به گزارش « سراج24» یکى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و پرجاذبه پیامبر اکرم (ص) با انسانها بود،در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آن جا که مىخوانیم: «فبما رحمة من اللهلنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهمو استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان باش، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراکنده مىشدند، پس آنها را ببخش، و براى آنها طلب آمرزش کن، و درکارها با آنها مشورت فرما.»
ازاین آیه استفاده مىشود که : 1- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهى است، کسانى که نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند; 2- افراد سنگدل و سختگیر نمىتوانند مردمدارى کنند، و به جذبنیروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است; 4- باید دستشکستخوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شان نزول آیه مذکور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلتهاى نیک و پیوند دهنده است که موجبانسجام مىگردد.
پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این که ارزشهاى اخلاقى را بسیار ارجمىنهاد، خود در سیره عملىاش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزشهاى والاىانسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهرهاى شادان و کلامىدلاویز با حوادث برخورد مىکرد.
به عنوان مثال، درتاریخ آمدهاست:در سال نهم هجرت هنگامى که قبیله سرکش طى بر اثر حملهقهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدى بن حاتم که از سرشناساناین قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او که «سفانه» نامداشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.
سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیک مسجد در خانهاى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آناسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یا محمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احیاء العرب، فان ابى کان یفک العانى، و یحفظ الجار، و یطعمالطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر;
اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار کرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویىقبیلههاى عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگانرا آزاد مىساخت، از همسایگان نگهبانى مىنمود، و به مردم غذامىرسانید، و آشکارا سلام مىکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردمرا یارى مىنمود.»
پیامبر اکرم (ص) که به ارزشهاى اخلاقى، احترام شایان مىنمود، بهسفانه فرمود: «یا جاریة هذه صفة المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه; اى دختر! این ویژگىهایى که برشمردى، از صفات مؤمنانراستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمتقرار مىدادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق; این دختر را بهپاس احترامى که پدرش به ارزشهاى اخلاقى مىنمود، آزاد سازید.».
آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شامرا در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان بهشام نزد برادرش رهسپار کرد.
نمونه هایى از اخلاق پیامبر (ص)
در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجوددارد که هر کدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلى خلقعظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى» به این مطلباشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آنها جلبمىکنیم: 1- عدى بن حاتم مىگوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرمبا کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این کهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پساز چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند بهخدا او را رادمردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوستهاى».
با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا بهمحضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید:کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوى خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مىبرد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»
سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آنبنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روىزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیانفرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم کهپیامبر مرسل مىباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانىهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم.»
2- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههاى کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد.
هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاکآلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته که آنها را از کنار کشتهشدگانشان عبور مىدهى؟! چرابىرحمى کردى؟»
جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنجها و ناراحتىهاىصفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
3- در ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانشبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهاى او و مادرش در دورانشیرخوارگى، احترام و محبتشایانى به شیماء کرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آننشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى کرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبتکردى...» (با این که از آن زمان حدود شصتسال گذشته بود).
شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مىکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.
شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز بهپیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.»
سیرهنویس معروفابن هشام مىنویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باکمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قومخود بازگرد؟» شیماء گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با همازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند.
4- مهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر (ص) در حدى بود که امام صادق (ع)فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعتخواند، مردم بسیارى بهاو اقتدا کردند، ولى آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمولدو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمىپرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذفمستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزارانگریه مىکرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دلمهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتابتمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبههاى اخلاق پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام«زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مىکرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرحمىداد بلکه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودىبودن خود پافشارى مىکرد و مسلمان نمىشد.
عبدالله مىگوید: روزىبه مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشستهو مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علتمسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانهام نشستهبودم و کتاب آسمانى تورات را مىخواندم، وقتى که به آیاتى کهدر مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرفاندیشى آن را خواندمو ویژگى هاى محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او داراى آن ویژگىها که یکى از آنها«حلم و خویشتندارى» بود هستیا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگىها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایک ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتندارى او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتندارى نبینند.»
روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیهنشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى کهمحمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله بهاینجا آمدهام، خشکسالى و قحطى باعثشده که همه گرفتار فقر ونادارى شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مىکنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنى.»
محمد (ص) به حضرت على (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرضکردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو مىدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیهنشین داد.
منهم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصى حرکت مىکرد، سپس درسایه درختى نشست و هر کدام از یارانش در گوشهاى نشستند، منگستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مىشناسم که مال مردم رامىگیرید و در بازگرداندن آن کوتاهى و سستى مىکنید، آیا مىدانىکه چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟»
من با کمالبىپروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این کهچند روزى به آخر مدت مهلتباقىمانده بود) ناگاه از پشتسر آنحضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده ، به من رو کرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست باشمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیرى کرد وفرمود:«نیازى به این گونه پرخاشگرى نیست، باید او (زید) را به حلمو حوصله سفارش کرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.»
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه کنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد (ص) به من دستور داد این زیادىرا به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.
هنگامى که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلامو اخلاق زیباى محمد (ص) شدم، و گواهى به یکتایى خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اینها چند نمونه از سلوک اخلاقى پیامبر اسلام (ص) بود، که هرکدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیکآن حضرت دعوت مىکند، و یکى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلامدر صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مىدهد. در فرازى از گفتار حضرت على (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنینآمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ کس از او مایوس نمىشد، و هر کس بهدر خانه او مىآمد، نومید باز نمىگشت، سه چیز را از خود دورکرده بود; مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در کارى که به اومربوط نبود، او کسى را مذمت نمىکرد، و از لغزشهاى پنهانى مردمجستجو نمىنمود، جز در مواردى که ثواب الهى دارد سخن نمىگفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نمودهو سراپا گوش مىشدند... .»
فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت کاملترین انسان، حضرت ختمى مرتبتو شهادت سبط اکبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در اینروز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مىکنیم به این امید که ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاک در روز «وا نفسا» نایلآییم.
علم غیب پیامبر (ص)
قرآن پیامبر گرامى را انسان آگاه از غیب معرفى مىکند، به طور مسلم این آگاهى از درون ذات او نجوشیده بلکه مانند دیگر علوم و آگاهىهاى او، از برون بر او القا شده؛ و به وسیله وسائل، از پس پرده غیبت - به اذن الهى - گزراش مىدهد.
از آنجا که گروهى از بىخبران از مقام اولیاء آگاهى پیامبر از غیب ، یک نوع الوهیت تصور کردهاند و چنین وانمود مىکنند که آگاهى از غیب ازآن خدا است و کسى در این وصف شریک و همتاى او نیست، لازم است قدرى در این مورد به صورت موجز سخن بگوییم تا حقیقت روشن گردد ولى اجمالاً یادآور مىشویم : آنچه که از آن خدا بوده و نشانه الوهیت است علم نامحدود و بىپایان اوست، نه علم محدود و مکتسب از دیگرى ! و علوم اولیاى الهى از مقوله دوم است نه از مقوله اولى.
نخست به توضیح سه شاهراه معروف مىپردازیم :
به طور مسلم هر زندگى بشرى از ناآگاهى شروع شده و کم کم وارد به محیط آگاهى مىگردد و به تدریج روزنههایى به دنیاى خارج از ذهن پیدا مىکند.
نخست از طریق حواس ظاهرى به حقایقى دست مى یابد، سپس بر اثر تکامل دستگاه تعقل و تفکر، کم کم با حقایقى که از قلمرو حس و لمس بیرون مى باشد آشنا مى گردد، و در نتیجه یک فرد عقلانى و استدلالى گشته و از یک رشته حقایق کلى وقوانین علمى آگاه مىشود.
