشان نزدیک شدم. سعی کردم آن چیزی که می‌خواهند به اندازه خودم از پسش برآیم.

* بخشی از تحول کشیش به کمک عامر در لباس و گریم و میزانسن است؛ ولی بخش عمده این رویداد در لحن است که دچار تغییر می‌شود. شاید برای بسیاری جذاب باشد که بدانند یک بازیگر چگونه لحن را تغییر می‌دهد؟ ناشی از کمک کارگردان بوده یا برآمده از ذهنیت بازیگر؟

حسینی‌نیا: در تمرینها همه را اتود زدیم و بالا و پایینش کردیم. همه چیز نیز از نظر عامر گذشته است؛ اما این آدم از نوع ایستادن تا نشستن و لحنش می‌تواند به بیشتر به فهماندن اتفاقاتی کمک کند که برای او رخ داده است. برای مثال  ما کتاب فروش را ندیده‌ایم و فقط درباره او شنده‌ایم که کتاب‌فروشی وجود دارد. من مجبورم آن سبقه دوستی را نشان بدهم، بدون اینکه بدانند کتاب‌فروش چه کسی است و همه در ذهن خود یک کتابفروش می‌سازند. من با تمام فیزیک  و لحن و بغض باید این را به تماشاچی نشان دهم که من چه حالی نسبت به او دارم و چه سابقه‌ای از دوستیمان داشتیم و چه که من بدین روز افتادم.

*یکی از نکات مهم نمایش مفهوم حضور و غیاب است. دو شخصیت غایب داریم، لوکاس و کتابفروش. به نظر می‌رسد تنها شخصیتی است که معمولی است و دیگران نسبت به چیزی که هستند، دچار تناقض هستند. این سیستم دوتایی مخلوق شماست؟

پاکراه: من برای اولین بار در نمایشنامه «کای» در سال 88 چنین کاری را کردم که در تئاتر شهر و نیویورک اجرا شد. در آنجا کاراکتری داشتم که اصلاً وجود نداشت؛ ولی از اول تا آخر نمایش در مورد او صحبت می‌شد  و  تمام گره افکنی‌ها بر اساس آن آدمی بود که نبود. در صور اسرافیل با نشانه‌ها دوباره سراغ آن رفتم.  من انسانی می‌خواستم که بخشی از آن با آدم‌های دیگر شهر متفاوت باشد. آن وجهی که متفاوت بود این بود که تمام آدمهای شهر نسبی‌گرا هستند. یعنی به شدت نسبت به زمان اکنون تصمیم می‌گیرند. مثلاً کشیش در جای کنونی کلیسا یک میخانه‌دار بوده و اکنون به خاطر نیاز جنگ و مردم در آنجا کلیسا تاسیس کرده است.

تمام کاراکترها یک نسبی‌گرایی دارند براساس زمان اکنون، جز یک نفر و آن هم کتاب‌فروشی است که آن را نمی‌بینیم و براساس ایدئولوژی که به مخاطب ارائه می‌شود یک انسان مطلق‌گراست. مثلاً قبل از جنگ کتاب‌فروش بوده، یعنی حاوی اندیشه بوده و هیچ کس کتابهایش را نخریده و هنوز هم کتاب می‌فروشد به امید اینکه روزی کسی این اندیشه‌ورزی را به ارث برد. آدم مطلق‌گرا و هدفمند در این قضیه نشان ندادم تا با آن بیشتر برجسنه شود. این سوال به وجود می‌آید که او کیست. همان آدم مطلق‌گرا وقتی از شهر کنار گذاشته می‌شود و می‌میرد، تمام شهر تحت تاثیر قرار می‌گیرد. یعنی روی مخالف او که کشیش است با همین نقطه بازیش عوض می‌شود که دوست صمیمی او که در عین حال دشمنش هم هست و یک دوگانگی طبق گفته شما به وجود می‌آید؛ وقتی نیست می شود، کشیش هم رو به زوال می‌رود و تغییر شخصیت هم پیدا می‌کند تا انسانی‌تر نگاه کند. همین اتفاق برای مادربزرگ می‌افتد. نقاط عطف شخصیت کشیش از همین مطلب است. همین طور برای پسر که شما اشاره کردید. پسر اول را در ابتدا چنان نوشتم که شما به عنوان مخاطب نفهمید که یکی است یا دوتا. در بازنویسی سعی کردیم که یک قالبش به سمت توهم پیش رود.

