اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۱۴:۲۶
اذان ظهر ۱۲:۰۱:۵۴
اذان مغرب ۱۹:۲۶:۵۸
طلوع آفتاب ۰۴:۵۵:۳۰
غروب آفتاب ۱۹:۰۶:۳۸
نیمه شب ۲۳:۱۱:۰۲
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۱/۱۰/۱۰ - ۱۱:۲۶

چگونه در بازی جهانی قدرت پیروز شویم؟

این دورانی بود که طی آن استعمار تجاوزکارانه جدید غرب علیه بیشتر نقاط جهان آغاز و متولد شد.

چگونه در بازی جهانی قدرت پیروز شویم؟
به گزارش گروه وبگردی «سراج24»؛ این دورانی بود که طی آن استعمار تجاوزکارانه جدید غرب علیه بیشتر نقاط جهان آغاز و متولد شد. اول کشورهای امریکای جنوبی و سپس هند، چین، ژاپن و آفریقا در دام سیاست استعماری غرب افتادند.” قبل از اینکه کسی بخواهد چگونگی عمل در بازی‌های به شدت رقابتی قدرت در جهان معاصر را یاید بگیرد، بویژه اگر امید پیروزی در این بازی‌ها را داشته باشد، کاملا ضروری است که دو واقعیت منطقی و تکمیلی را بپذیرد. اولی این است که نظام جهانی فعلی، قرن‌هاست که، یک ساخته/طرح یا تولید غربی است و بنابراین زمانی که این منطق اولیه پذیرفته شود، می‌توان به واقعیت تکمیلی دوم پی برد و آن این است که از آنجا که نظام بین المللی معاصر (و بازی‌های ژئوپولیتیک پیچیده و به شدت رقابتی آن) یک ساخته و تولید غربی است، باید با جدیت و سخت کوشی به دنبال درک و فهم عمیقی از تاریخ سیاسی، فرهنگی و امور اجتماعی-اقتصادی غرب بود. (چیزی که من بعد از این بخش به بررسی مختصر آن خواهم پرداخت) با درک بازی‌های ژئوپولیتیک رقابتی معاصر در این چارچوب و نزدیک شدن به آنها، که همان ساختار، فرایند و مشخصه غربی است، می‌توان به راحتی پی برد که نقطه آسیب پذیر چنین نظامی، «سرمایه» (پول و ثروت) است؛ به عبارت دیگر توانایی و قابلیت کشورهای غربی در انباشت حجم عظیم ثروت و کنترل ساختارها و سیستم امور مالی بین المللی، اقتصادی، بازرگانی و بانکی، تنها نقطه حساسی است که می‌توان با حمله به آن این دیو را برای همیشه از بین برد. کنترل سرمایه تنها پاشنه آشیل غرب است. بنابراین سوال این است که چگونه می‌‍توان این کنترل را از غرب گرفت؟ بعد از اشاره‌ای مختصر به تاریخ غرب، به صورت اجمالی به این سوال پاسخ خواهم داد. غرب: از فقر تا ثروت در قرن سوم میلادی، اسکندر کبیر، پسر شاه مقدونیه و یونان (بعد از سقوط آتن و اسپارتا) قدرت را از پدرش شاه فیلیپ به ارث برد. اسکندر برای مشروع نشان دادن قدرت خود، همانند پدرش، ادعا کرد که تمام اقداماتش در راستای «شکوه یونان» است؛ به عبارت دیگر، یونانی‌ها به مقدونی‌ها به عنوان اربابان خود نمی‌نگریستند بلکه آنها را خویشاوندان و هموطنان خود که همگی از یک ریشه نژادی هستند، می‌دانستند؛ این تولد و آغاز مفهوم «غرب» بود. چیزی که از نظر لغوی به معنای مجموعه نژادهای سفید پوست اروپایی بود (و امروز نیز هست.) نژادهایی که ادعا می‌شد متمدن‌تر و از نظر نژادی برتر از دیگر نژادهای جهان بودند و در آن زمان، اروپایی‌هایی سفید پوست (غربی‌ها) محدود به مقدونی‌ها و یونانی‌ها بودند و حتی قبایل شمالی نژاد ژرمن، یا لاتین (رومان‌ها) و اقوام ایبری اسپانیا و پرتغال یا اسکاندیناوی‌ها نیز مشمول «مجموعه نژادی ملت‌های متمدن و برتر» نمی‌شدند. بنابراین ما شاهد آغاز تولد «ایدئولوژی