گاهى ازمیان افراد بشر «اَبَر آگاهانى » پیدا مىشوند که از طریق الهام، ازمطالبى آگاه مىگردند که هرگز از طریق استدلال راهى به کشف آنها وجود ندارد از این جهت دانشمندان ، ادراک بشر را به سه نوع ادارک تقسیم کردهاند: «ادراک توده مردم » ، «ادراک استدلال گران و متفکران» و «ادراک عارفان وروشن بینان».
تو گویى ظاهر بینان به کمک حس، متفکران به مدد استدلال، و روشن بینان به یارى الهام و اشراق از جهان بالا، به کشف حقایق مىپردازند.
نوابغ جهان، فیلسوفان و دانشمندان تأیید مىکنند که یافتهها و ساختهها و پرداختههاى بىسابقه آنان، بیشتر بر اثر جرقههاى روشنى بخش و الهام آمیز، به ذهن آنان خطور کرده و سپس آنها به یارى شیوههاى تجربى و یا روش استدلالى به پرورش و تکمیل و تحقیق آنها مبادرت جستهاند.
شاهراههاى سه گانه معرفت
از این بیان استفاده مى شود که بشر براى نیل به مقصود، سه شاهراه در اختیار دارد، توده مردم غالبا از طریق نخست ،و گروهى از راه دوم، و افراد انگشت شمارى بر اثر تکامل روحى از راه سوم استفاده مىکنند:
1- راه تجربى و حسى:مقصود از این قسم، آن رشته ادراکاتى است که از طریق حواس برونى وارد قمرو ذهن مىگردند مثلاً هر یک از دیدنیها و چشیدنیها و بوئیدنیها و ... از طریق ابزار ویژه خود، در محل ادارکات ما قرار مىگیرند و امروز اختراع تلسکوپ و میکروسکوپ و رادیو و تلویزیون و... کمکهاى شایان تقدیرى به ادراکات بشر نموده و او را بر دو ر و نزدیک مسلط ساخته است .
2- راه استدلالى و تعقلى :متفکران جهان با به کار انداختن دستگاه تعقل واندیشه، از یک رشته مقدمات بدیهى و روشن و ثابت در علوم ، یک سرى قوانین کلى خارج از حس را کشف مىکنند و قلههائى از معرفت و کمال را تسخیر مىنمایند.
قوانین کلى علوم به قید کلیت، مسائل فلسفى و آگاهىهاى مربوط به خدا و صفات و افعال او و مسائلى که در علم عقائد و مذاهب مطرح مىگردد، همگى مولود دستگاه تفکر و نتیجه به کار افتادن نیروى عقل انسانى است .
3- راه الهام و اشراق :این راه، واقعیت شناسى سومى است که در وراى دستگاه حس و تعقل قرار دارد، یک نوع واقعیت شناسى خاصى است که امکان آن از نظر علم و دانش قابل انکار نیست ، البته نظام جهان بینى محدود مادى، نمىتواند یک چنین ادراک غیر حسى و تعقلى را بپذیرد، اما ازنظر اصول علمى راهى براى انکار آن وجود ندارد.
به گفته یکى از روان شناسان: جنبههاى تجربى به وسیله حواس شناخته مىشود و جنبههاى عقلانى به واسطه اندیشه منطقى و ریاضى به مرحله ادراک مىرسد و سرانجام بر اثر اشراق و الهام، جلوههائى از جنبههاى ماوراى حس و استدلال - روشن بینىهاى برق آسا، و جرقههاى روشنگر که ذهن حساس نوابغ از آنها برخوردار است - به مقام رؤیت مىرسند.
پرفسور «سوروکین» روانشناس معروف یکى از آن افرادى است که وجود سه شاهراه حقیقت شناسى را به روشنى تصدیق کرده و براى ادراک عرفانى و به اصطلاح الهام، مقام و منزلتى ویژه قائل است و صریحاً مىگوید:
«نمىتوان این راه را تخطئه و تحقیر نمود، مگر مىتوان آموزش گسترده ادیان بزرگ را یک سره به تقلید کوته بینان نظام مادى ناچیز و بى حکمت شمرد و براى آن ارزشى قائل نگشت؟!».
