وقتی هواپیماهای دشمن فرودگاههای ایران را بمباران کردند، ما در منطقه بودیم. به دنبال این بمباران، حضرت امام پیام دادند و جملهای فرمودند که مثل همه جملات دیگر ایشان، از ابتدا تا انتهای اسارت، در ذهن و قلب ما بود و هر وقت کارد به استخوانمان میرسید و رجزخوانی دشمن زیاد میشد و میخواست به ما فشار بیاورد، آن را با خود زمزمه میکردیم:
«نیاید روزی که محتاج به بسیج عمومی شویم که دنیا خواهد دید قدرت اسلام چیست و نیروی ایمان بر همه قوا پیروز است». و یا فرموده بودند: «من چنانچه ـ خدای نخواسته ـ دامنه پیدا کرد این کارهای صدام حسین و اربابهای صدام حسین، تکلیف ملت ایران را تعیین خواهم کرد و امیدوارم به آنجا نرسد و اگر برسد، دیگر بغدادی باقی نخواهد ماند».
ما بر اساس این جمله امام، مطمئن بودیم که هیچوقت دشمن بر ما چیره نخواهد شد و پیروزی قطعی با ماست. این همیشه در ذهنمان بود.
اولین ضربه روحی
امام و یاد امام همیشه در زندگی ما حضور داشت. یادم هست در همان لحظات اول اسارت در کنار جادهای که ما اسیر شده بودیم، عراقیها یک ماشین ایرانی را گرفتند که پشت شیشه آن عکسی از حضرت امام بود. برادر پاسداری که در ماشین نشسته بود همانجا به شهادت رسید. آنوقت، یک افسر عراقی داخل ماشین شد و عکس حضرت امام را کند و در مقابل چشمان ما پاره کرد. این اولین ضربه روحی بود که بر ما وارد شد و ضربه سختی هم بود؛ چون لحظات اول بود و برای ما با آن تعداد کم، امکان عکسالعمل نشان دادن وجود نداشت.
بوسه بر نامهها
بارها اتفاق افتاد که بچهها به آدرس افراد مختلف نامه نوشتند و آن افراد نامهها را خدمت امام بردند. حضرت امام هم معمولاً پایین نامهها یکی ـ دو جمله مینوشتند. هنگامیکه نامهها به دست بچهها میرسید، آنها را در اردوگاه میچرخاندند و این باعث بالا رفتن روحیه ما میشد. حضرت امام در نامههایشان ما را به صبر دعوت میکردند و میفرمودند که من در مقابل صبرهای شما شرمندهام. بچهها این نامهها را میبوسیدند و بر صورت میگذاشتند و الهام میگرفتند.