به گزارش سراج24، نام سلمان کدیور در ادبیات رسانهای ایران بیش از آنکه با داستاننویسی و ادبیات همراه باشد با جریانی به نام عدالتخواهی مشهور اوست. او روزگاری از صاحبمنصبان جریان عدالتخواهی در ایران بوده است و امروز نیز همچنان نظرات شورمندانهاش درباره «عدالت» بر صدر رسانهها و به ویژه شبکههای اجتماعی مینشیند. خواندن یک رمان طویل هفتصد صفحهای از سلمان کدیور با این پیش فرضها؛ جالبتوجه و غافلگیرانه است به ویژه آنکه او از اولین امتحانش تقریباً موفق نیز بیرون آمده است و اگر چه طویل بودن کتاب و زیاد بودن روایات تاریخی کتاب را سختخوان کرده است؛ اما در مجموع با اثر سرزندهای روبرو هستیم که گزارشی از یک مقطع تاریخی بسیار مهم در تاریخ اسلام است. کدیور در گفتگو با مهر بار دیگر بر دغدغههای عدالتخواهانهاش تاکید میکند. این رمان در مدرسه رمان شهرستان ادب نگارش شده است و خود این انتشارات نیز آن را به چاپ رسانده است.
اولین نکتهای که بعد از خواندن «پس از بیست سال» به ذهن مخاطب معاصری که در جریان احوالات اجتماعی و اقتصادی ایران است میرسد شباهت بیاندازه دورههای تاریخی روایت شده با دوران ماست. این شباهت گاهی اوقات حیرتانگیز میشود. این احتمالاً به نوع نگاه شما به تاریخ برمیگردد. اساساً نگاه شما به تاریخ چگونه است؟
واقعیت این است که من نیامدم تاریخی را متناسب با الآن بسازم که این قطعاً جعل تاریخ است. بسیاری از نویسندهها و کسانی که تاریخ اسلام را خواندهاند و کتاب «پس از بیست سال» را هم مطالعه کردهاند از حیث سند و آن چیزی که درونمایه تاریخ صدر اسلام است، کتاب را قابلاعتنا دانستند؛ من تاریخ جدیدی نساخته ام که متناسب با زمان حال باشد بلکه یک رنج و درد تاریخی را که درد مستمر تاریخ ما بوده عیان کردم و نشان دادم. این کتاب یا هر کتاب شبیه این را اگر ۱۰۰ سال پیش هم مینوشتند خواننده احساس میکرد برای زمان خودش نوشته شده است. این نظر بنده است که اگر آینده هم نوشته میشد باز هم خواننده احساس میکرد این رمان با زمان خودش متجانس است.
تاریخ ما بهخصوص تاریخ بعد از اسلام ما، همواره منبعث از حاکمینی بوده که به نام اسلام حکومت کردند حتی اگر آن حاکم متشرع هم نبوده ولی به نام اسلام حکومت کرده است. تقریباً همه حکومتها بعد از اسلام همین استتاریخ ما بهخصوص تاریخ بعد از اسلام ما، همواره منبعث از حاکمینی بوده که به نام اسلام حکومت کردند حتی اگر آن حاکم متشرع هم نبوده ولی به نام اسلام حکومت کرده است. تقریباً همه حکومتها بعد از اسلام همین است. حتی خونریزترین آنها مثل مغولها و غزنویها؛ همه اینها هرچند ممکن است حاکمینی مذهبی نباشند ولی سعی کردند همواره به نام مذهب حکومت کنند و این مهمترین وجه قصه ماست. وجه دیگر آن چه در کتاب میبینیم بحث استفاده از مذهب بهعنوان ابزار قدرت است، ما این را در «پس از بیست سال» میبینیم و همچنان در تاریخ ما در کل تاریخ ما این یک درد مشترک و هزار و چند صد ساله است. قالب آنهایی که وارد مدار شدند از مذهب بهعنوان یک مؤلفه قدرت استفاده کردند و دست به نوعی ابداعات مذهبی یعنی بُلد کردن قسمتهایی از مذهب که تأمینکننده منافع سیاسی باشد، دست زدند. دستاورد این چیست؟ اشرافیت سیاسی، توجیه افعال به نام دین مسائلی که عرض کردم و در کل تاریخ ما وجود دارد