بنا بر این مىتوان معرفتهاى سهگانه را به شرح زیر نامگذارى کرد:
1- راه حس یا حس آگاهى.
2- راه عقل یا خرد آگاهى.
3- راه الهام یا دل آگاهى.
امروز علم روانشناسى ، الهام رابه صورت یک واقعیت روانى پذیرفته و آن را چنین توصیف مىکند: «ادراک ناگهانى، آگاهى بخش توضیح دهنده یکباره و بدون مقدمه که چون برقى لامع در صفحه ذهن مىدرخشد بى آن که حتى غالباً پیشاپیش درباره آن اندیشیده باشد.»
اهمیت و نفوذ الهام در اکتشافات علمى مورد تأیید دانشمندان قرار گرفته است «البرت اینیشتین » (1879 - 1955م،) با بسیارى از فلاسفه و عرفا هم آهنگ گشته و بسان برخى از دانشمندان اسلامى که الهام را کلید معارف مىدانند، وى الهام را عامل پر ارج در اکتشافات علمى مىداند.
در سال 1931 م دو دانشمند شیمى دان امریکایى به نام یلات و پیکر پرسش نامهاى براى تحقیق درباره اهمیت الهام در کشف و حل مشکلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش کردند و نتایج بسیار ارزنده آن را منتشر کردند.
یکى از دانشمندان ، مورد سؤال را اینطور پاسخ داده است : «درباره حل مسألهاى کار و فکر مىکردم ولى در اثر اشکالات و ابهامات فراوان آن، تصمیم گرفتم که دیگر به کلى آن کار و تمام افکار مربوط به آن را کنار بگذارم ، فرداى آن روز در حالى که سخت مشغول کارى دیگر بودم یک باره فکرى ناگهانى مانند جهش برق، در خاطرم خطور کرد و آن همان حل مسألهاى بود که مرا به کلى مأیوس کرده بود.»
نظیراین گزارش ازهانرى یوانکاره (1912 - 1854 م) ریاضى دان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى ، ریاضى و فیزیک نقل شده است .
جالب توجه این است که بسیارى از الهامهاى علمى که سبب کشف واقعیتى پرارج شده است نه تنها با اشتغال و تمرکز فکرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباط نداشته است، بلکه حتى با رشته تخصصى آنان نیز داراى رابطه نزدیک نبوده است شاهد گویاى این مطلب این است که مثلاً لوئى پاستور (1822 - 1895 م) با اینکه متخصص در علم شیمى بوده، با این حال بیشتر اکتشافات و خدمات ارزنده او به جامعه بشریت، در زمینه علم زیست شناسى و پزشکى بوده است !.
گواهى دادن به بندگى و رسالت پیامبر(ص)
گواهى دادن به بندگى و رسالت پیامبر(ص) در کنار گواهى به یگانگى خداوند سبحان، اهمیت و فضیلتى استثنایى دارد، تا آنجا که امیرمؤمنان فرمود: و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله شهادتان ترفعان القول و تضاعفان العمل خف میزان ترفعان منه و ثقل میزان توضعان منه.
گواهى دادن به یگانگى خداوند متعال [همان گونه که در متن حدیث آمده] و بندگى و رسالت محمد(ص) دو گواهى دادنى است که سخن را بالا و عمل را دو چندان مىسازند. ترازویى که این دو از آن برداشته شوند سبک و ترازویى که این دو در آن نهاده شوند سنگین خواهد بود.
بعلاوه که گواهى دادن به بندگى و رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله در تشهد نماز واجب است.
احترام به پیامبر(ص)
شخصى به حضور امام صادق(ع) رسید. حضرت(ع) حال او را جویا شد. گفت: خداوند به من فرزندى داده است. امام پرسید: نامش را چه گذاشتهاى؟ گفت: محمد! امام(ع) با شنیدن این نام صورتش را به عنوان احترام نزدیک زمین آورد و گفت: محمد، محمد، محمد! آنگاه ادامه داد: خودم، فرزندانم، پدرم، مادرم و تمام اهل روى زمین به فداى رسول خدا(ص) .