نژادپرستی» (برخاسته از هویت فراملیتی «غرب») بودیم و بواسطه آن، حتی در دوران اسکندر، شاهد ایجاد هنجارها و ارزش‌های اجتماعی برای تعریف هویت یک فرد غربی بودیم. غربی بودن به این معنا بود که شخصی خود را برتر (به عبارت دیگر متمدن‌تر) از دیگران (یا وحشی‌ها) بداند. بواسطه این دورنمای اجتماعی-فرهنگی روانی، منطق «حقوق طبیعی» غربی‌ها (بر اساس نظریه تکامل ‌و دسته‌بندی‌های انسانی و بعدتر داروینیسم اجتماعی) متولد شد. بر اساس این حقوق، نژادهای متمدن و برتر غرب یا همان مردم اروپا (که بعدها امریکای شمالی بعد از استعمار و متمدن سازی این سرزمین‌ها به آن پیوست) حق «نجات»، «آزاد کردن»، «متمدن کردن» یا «دخالت در امور دیگران» را پیدا کردند، زیرا این «وحشی‌های دون پایه» نمی‌توانستند خود به تنهایی این کار را انجام دهند.(رویه پدرمآبانه و نژادپرستانه‌ای که تا امروز نیز در فرهنگ امپریالیستی و استعماری غرب حفظ شده است: جنگ‌های آزادی و دموکراسی‌خواهانه بوش، مداخله‌های انسان دوستانه، امنیت اجتماعی و …)؛ از مکیندر، هاوس‌هافر، رانکن و فیسک گرفته تا کتاب برخورد تمدن‌های ساموئل هانتینگتون، یا توماس بارنت، کارشناس مسائل ژئوپولیتیک در پنتاگون که «نقشقه جهانی پنتاگون جدید» را طراحی کرد یا رابرت کوپر انگلیسی، اساس و بنیاد ایدئولوژی ژئوپولیتیک غرب را ایجاد کردند. رابرت کوپر در یکی از مقاله‌های خود، «به منظور نجات جهان» از دست به اصطلاح ‌«وحشی‌های» جدید، مانند القاعده، دولت‌های فرومانده و «محور شرارت» شامل ایران، عراق، سوریه و کره شمالی، خواستار برقراری «لیبرال امپریالیسم» جدید غربی شد. بنابراین، اسکندر یکی از بنیانگذارای اصلی ایده و مفهوم «غرب» است. مفهومی که از آغاز تاکنون با ارزش‌ها، هنجارها و اصول به شدت نژادپرستانه، پدرمآبانه، خصم جویانه و امپریالیستی در قبال «غیرغربی‌ها» حفظ و تقدیس شده است. این ریشه امپریالیسم و فرهنگ غربی است وحشی‌های سابق مرزهای شمالی، یعنی رومن‌ها جانشین اسکندر شدند و امپراطوری وی در غرب را تحت سیطره خود در آوردند. آنها نیز مانند ادعای خویشاوندی از سوی اسکندر، فریاد سر دادند که شکست دهندگان قدرت مقدونی-یونانی نیستند بلکه در واقع «جانشینان» آنها هستند و همچنین ادعا کردند که جوامع و فرهنگ جدید آنها بر پایه «آرمان‌ها و رویه‌های یونان قدیم» بنا نهاد شده است. (ادعایی که حتی امروز نیز در هنر، ادبیات، معماری، مباحث روشنفکری و رفتارهای عمومی غرب دیده می‌شود: ایده غرب به عنوان فرزندان رم که در نتیجه آن همه قدرت‌های غربی خود را با عناوینی مانند پکس بریتانیکا، پکس اکلسیا، پکس فرانکا، پکس آمریکانا یا امروز پکس اروپا می‌نامند.) رم مشخصه‌ تجاوز گری (جنگ به عنوان سیاست اصلی غرب علیه وحشی‌ها) و مشخصه امپریالیستی (برتری در مقابل پستی) سلف خود را حفظ کرد. رومن‌ها همچنین مستعمرات در آفریقای شمالی و خاورمیانه را که توسط اسکندر فتح شده بود، به ارث بردند. (مستعمراتی که امروز هم از دست یک قدرت غربی به دست قدرتی دیگر دست به دست می‌شوند). سپس اقوام ویزیگوت، با شکست رومن‌ها، خود را «جانشینان رومن» خواندند و پرچم کلیسای مسیحی را به عنوان جانشین برحق امپراطوری روم که در سال‌های آخر این امپراطوری محبوبیت یافته بود، برافراشتند و بدین ترتیب لقب