تناسب اتفاقات روایت شده با روایات تاریخی «پس از بیست سال» همه کتاب را تبدیل به نوعینقد اجتماعی گسترده و سراسری میکند. اما به نظر میرسد که این نقد اجتماعی صرفاً ساختارها را در نظر گرفته، ساختارهای سیاسی، اقتصادی و مذهبی و جای خالی اشاره به فرهنگ کاملاً احساس میشود؛ درست است که در جاهای مختلفی از کتاب به جهل مردم اشاره میشود ولی همان جهل هم ناشی از ساختارها است. فکر نمیکنید تأکید زیاد روی ساختارهای کلان باعث شده است که از تمرکز بر فرهنگعامه مردم در آن مقطع اجتماعی خاص که به قول شما همه مقاطع تاریخی بعد از اسلام مشابه آن هستند دور شویم؟
اولاً اینکه این یک رمان تاریخی است که متعلق به یک دوره تاریخی هزار و خوردهای سال قبل است؛ یعنی اولاً وقتی میخواهیم از فرهنگعامه بگوییم باید به این پرسش پاسخ دهیم که فرهنگعامهای که از لحاظ زمانی و مکانی متجانس با ما نیست چگونه امکان نزدیک شدن به خود را میدهد. این خیلی قضیه را پیچیده میکند.
هر چند که من در «پس از بیست سال» سعیام بر این بوده است که نشان دهم که همه چیز حتی جوامع و خلقوخوی مردم دارد تغییر میکند. یعنی ما گاهی در داستان برمیگردیم در مورد خلقوخوی عمومی زمان رسولالله (ص) صحبت میکنیم. یکجا خلقوخو و نحوه رفتار و تعاملات فرهنگی، اجتماعی، دینی و باورهای شام را صحبت میکنیم که متأثر از رم، فرهنگی یونانی و افسانههای یونانی است و بین آنها بسیار رایج است. یعنی اینکه سعیام این بوده که این انگارههای فرهنگی را در کارم بیاورم. از یکجایی داریم مردم کوفه را میبینیم و روانشناسی مردم، نحوه فرهنگ سیاسی و عامه آنها. تا یک حدی به نظرم به این پرداخته شده است. چون قطعیتی هم در دیدی که ما نسبت به فرهنگ عمومی آن زمان داریم وجود ندارد، همینکه در «پس از بیست سال» به آن پرداخته شده، اکتفا میکرد. شاید بیشترین تمرکزم در فرهنگعامه روی شام بود؛ یعنی روی اخلاقیات مردم شام، سابقه فرهنگی این مردم، تأثیر حکومتهای پیشین پیش از اسلام بر مردم که روی آداب، معاشرت و نحوه پوششان، عقاید و خلط اینها با اسلام چه معجونی ساخته است. به نظرم در کار به این پرداخته شده است؛ البته این را باید منتقدین بگویند و اتفاقاً یکی از نقدهایی که در جلسات رونمایی به من شد اینکه من خیلی ریز به مردم شام پرداختم؛ یعنی میتوانستم از قبل حذف اینها، حجم رمان را کم کنم؛ یعنی نیاز نبود اینقدر روی شام و معاویه و روی ساختارهای جامعهشناسی و فرهنگی و بسترهای عقیدتی اینها کار کنم. تلاشم این بوده؛ اما ممکن است منتقدین، شما یا فرد دیگر که با دید خود قصه را میخوانند نگاهشان متفاوت باشد.