مالک امام مالکیان مىگوید: جعفر صادق(ع) هنگامى که نام پیامبر(ص) را مىبرد رنگ چهرهاش تغییر مىیافت. تا آنجا که بازشناخته نمىشد من کسى را چون او اینچنین نیافتم.
پاسداشت حرمت پیامبر(ص)
بزرگداشت پیامبر(ص) تا بدانجاست که اعتکاف در مسجد پیامبر(ص) به ویژه در سه روز چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه از اعتکاف در دیگر مساجد ثواب بیشترى دارد.و آن که پس از سه روز اقامت و روزه در مدینه حاجتى از خداوند بطلبد حاجتش روا شود.
و به موجب پارهاى از روایات اقامت در شهر آن حضرت (مدینه) بر اقامت در مکه ترجیح دارد.
بر پایه احادیثبراى ورود به مدینه منوره و خروج از آن و وداع با پیامبر صلىالله علیه و آله یا زیارت آن حضرت و نیز ورود به مسجد پیامبر مستحب است غسل کنند.
همچنین مسافرى که قصد اقامت در مدینه نکرده و باید بر طبق قاعده نماز را شکسته بخواند مىتوان در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله نماز را به اختیار خود شکسته یا تمام بخواند.
البته سه مکان دیگر نیز داراى این حکماند: مسجد الحرام، مسجد کوفه و حائر سیدالشهداء.
نیز به احترام آن حضرت روزه گرفتن در میلاد پیامبر (هفدهم ربیع الاول) ثواب یک سال روزه دارد. و روزه در عید مبعث ثواب دو سال.
بعلاوه در این روز شاد کردن مؤمنان و دادن صدقه یکى از آداب شمرده شده است.
ولادت صادق آل محمد صلی الله علیه و آله
امام صادق علیه السلام : ریا کار سه نشانه دارد ؛ وقتی در زمان عبادت مردم او را ببینند به نشاط آید و هرگاه تنها باشد کسل شود و در هر هر کاری دوست دارد که او را بستایند . ( اصول کافی ، ج 3، ص 402 )
امت اسلام درهفدهم ربیع الاول، یکصد و سی و ششمین سالگرد ولایت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را جشن گرفته بودند . در همین زمان درخانه رسالت موجی از سرور و شادی جریان داشت: این خانه چشم به راه آمدن کرامت و افتخاری بود تا او را چون گوهری در برگیرد .
در آن شب و در آن فضای مبارک، امام صادق علیه السلام چشم به جهان گشود. او شراره درخشانی بود که آسمان سخاوت ، او را به زمینیان بخشیده بود تا از پرتو آن نور گیرند و در زیر درخشش تابناکش راه خود را به سوی خیر و نیکی و صفا باز یابند.
جعفربن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام، ششمین امام شیعیان است. کنیه ایشان "ابوعبدالله" و لقب مشهورشان "صادق" است. القاب دیگر ایشان عبارتند از : صابر، طاهر و فاضل. اما چون فقیهان و محدثان معاصر ایشان که شیعه امام هم نبوده اند، حضرت را به درستی حدیث و راستگویی در نقل روایت، بدین لقب ستوده اند، لقب " صادق" شهرت یافته است.
از آغاز ولادت تا هنگام شهادت این امام بزرگوار، ده تن از امویان و دو تن از عباسیان بر حوزه اسلامی حکومت داشتند. آغاز امامت ایشان با حکومت هشام پسر عبدالمک و پایان آن، با دوازدهمین سال از حکومت ابوجعفر منصور مشهور به دوانیقی مصادف بود.