امپراطوری مقدس روم را بر خود گرفتند. با وجود این، با گذشت مدت کوتاهی، اقوام و سلسله‌های غربی که بعد از سقوط روم، قلمرو خود را تعیین کرده بودند، مانند فرانک‌های فرانسه، آنگلوساکسون‌های بریتانیا و تئوتونیاها از ایالات شمالی ژرمنی، همگی ادعای خود مختاری (شکلی از ملی گرایی) کردند و این پدیده به خوبی در سخن لویی پانزدهم فرانسه ابراز شده است «پادشاه، کشور است» (و نه کلیسا و پاپ). در جریان این دوره، غرب وارد یک سری جنگ‌های داخلی دردناک و طولانی شد و هر کشوری تلاش می‌کرد که از کنترل کامل اروپا توسط دیگر کشورها جلوگیری کند. ( مفهوم توازن قدرت چیز جدیدی نیست اما نظریه پردازان غربی ادعا می‌کنند این مفهوم نیز مانند همه چیزهای دیگر ساخته و مخلوق آنهاست) در پی این جنگ‌های داخلی دردناک، پیمانی تحت عنوان پیمان وستفالیا منعقد شد که طی آن حق حکمرانی همه پادشاهان اروپایی به رسمیت شناخته شد. در حالی که جنگ شرایط اقتصادی غرب را وخیم کرده بود وهیچ جنگ بین المللی، منهای «جنگ‌های صلیبی» در فلسطین (برای استعمار و یغما گری) وجود نداشت، غرب در شرایطی بحرانی قرار گرفت؛ و بی چیزی و بیماری‌های مختلف از جمله طاعون شرایط را بدتر نیز کرد. بنابراین، «قدرت‌»‌های جدید، یک سری هیات‌های بین المللی را مامور «جستجو برای ثروت و گنج» کردند تا جوامع خود را نجات دهند. این دورانی بود که طی آن استعمار تجاوزکارانه جدید غرب علیه بیشتر نقاط جهان آغاز و متولد شد. اول کشورهای امریکای جنوبی و سپس هند، چین، ژاپن و آفریقا در دام سیاست استعماری غرب افتادند. در جریان این دوره، ثروت کشورهای «غربی» فراتر از حد تصور شد و همین باعث شد که «امپریالیسم و استعمارگری» تبدیل به دو سیاست دائمی و با ثبات غرب در حوزه امنیت و سیاست بین الملل شوند. در حالی که منطق جدید مبنی بر حاکمیت بر سرزمین و منابع دیگران با سلاح ادامه داشت، غرب «نتیجه و ثمر» قدرت و سرمایه را دید. و تنها از طریق داشتن ثروت ( که از طریق سرقت مسلحانه به دست آمد) غرب می‌توانست شانسی داشته باشد و به همین دلیل تا امروز منطق بقا و رقابت باقی مانده است. لندن، آمستردام، پاریس و دیگر شهرهای مهم اروپا تبدیل به مرکز سرمایه و امور مالی شدند. اینگونه بود که سرمایه/پول تبدیل به ابزار قدرت در جهان شد. بعد از جنگ‌های به اصطلاح جهانی، که در واقع جنگ‌های داخلی دیگری در غرب بودند، غرب با اجماع و توافق نظر، امریکا را به عنوان جانشین امپراطوری (مدیریت) غرب تعیین کردند و امریکا زیرکانه برای تقسیم بار مدیریت، «نهادها و جوامع بین المللی» را ایجاد کرد. در هر صورت، امریکا از بدو تولد یک کشور تجارت طلب بوده است و به همین دلیل می‌تواند با مشکلات و مسائل خود به مثابه مشکلات تجاری و اقتصادی نگاه کند. این الگو تا امروز نیز ادامه داشته است. محور اصلی نظام سلطه بین المللی غرب، «مسئولیت‌های مدیریتی واگذار شده» به «متحدان و شرکا» برای «جوامع جهانی» است. متحدانی که در واقع چیزی نیستند جز مدیران جدید لیبرال امپریالیسم غرب که تحت کنترل قدرت‌های غربی اروپا تحت هدایت امریکا می‌باشند. ( و ناتو، اتحادیه اروپا، نافتا و … را تشکیل می‌دهند و در مقابل مستعره‌های جدید اتحادیه آفریقا، شورای همکاری خلیج فارس، آسه‌آن و … را تشکیل می‌دهند.) آنچه در بالا آمد تاریخ مختصری از غرب از دوران فقر تا ثروتمندی بود؛ تاریخی که بر اساس اصول امپریالیسم و استعمار از طریق سلاح و زور جهت کنترل منابع و خدمات جهانی شکل گرفت. و همین جا پاشنه آشیل غرب نمایان می‌شود. و این پاشنه آشیل توانایی غرب در کنترل بی چون و چرای نظام سرمایه داری بین المللی است. چگونه می‌توان این کنترل را به چالش کشید و با آن مقابله کرد؟ بنیان نهادن یک نظام موازی بین المللی می‌توان صرفا بدون اینکه مانند رقبای پیشین قدرت غرب مانند اتحاد جماهیر شوروی با غرب وارد مقابله رو در رو شد، با ایجاد نظام‌های بین المللی موازی، قدرت و فرماندهی غرب روی نظام بین المللی را به چالش کشید. به طور خلاصه، کشورهای غیر غربی باید به آرامی و به تدریج نظام مالی مخصوص به خود را پیدا و آن را برپا کنند و بدین ترتیب سیستم غربی و دلار محور برتون وودز یا سیستم توافق واشنگتن را دور زده و از آن اجتناب کنند. این روش باعث می‌شود که قدرت غرب در تحریم آسان و قلدری کردن علیه دیگر کشورها از بین برود چرا که کیف پول جهانی در آن صورت دیگر در دست غرب نخواهد بود. یک اقتصاد دان جوان هندی در نشریه فاینانشال تایمز مقاله‌خوبی را در مورد این سیستم موازی نوشته است. ساختارگروه بریکس (قدرت‌های اقتصادی نوظهور) برای شروع تلاش خوبی است اما بسیار محدود است و عمدتا از کشورهایی تشکیل شده که به احتمال زیاد در زمینه رهبری به توافق نخواهند رسید؛ چین متکبر است، روسیه متکبر است، هند متکبر و در موضع دفاعی است، برزیل در موضع دفاعی است و آفریقای جنوبی نیز در موضع دفاعی است. بریکس باید با بازگذاشتن در عضویت به روی دیگر کشورها خود را توسعه دهد. همچنین نیاز است که از داخل «نهادهای بین المللی ساخته غرب» تلاش‌هایی صورت گیرد تا بتوان این نهادها را نیز کنترل کرد. قابلیت‌های تهاجمی: فعال باشید مسئله دیگری که لازم است، این است که کشورهای غیر غربی با سلاح‌های با قدرت تهاجمی بالا، مشابه قابلیت‌های نظامی غرب، یک مسابقه تسلیحاتی را آغاز کنند. به طور سنتی، کشورهای غیر غربی تمرکز خود را روی سلاح‌ها و قابلیت‌های دفاعی صرف کرده‌اند و به همین دلیل بر خلاف کشورهای غربی، اهداف و منافع آنها عمدتا محدود به امور منطقه‌ای و نه جهانی بوده است. این باید تغییر کند کشورهای غیرغربی باید با دیدن روش‌ها و رویه‌های غربی، از سلاح‌های تهاجمی و جنگ‌های واسطه‌ای گرفته تا عملیات‌های مخفی، درس بگیرند. غرب از تروریست‌ها استفاده می‌کند. اما به این تروریست‌ها مشروعیت بخشیده شده است. به عبارت دیگر، تروریست‌های غربی همان «مزدوران غربی» از کمپانی‌هایی همچون بلک واتر، ایجیس یا شرکت‌های جاسوسی خصوصی مانند هکولیت، جانوسیس، کنترل ریسک، کرول و … هستند. این‌ها یک سری روش‌های پایه‌ای هستند که بواسطه آنها کشوری می‌تواند به صورت موفقیت آمیز در بازی‌های ژئوپولیتیک معاصر با سلطه غرب رقابت کند. اما چنین امری نیازمند اتحاد، رهبری و عزم و همچنین برخوردار بودن از نبوغ راهبردی است. و این امر بدان معناست که حتی ایران می‌تواند به تنهایی با هر قدرت بزرگی رقابت نزدیکی داشته باشد. منبع: فاطرنیوز
اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۷
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••