ما در روایت رمانهایی که بستر تاریخی دارند معمولاً چالش تخیل و عینیت تاریخی را همیشه داریم. بهخصوص اینجا که خواننده احساس میکند دارد بهنوعی دست نویسنده را میبیند در اینکه مشابهتسازی با وقایع امروز شود شما گفتید که تاریخسازی نکردید ولی اگر خواننده یک مقدار با شما آشنا باشد و پیشفرضهایی راجع به شما داشته باشد، وقت خواندن دائماً این دست را احساس را میکند. «پس از بیست سال» چهطور با این چالش مواجه شده است؟
قطعاً اینطور است. مهمترین چالش رمان تاریخی همین است. یعنی وقتی بخواهید در قالب تاریخ رمان بنویسید بهصورت خودبهخود محدود میشوید حالا اگر این تاریخ، تاریخ اهلبیت (س) باشد این محدودیت خیلی بیشتر و پررنگتر است و چیزی فرای آن است. نویسنده و تخیل او مانند یک اسب توسن است مثل اسبی است که رَم کرده است و وقتی میآید پشت کار مینشیند و میخواهد بنویسد، مرغ خیالش بدون اینکه هیچ مرزی را بشناسد شروع به پرواز کردن میکند، ولی وقتی بحث تاریخ باشد دیگر نمیتواند؛ یعنی نمیتواند ۴ نعل روی اسب خیال بنشیند و در آن جهان داستان خود سیر کند بتازاند، ببیند، بشنود و بنویسد. تاریخ این سقف را خیلی محدود میکند این قدرت تخیل که به تعبیر من وحشی است و یعنی جا آرام نمیگیرد و یکجا نمیماند اینجا محدود میشود. نوشتن از ائمه و معصومین خیلی حساس است و مردم همه نسبت به آنها غیرت دارند و همه کار شما را نقد میکنند، این نیست که نویسندهها بیایند «پس از بیست سال» را نقد کنند. یک دانشآموز دبیرستانی که فقط کتاب دینی هم خوانده، آن حق را پیدا میکند آن امیرالمؤمنین (ع)، تاریخ اسلام و معاویهای که دارید میگوئید را بگوید اینجایش ایراد دارد و ندارد. برای همین است نویسندههای ما سراغ این مدل کار نمیروند. هم اینکه نویسنده محدود میشود و هم اینکه از لحاظ آن دیدی که نسبت به اهلبیت در ایران هست، نویسنده خود را مواجه با یک خیل عظیمی از منتقدین و اهل نظر میبیند که واقعاً حق دارند نظر دهند؛ یعنی من وقتی در مورد امیرالمؤمنین (ع) مینویسم، از یک انسان شیعهای که در یک روستایی سر زمینی کار میکند حق دارد پیرامون این نظر دهد و واقعاً نظرش برای من مهم باشد تا یک استاد تاریخ و استاد دانشگاه تاریخ تشیع و تاریخ اسلام؛ همه حق دارند در مورد این کتاب خلاف خیلی از کارهای دیگر نظر دهند.
اگر در گوگل جستجو کنید شخصیتهای «پس از بیست سال» را تا بنویسید سلیم، سلیم بن هشام میآید یعنی گوگل سلیم بن هشام را میشناسد. تا بنویسید هشام، گوگل هشام بن مالک را زیرنویس میکند؛ یعنی خوانندههای بسیاری سلیم بن هشام را جستجو کردند بسیار به من پیام دادند که در شهدای کربلا گشتند، ۲، ۳ کتاب دیگر را زیرورو کردند که یک اثری از سلیم بن هشام پیدا کنند و نکردند و وقتیکه شنیدند سلیم بن هشام ساخته من است یکه خوردند
قطعاً این هست و بسیار بسیار پررنگ است و گاهی نویسنده را بهشدت آزار میدهد. خود شخص من بیشترین چالشی که با خوانندهها دارم این است. اگر در گوگل جستجو کنید شخصیتهای «پس از بیست سال» را تا بنویسید سلیم، سلیم بن هشام میآید یعنی گوگل سلیم بن هشام را میشناسد. تا بنویسید هشام، گوگل هشام بن مالک را زیرنویس میکند؛ یعنی خوانندههای بسیاری سلیم بن هشام را جستجو کردند بسیار به من پیام دادند که در شهدای کربلا گشتند، ۲، ۳ کتاب دیگر را زیرورو کردند که یک اثری از سلیم بن هشام پیدا کنند و نکردند و وقتیکه شنیدند سلیم بن هشام ساخته من است یکه خوردند؛ ناراحت شدند. دوست داشتند بین شهدای کربلا باشد، یا پدرش یا راحیل که ساخته و خلق ذهن نویسنده است. گاهی اوقات حتی واکنشهای عاطفی به من نشان میدهند مرا متهم میکنند که شما به شهدای کربلا یکی اضافه کردید، در جلسات نقد من را با لحن تند به بدعت متهم کردند که شما در دین خدا بدعت گذاشتید تاریخ کربلا و عاشورا را تحریف کردید. نویسنده باید بار اینها را تحمل کند. نمیگویم نویسنده بدش میآید یا کسی نباید به نویسنده بگوید، همه حق دارند و من این حق را به همه میدهم که اظهارنظر کنند، ولی معمولاً نویسندهها نمیآیند خودشان را با اینهمه مخاطب یا با طیف عظیمی از صاحبنظرها که حق اظهارنظر دارند درگیر کنند. این چالش وجود دارد و یکی از مهمترین علتهایی که نویسندهها سراغ این کارها نمیروند همین است. ما کار قابل و خوب در این زمینه کم داریم.