اوضاع اجتماعی- سیاسی زمان امام
پس از رحلت رسول اکرم صلوات الله علیه و دوران خلافت خلفا، هر گاه در مسأله ای فقهی ، کار بر خلیفه یا صحابه پیامبر اکرم (ص) دشوار می شد، به حضرت علی علیه السلام رجوع می کردند و ایشان مشکل آنان را می گشود. چون امام علی (ع ) به شهادت رسید، دشمنان کار را بر فرزندان و شیعیان ایشان تنگ کردند و میان مردم و آنان جدایی افکندند. از سوی دیگر، دین به دنیا فروختگان نیز برای خشنودی حاکمان وقت و یا سود خود، به ساختن روایتهای جعلی پرداختند، تا آنجا که شناخت حدیث صحیح از غیرصحیح بر فقیهان دشوار گردید.
می توان گفت از سال چهلم هجری تا نزدیک به پایان سده نخستین هجرت، جز معدودی از صحابه و تابعان از فقه درست- فقه آل محمد(ص)- بی بهره بودند.
در زمان امام باقر علیه السلام اندکی گشایش پدید آمد و سالیان 148-114 ( دوران امام صادق علیه السلام) عصر انتشار فقه آل محمد یا به تعبیر دیگر، روزگار تعلیم و تدریس فقه جعفری بود. در این سالها بود که مدینه چهره دیگری یافته بود.
توضیح اینکه که پس از قتل عام در شهر مقدس مدینه به دست سربازان مسلم پسر عقبه ، در بازماندگان این حادثه ، حالتی شبیه به نومیدی پدید آمد، تا آنجا که سست اعتقادان برای زدودن این حالت از خویش، به خنیاگری روی آوردند و مدینه در سالهای 80-65 هجری مرکزی برای صدور آواز خوانان شد و گرفتار تباهی اخلاق و فساد عمومی گشت. اما با گذشت زمان آن حالت از میان رفت و دیگر بار مردم به مذهب روی آوردند و محدثان و فقیهان روی کار آمدند.
تتبع در اخبار فقه شیعه نشان می دهد که روایتهای رسیده از امام صادق علیه السلام در مسائل مختلف فقهی و کلامی ، مجموعه ای گسترده و متنوع است و به این علت است که مذهب شیعه را مذهب جعفری خوانده اند. گشایشی که در آغاز دهه سوم سده دوم هجری پدید آمد، موجب شد مردم آزادانه تر به امام صادق علیه السلام روی آورند و گشودن مشکلات فقهی و غیر فقهی را از او بخواهند.
تکیه اصلی شیعه، از نظر فکری و عقیدتی، بر امام صادق علیه السلام بوده و بخش بزرگی از احادیث و علوم اهل بیت توسط این امام گسترش یافته است. امام صادق حد فاصل فرقه هایی قرار گرفته بود که در شیعه به وجود آمد و وظیفه مهم حفظ و صیانت شیعه از انحرافات را در رأس برنامه خود قرار داد و آن را از تاثیر پذیری در برابر انحرافات موجود عصر خود، که خلوص فکری وعقیدتی و استقلال مکتبی آن را به طور مداوم مورد تهدید قرار می داد، بازداشت.
دانشگاه حضرت صادق علیه السلام
دانشمندان از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا به مقدار آنچه از ابوعبدالله روایت دارند نقل نکرده اند و هیچ یک از ائمه، متعلمان و شاگردانی به اندازه شاگردان او نداشته اند وروایات هیچ یک از ایشان برابر با روایتهای رسیده از امام صادق نیست. نشانه آشکار امامت ایشان ، خردها را حیران می کند و زبان مخالفان را از طعن و شبهه به لکنت می اندازد. اصحاب حدیث، نام راویان و شاگردان امام را تا چهار هزار تن نوشته اند و مقصود کسانی هستند که در مدت افاضه امام ، به تناوب و تفریق از امام علم فراگرفته اند نه آنکه این تعداد همه روزه در محضر ایشان حاضر بوده اند.