*ولی شیفت می‌شود؟

پاکراه: بله. در انتها با نریشنی که پخش می‌شود مبنی بر اینکه یکی از ما به خانه مادربزرگ، باز دوتایی تصور می‌شود و این قالب حفظ می‌شود. این یکی از نقاطی است که در ساختار جذابیت ایجاد می‌کند.

*عامر گفت در پروانگی نیز نگاهی به جنگ داشته از زوایای دیگر. هر دو کار به نوعی کاوش جنگ است. ما در صوراسرافیل به یکی دوگانگی اخلاق و جنگ می‌رسیم و به نظر می‌رسد سوال نهایی هم این باشد. یکی از اتفاقاتی که در حوزه تئاتر دفاع‌مقدس رخ می‌دهد، فقدان مفاهیمی از این دست است. همه چیز در داستانهای ملودراماتیک خلاصه می‌شود و جای اینها خالی است. نگاه شما نسبت به این دو قطبی چیست؟

پاکراه: در مضمون متن به نوع دیگری هست. در دیالوگ افسر هست که سیطره پیدا می‌کند. به پسر می‌گوید عشق و جنگ با هم متولد می‌شوند. 

مسافرآستانه: همین را می‌گیرد و همه جا تکرارش می‌کند.

پاکراه: و این واژگان که برای او کودکانه است، کل مفهوم این متن است.

* من دوست دارم عامر درباره کمبود این گونه درام جذاب در تئاتر دفاع‌مقدس صحبت کند. به هر حال جنگ همواره تم جذابی در تئاتر بوده است.

مسافرآستانه: نخست اینکه نمایش همواره چیز جذابی بوده است. گونه‌های نمایشی نیست که نمایش را جذاب می‌کنند. این پرداخت سوژه و هدف است که جذابیت خلق می‌کند. اگر برای من کاری جذاب نباشد، ربطی به سوژه‌اش ندارد. ربطی به نوع پرداخت و کارگردانی و شکل بازیگری دارد. دوم اینکه از دید من جنگ کار غیرانسانی است؛ ولی  در آن پر از عواطف و رفتارهای انسانی است. ما هم جنگی داشتیم که در بعضی جاها به آن رجوع کنیم. ما دفاع کردیم؛ اما اتفاقی که رخ می‌دهد نامش جنگ است و در هر جنگی فکر می‌کنم این عواطف انسانی بیشتر است. چون انسانها بیشتر سعی می‌کنند با هم باشند و هوای یکدیگر را داشته باشند. آرمانها خیلی مطرح می‌شود و هدفها رو می‌آیند. در جنگ این هدفهاست که چه کسی جلو می‌ایستد و مقابله می‌کند و این لحظه‌ای است که بیرون می‌زند، بدون هیچ جغرافیایی. من در پروانگی و این کار جغرافیا نداشتیم و این کار از قصد بوده است.

*به نظر من کار یک اتمسفر کاتولیکی دارد.

مسافرآستانه: نه، اصلاً. من نمی‌پذیرم.

* جایی سروان می‌پرسد که آیا تو کاتولیک هستی یا نه؟

مسافرآستانه: فقط همین را می‌پرسد. 

*ولی المانها وجود دارد.

مسافرآستانه: چه المانهایی؟

* مثلاً مدور بودن صحنه.

مسافرآستانه: این نگاهی مذهبی است و نمی‌شود آن را شاخه‌بندی کرد که بگوییم کاتولیکی یا ارتودکسی است. مذهب به نظر من این دید را دارد که می‌گوید کار اشتباه انجام نده؛ چرا ؟ چون به تو بر‌می‌گردد و این یک گردونه است. این را مولانا هم می‌گوید «این جهان کوه است و فعل ما ندا/سوی ما آید نداها را صدا». پس نمی‌شود گفت از لحاظ مذهبی کار کاتولیکی است. این یک دید مذهبی است که اعتقاد به آن داریم که هر کاری کنی به تو بازخواهد گشت. در این اتفاق تمام اجزای صحنه، نور، دکور و متن،‌ همگی مفهومی را کامل می‌کنند.یک جایی از اتفاق را دکور انجام می‌دهد. شما که می‌گویید این دکور دوار است درست است؛ ولی اینجایی که می‌گوید چرا جامپ‌کات می‌خورد بدین دلیل است که دوار بودن می گوید در پروسه زمانی، زمان طی شده است. زمانی یک ساله گذشته است که نمی‌بینیم در این یک سال کشیش چطور تغییر کرده است. ولی تغییر و عوامل آن را می‌بینیم.



منبع:تسنیم

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۵
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••