در «پس از بیست سال» یک مقدار پا را فراتر در خیال گذاشتم. خلاف بسیاری از رمانهای دیگر اهلبیت (س) و امیرالمؤمنین (ع) را در کار آوردم؛ یعنی امیرالمؤمنین (ع) در کار حضور و دیالوگ دارد قابل قضاوت است میشود در مورد او قضاوت و فکر کرد. تقریباً این یک قدم جلوتر بوده و به خاطر همین یک قدم هم کلی نکته مثبت و بازخورد مثبت و منفی داشتم. درصورتیکه چیزهایی که در قصه دارد گفته میشود تمام صحبتهایی که امیرالمؤمنین (ع) در کار میکند نص است. یک کلمه کموزیاد نشده، ولی با این وجود حساسیت وجود دارد و ممکن است این چیزها دافعه داشته باشد. بنابراین محدودیت تاریخ، نزاع خیال و واقعیت است و نویسنده را در عسر و حرج بسیاری قرار میدهد و بعد از آن باید پاسخگوی علمی خیالات باشد؛ یعنی نویسنده یک چیزی را خیال و خلق کرده و نوشته، حالا باید خلق ذهنی خود را از جنبه تاریخی اثبات کند این هم کار را سخت میکند و هم نویسنده را به چالش وامیدارد.
یک مقدار سبب محافظهکاری خود شما در کتاب هم شده است؛ یعنی زمان نگارش با حدس چنین بازخوردی فکر میکنم کمی به نسبت بقیه شخصیتها با فاصله نسبت به امیرالمؤمنین (ع) هستیم.. همچنان نزدیک نمیشویم به او. به نسبت شخصیت معاویه که خیلی شخصیتپردازی پیچیدهای دارد و ابعاد و جنبههای مختلف آن درنظر قرار گرفته است. به نظر میرسد حدس بازخوردهای منفی یک مقدار باعث شده که مثلاً وقتی به امیرالمؤمنین (ع) میرسیم تا با فاصله حرکت کنیم.
وافعا چند صحنه است که قطعاً احتیاط کردم، چون حساسیتها را میشناسم. خودم گفتم ما فعلاً میخواهیم یک قدم در قالب کارها پیش بگذاریم اهلبیت (ع) در این کارها حاضرِ غایب بودند، همه دارند در موردشان صحبت میکنند ولی حضور ندارند، غالب کارها اینطوری است. حالا یک قدم پیش بگذاریم و خود اهلبیت (س) هم باشند؛ یعنی همانطوری العیاذ الله قابل قیاس نیستند همانطوری که خواننده واقعه را قیاس میکند نحوه حکومتداری معاویه را قیاس میکند علی را هم میتواند قیاس کند. میتواند بفهمد اینها دو مدل اسلام هستند. دو مدل آدم نیستند، دو مدل زندگی، اسلام و حکومت هستند.
تلاشم این بود خواننده بتواند این دو نفر (امیرالمؤمنین (ع) و معاویه) را قیاس کند. پس نیاز بود امیرالمؤمنین (ع) حاضر داستان باشد و صحبت کند. گاهی در جاهایی من در ذهن امیرالمؤمنین (ع) رفتم یا مثلاً نحوه نشستن ایشان روی اسبها که در آن حال ایشان به چه فکر میکند؟ یا لحظهای که پرده خیمه حضرت را کنار میزنند و ایشان را تهدید میکنند که میکشیم و تحویل میدهیم، آنجا بنده جسارتی کردم و در ذهن حضرت رفتم که الآن امام چه حسی دارد ولی بله میشد خیلی فراتر رفت ولی این ابا وجود دارد که بازخوردها کار را متوقف کند.