سراج24، سید علی سیدان، روزنامهنگار فرهنگ و علوم انسانی/ اشاره: بیانیه گام دوم رهبر انقلاب که میتوان آن را جامع تمام سخنان رهبری در سالهای گذشته دانست، بهمنزله سندی راهبردی است که هر کسی که نسبتی با انقلاب اسلامی دارد، میتواند موقعیت و نقش خود را بهوسیله آن بازیابی کند. ایفای هر نقشی مستلزم آن است که تصوری درست از جبههبندیهای مقابل جمهوری اسلامی داشته باشیم. از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن، دو جبهه عمده در برابر جمهوری اسلامی قرار گرفتهاند: جبهه متجددان و جبهه متحجران. در بیانیه گام دوم، رهبری فقط اشارهای گذرا به این دو مفهوم کرده است. یکی آنجا که با اشاره به پیروزی نهضت اسلامی میگوید: «چپ و راستِ مدرنیته [تجدد]، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونهگون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیکتر شدند.» دیگر آنجا که مرزبندی خود را با تحجر اینگونه اعلام میدارد: «جمهوری اسلامی، متحجّر و در برابر پدیدهها و موقعیّتهای نو به نو، فاقد احساس و ادراک نیست».
در قسمت اول یادداشت موقعیت جبهه تجدد در برابر انقلاب اسلامی را بازخوانی کردیم. در این قسمت ناتوانی جبهه تحجر در برابر ایده انقلاب اسلامی را توضیح میدهیم.
انقلاب اسلامی در برابر تحجر
1- اگر پیشفرض فکری جریان تحجر را این گزاره تلقی کنیم که «دین و نهاد آن در عصر غیبت نباید خود را به سیاست بیالاید»، از این گزاره به تبع، مخالفت با ایده ولایت فقیه، محدود شدن اسلام به عبادتهای فردی و عدم ورود به نهاد سیاست و دستکم امور اجرایی حکومت ناشی میشود. این تفکر پیش از انقلاب با تکیه بر همین اعتقاد، از مبارزه با رژیم پهلوی خودداری کرده و اولویتش را مبارزه با بهاییت، ترویج و تبلیغ معارف تشیع و دعا برای ظهور امام غایب گذاشته بود. حالا با تشکیل حکومت جمهوری اسلامی، این تفکر با چالشی جدی مواجه شده است. در این شرایط دخالت در امور حکومت یا جبههبندی در برابر نظام سیاسی، مساوی با نقض پیشفرض بنیادی این جریان است. لذا آنها نمیتوانند اولاً در برابر حکومت به مقابله دست بزنند؛ چرا که این مقابله لاجرم عملی سیاسی قلمداد میشود. ثانیاً حق ندارند با تکیه زدن بر مناصب سیاسی از ظرفیت قدرت برای اعمال نظرها و پیشبرد مقاصد خود استفاده کنند. آنها مجبورند در چارچوبی که نظام سیاسی برای آنها ترسیم میکند به امور فکری و فردی و عبادی خودشان مشغول باشند که در این صورت در تحولات نو به نوی جامعه منحل و مستهلک خواهند شد.
