اینجا مادران از کویر میآیند
اما دریا میزایند «سلمان هراتی»
-جنگ ویران میکند، کمرها را خم میکند...جنگ خانه میسوزاند...جنگ تلخ است...جنگ سیاه است...
چادرش را به کمرش بست، وقت کمر خم کردن نبود...وقت گریه و ناله نبود...باید کاری میکرد در کارزاری که یکسویش دیو دو سری به اسم صدام بود و سوی دیگرش بهترین جوانان کشور. آستین بالا زد، تنور را روشن کرد...باید با گندم و نان به جنگ گلوله و آتش میرفت! جنگ آمده بود ویران کند، جنگ آمده بود کمرها را خم کند...خیرالنسا ایستاد...آنقدر ایستاد تا جوانان رزمندهاش، کمر دشمن را خم کنند و پشت دیو دو سر را به خاک بزنند.
-جنگ خانه میسوزاند!
خانهاش را کرده بود مرکز و ماوا...خانهاش شده بود چشموچراغ اهالی ده...یکی پسرش توی جبهه بود، خودش را میرساند خانه خیرالنسا و نان میپخت...یکی حیاط را جارو میزد...یکی خمیر آماده میکرد...یکی چاووشی میخواند برای سلامتی رزمندهها و زنانی که پای تنور نان میپختند...صدای صلوات حیاط را پر میکرد...صدای در میآمد...یکی برای زنان ناهار درست کرده بود. جنگ آمده بود خانه بسوزاند اما خانه خیرالنسا شده بود مرکزی برای پشتیبانی از جنگ. دشمن آتش میسوزاند اما خیرالنسا و زنان هم تنور آتش میزدند؛ یکی برای ویرانی و یکی برای آبادی.
-جنگ تلخ است!
جنگ تلخ است آنقدر تلخ که یکی از کسانی که حمله مغولان به بلخ را دیده بود گفته: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» جنگ مگر چیزی جز تلخی و خون و کشتار است؟ خیرالنسا آمده بود تا این نظریهها را بهکل از بین ببرد! خیرالنسا و زنان روستایی قیامی هستند علیه یک تاریخ مطول پر از سوختن و مردن و دم برنیاوردن. خیرالنسا برای شیرینی کام رزمندگان مربا درست میکرد، مربای سیب...خیرالنسا برای رزمندگان کلیچه درست میکرد. خیرالنسا با مربا و کلوچههای روستا میجنگیدند با هر چه تلخکامی جنگ بود.
-جنگ سیاه است!
جنگ سیاه است و پر از دود و خون و سیاهی...خیرالنسا به زنان روستا کامواهای رنگارنگ میداد تا برای فرزندانشان در جبهه شال و دستکش و کلاه ببافند تا در برابر دو دیو سرما و دشمن بعثی بجنگند. خیرالنسا آمده بود تا پشت رزمندگان خالی نباشد!
جنگ ما کمبرکت نداشت، یکی از برکتهایش خیرالنسا است. مادر مهربان جبههها که نام یک روستا را در طول تاریخ جاودانه کرد. مادری که به قول سلمان هراتی از دل کویر آمد اما دریا زائید. اینکه همیشه تنور زنان روستا روشن باشد برای پخت نان و کلوچه برای رزمندگان، اینکه زنان روستا را پایکار بیاوری تا برای رزمندگان لباس بدوزند یا ژاکت و کلاه و دستکش درست کنند آیا چیزی جز حماسه و دریاست؟ خیرالنسا
از کویر آمده بود اما دلی آسمانی داشت...روحش قرین رحمت و غفران الهی...