مؤلف کشف الغمه نام شماری از راویان حدیث از امام صادق علیه السلام را ذکر نموده است. از آن جمله: یحیی بن سعید انصاری، ایوب سختیانی، ابان بن تغلب، سفیان ثوری، حاتم بن اسماعیل، جابربن حیان کوفی.
در میان اصحاب و پیروان امام، کسانی بودند که شیعه واقعی آن حضرت به حساب آمده و در حفظ آثار علمی و روایی حضرتش تلاشهای مداوم و خستگی ناپذیری از خود نشان می دادند.
امام صادق علیه السلام خود در این رابطه می فرماید:
"جز زراره و ابو بصیر لیث مرادی و محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی کسی ولایت ما و احادیث پدرم را زنده نکرد. اگر اینها نبودند کسی از ما و احادیث ما اطلاع پیدا نمی کرد. اینها حافظان دین و اشخاص محل اعتماد پدرم بر حلال و حرام خدا هستند، همانگونه که در دنیا به طرف ما پیشی گرفتند در آخرت نیز به سوی ما سبقت خواهند جست."
در جای دیگری حضرت فرمود: " خداوند زرارة بن اعین را بیامرزد، اگر زراره و امثال او نبودند، احادیث پدرم از میان می رفت."
شخصیت اخلاقی و فقهی امام صادق علیه السلام
درباره شخصیت علمی امام صادق (ع) شواهد فراوانی وجود دارد. حضرت در میان اهل تسنن، از نظر روایت حدیث و فقاهت و افتاء از موقیعت شامخی برخوردار بوده، به طوری که ایشان را از شیوخ مسلم ابو حنیفه و مالک بن انس و شمار فراوانی از محدثان بزرگ زمان خود به شمار آورده اند.
مالک بن انس از جمله کسانی است که مدتی در محضر امام تلمذ کرده و درباره شخصیت آن حضرت چنین می گوید:
" مدتی خدمت جعفر بن محمد مشرف می شدم. آن حضرت اهل مزاح بود و همواره تبسم ملایمی بر لبهایش نقش می بست. هنگامی که در محضر او نامی از رسول خدا صلوات الله علیه برده می شد رنگش به سبزی و سپس به زردی می گرایید . در مدتی که به خانه آن حضرت رفت و آمد داشتم او را خارج از سه حال ندیدم. یا نماز می خواند یا روزه بود و یا به قرائت قرآن مشغول بود . ایشان از آن دسته از علمای زاهدی بود که ترس از خدا سراسر وجودش را فراگرفته بود. هرگز به خدمت او شرفیاب نشدم جز این که زیر اندازش را از زیر پای خود بر می داشت و زیر پای من می گذاشت."
جاحظ از علمای مشهور قرن سوم درباره آن امام چنین می گوید:" جعفر بن محمد کسی بود که علم و فقهش عالم را فرا گرفته و گفته می شود که ابوحنیفه از شاگردان ایشان بود و همچنین ثوری و تلمذ این دو نزد آن حضرت در عظمت علمی او کافی است.
شهرستانی نویسنده کتاب مشهور" ملل و نحل" درباره شخصیت علمی و اخلاقی آن حضرت می نویسد:" ایشان در امور و مسائل دینی از دانشی بی پایان و در حکمت از ادبی کامل و نسبت به امور دنیا و زرق و برقهای آن از زهدی نیرومند برخوردار بود و از شهوتهای نفسانی دوری می گزید.
ابوحنیفه در باره امام می گفت:" من هرگز فقیه تر از جعفربن محمد ندیده ام، ایشان مسلم اعلم امت اسلامی است.
شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید:" علمای اسلام از احدی به اندازه آن حضرت حدیث نقل نکرده اند.
و بالاخره ابوزهره در مورد شخصیت امام می گوید:
" بالاتر از همه علوم، امام صادق علیه السلام در زمینه اخلاق و علل و انگیزه های فساد آن، آگاهی های بسیار ارزنده ای داشت.
0 نظر