اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۳:۵۵:۴۲
اذان ظهر ۱۲:۰۴:۲۳
اذان مغرب ۱۸:۵۹:۵۶
طلوع آفتاب ۰۵:۲۶:۰۹
غروب آفتاب ۱۸:۴۱:۰۸
نیمه شب ۲۳:۱۸:۵۵
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۲/۱۲/۱۸ - ۱۶:۲۷
راهی از میدان مین تا کوی دلبر بود و نیست

پاهای قطع‌شده شلمچه را بالا برد/بدن بی‌سرودست‌وپایی که در آتش شلمچه تشییع شد

پروندة کربلای 4 خیلی زود بسته شد، اما مرور لحظه‌لحظة همان یکی، دو شب، مظلومیت بروبچه‌های بسیجی را خیلی خوب به رخ می‌کشد. آن‌هایی که در این کربلا بودند، غریبانه سینه‌ها ...

پاهای قطع‌شده شلمچه را بالا برد/بدن بی‌سرودست‌وپایی که در آتش شلمچه تشییع شد

مجید جعفرآبادی-این سال‌ها که زمستان شروع می‌شود، دل ‌و جان و هوش و حواس ما در لابه‌لای غوغای زندگی روزمره، باز چشمی به آن دوردست‌ها دارد که زمستان‌ها را با کربلاها شروع می‌کردیم. هنوز چشم دل ما سویی دارد که زمستان 65 را خوب به یاد آورد و نگاه کند که با «کربلای 4» شروع شد و با «کربلای 5» که اوج کربلاها بود، ادامه یافت.

پروندة کربلای 4 خیلی زود بسته شد، اما مرور لحظه‌لحظة همان یکی، دو شب، مظلومیت بروبچه‌های بسیجی را خیلی خوب به رخ می‌کشد. آن‌هایی که در این کربلا بودند، غریبانه سینه‌ها را به آب و سیم خاردارها دادند و همان‌جا هم ماندند. اما دی که از نیمه گذشت، در اوج غم هجران آن بچه‌های مظلوم، شب‌های قدر کربلای 5 شروع شد؛ باز هم در ایام فاطمیه و باز هم در سوز سرمای بی‌حد شب‌های جنوب که استخوان‌سوز بود. یاد آن شب‌ها به‌خیر. یاد آن همه چادر، سوله، موقعیت و قرارگاه در کنار جادة اهواز ـ خرمشهر به‌خیر.

یادشان به‌خیر آن‌هایی که قدر واقعی آن را دانستند و دیگر نیستند؛ آن‌هایی که همان شب‌ها بال‌های نور خود را به‌سمت آسمان باز کردند. دیگر زمین و این آسمان با همة بزرگی برایشان قفس بود. دل صیقلی آن‌ها آن سوی عالم را خوب نشان می‌داد. دیگر آغوش رب‌الارباب برایشان باز شده بود و باید می‌رفتند. کربلای 5 دیگر نقطة آخر بود. هرکه از قدیمی‌های جنگ مانده بود، بارش را همان‌جا برای همیشه بست. شلمچه، خلاصة طلائیه، فکه، چزابه، هور و فاو شده بود.

یاد آن شب‌ها به‌خیر. یاد جادة نورانی شهید «صفوی»، یاد خندة آن‌ها که نوبت به خط رفتنشان بود و گریة آن‌ها که باید منتظر می‌ماندند، به‌خیر. یاد «اصغر صالحی» که آن وقت‌ها با 45 سال سن جای پدر بروبچه‌های تخریب بود؛ او که هرچه مال و مکنت داشت، به همراه همسر و پنج فرزندش را رها کرد و با تخریبچی‌های قرارگاه همراه شد، به‌خیر. یادش به‌خیر، وقتی نوبت رفتن گروه‌ها به نوک خودنویسی شلمچه شد، مرا کناری کشید و با بغض، هم گله کرد که چرا با ما نمی‌آید و هم التماس دعای بلند و شفاعت کرد. فکر می‌کرد که خبری است یا اگر بود، من که چیزی نمی‌فهمیدم، تا این‌که دو شب بعد بالاخره نوبت به خودش رسید. رفت، اما درست رفت؛ نه مثل ما. رفت و دیگر نیامد و در سه‌راه مرگ چیزی از پیکرش باقی نماند. آن‌چه هم که پس از هفده سال آوردند، یادگاری بود.

یادش به‌خیر، «تقی» نوجوان چهارده‌‌سالة دامغانی که با قد کوتاه و جثة نحیف، رانندة بولدوزر بود. اگر می‌خواست از بالای دستگاه جلویش را ببیند، باید بلند می‌شد.

یاد لودرچی شهید «رمضان‌زاده» که قصة عجیبی داشت، به‌خیر. نقل است که وقتی خمپاره نزدیکش خورد، جفت پاهایش را قطع کرد و چند متر آن طرف‌تر انداخت. دست و سرش هم قطع شده بود. این بدن بی‌سرودست‌وپا را رانندة دیگری در لودر گذاشت و در همان آتش جهنمی شلمچه تشییع کرد. تشییع جنازه‌ای محترمانه؛ انگار که ورق‌های قرآن را از زمین برداشته‌اند. نیروهای جهاد دور لودر جمع شدند و عزادرای جنگی کردند. جوانی از راه رسید و گفت: من با برادر رمضان‌زاده کار دارم.

کسی جواب نداد تا این‌که جوان ادامه داد: دیروز ظهر برادرش در نهر خَیّن شهید شده است، آمده‌ام تا خبرش را بهش بدهم.

یاد همة آن‌ها به‌خیر. یاد جوان سرخ‌مو و محاسن که وقتی او را در جادة صفوی در یک سنگر تنگ و کوچک، در تاریک‌روشن غروب دیدم، یک لحظه ناخودآگاه او را با مسیح فیلم‌های سینمایی مقایسه کردم. گفتند اسمش «بهمن» است، از آذربایجان و خیلی هم کم‌حرف. شب که از خاکریز خودمان رد شدیم و مشغول مین‌کاری شدیم، وسط کار، خمپاره‌ای آمد و در میان آن جمعیت، فقط او ترکش خورد و پایش مثل آب‌کش شد. سختی آوردن او از جلو تا پشت خاکریز و معطل ماندن برای رسیدن آمبولانس، عادی بود؛‌ ولی در این زمان طولانی هیچ صدایی از او در نیامد. فکر کردم کارش تمام است. صورتم را نزدیک بردم. در آن تاریکی و سروصدا متوجه ذکر گفتنش شدم. پشت آمبولانس که گذاشتمش زمزمه کردم: حسرت یک آخ را هم بر دل شیطان گذاشت.

یاد همة کسانی که شلمچه را به آسمان بردند، یاد کانال زوجی، کانال پرورش ماهی، نهر دوعیجی، نهر جاسم، سه‌راه مرگ، میدان امام رضا(ع) به‌خیر. یاد آن‌ هوای معطر که انگار تمام زمین و‌ آسمان را یاس گرفته بودند و یاد آن آدم‌هایی که دیگر نیستند به‌خیر.

آسمان یک روز دریای کبوتر بود و نیست

سهم ما خون و تفنگ و زخم و خنجر بود و نیست

هر دری را می‌زدی دربان جنت می‌گشود

راهی از میدان مین تا کوی دلبر بود و نیست

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••