2- ورود فعالانه به عرصه سیاست، سلباً و ایجاباً «تئوری» میخواهد. بهویژه در دنیای جدید بدون داشتن تئوری پشتیبان مشروعیت (هم مشروعیت به معنای دینی و هم به معنای مدرن کلمه) نمیتوان دست به عمل سیاسی زد. متحجران برای آنکه بتوانند نظامسازی سیاسی کنند یا در نقش اپوزوسیون یک نظام ظاهر شوند، نیاز به یک نظریه سیاسی دارند. بهمنظور ورود به این عرصه، دو راه پیش روی این جریان وجود دارد؛ یا باید از تئوریهای خارج از حوزه دین و تشیع وام گرفته و با ادبیات فلسفه و علم مدرن، نظریهسازی کنند یا باید ادبیات فقهی، کلامی و حدیثی را که بر آن مسلطتر هستند، به استخدام بگیرند. در حالت اول، متحجران تلویحا نقص متون و مواریث دینی در ارائه الگوی عمل سیاسی در دنیای جدید را پذیرفتهاند و دین را تبدیل به ماده خام تاریخی کردهاند که نظریههای جدید آن را به هر صورتی که میخواهد درمیآورد. این امر علاوه بر آنکه با گرایش قشریمسلکانه متحجران ناسازگار است، منجر به التقاط و تناقضی آشکار میشود که این جریان را ناموجه و بیآینده خواهد کرد. در حالت دوم، متحجران باید از ادبیات دینی برای تمهید نظریه سیاسی بهره بگیرند. از آنجا که فاصله دنیای جدید و مفاهیم قدیمی بسیار زیاد است، آنها مجبور به تکفیر و لعن و طرد نظریهها و ساختارهای عینی دنیای جدید میشوند که در این صورت خودشان را منزوی میکنند و از چشمها میاندازند؛ زیرا این ساختارها با حیاتیترین وجوه معیشت مردم گره خورده است. راه سومی هم هست. اینکه کار را به دست فقیهی اعلم و باتقوا و عادل بسپارند که علاوه بر شناخت مقتضیات زمان، به ادبیات دینی و مقاصد شریعت آگاه باشد و بتواند جامعه اسلامی را در عصر غیبت برای رسیدن به اهدافش هدایت و رهبری کند؛ یعنی همان نظریه ولایت فقیه! لذا متحجران در عمل برای مقابله با ایده جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، مجبورند از نظریه رقیب استفاده کنند که تا کنون بسیار این کار را کردهاند. بدیهی است که نمیتوان با نظریه رقیب به جنگ رقیب رفت!
3- اندیشه متحجر، با برداشتی ناقص از تاریخ اسلام، مدعی است «حکومتی که بر طریق حق و عدل باشد ناراضی میتراشد و این باعث سرنگونیاش میشود». ماجرای حکومت حضرت علی(ع)، امام حسن(ع) و سایر حرکات سیاسی نافرجام ائمه هم، شاهد مثالی بر صحت این گزاره است. عبارت دیگر این گزاره این است که «حکومتی که دوام داشته باشد حتماٌ ناحق و ظالم است یا با ناحق و ظلمی ساخت و پاخت کرده که برجا مانده است». آنها جمهوری اسلامی را هم که اکنون چهل ساله شده با همین معیار و میزان «ناحق» و «ظالم» میدانند. از طرفی همین جریان وقتی بخواهد وارد فاز مقابله عملی با جمهوری اسلامی شود، از ادبیات دینی، حدیث «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم» را انتخاب میکند. حال آنکه مضمون این حدیث در تناقضی آشکار با ادعای قبلی خودشان است. این چنین متحجران نمیتوانند با ادبیات دینی مساله بقای نظام منبعث از انقلاب اسلامی را توجیه کنند. آن هم بقا در شرایط جهانی که انقلابهای اسلامی و استقلالطلبانه بعد از چند سال به ضد خودشان تبدیل شده و نمیتوانند در برابر قدرتهای جهانی تاب آورده و رژیمهای دیکتاتوری در آن کشورها بر سر کار میآیند. میگویند خدا به ظلم مهلت میدهد و این همان سنت املاء و استدراج است. در حالی که جمهوری اسلامی در این چهل سال بهواسطه حضور و اراده مردم محقق و پابرجا بوده و این مردم ظلم و تجاوزی به کسی نکرده و همواره مورد ظلم واقع شدهاند. شدیدترین خشونتها و ترورها، کمرشکنترین محاصرههای اقتصادی، ناجوانمردانهترین جنگها، کشندهترین بمباران رسانهای و اشکال دیگر ظلم و تجاوز به نظام جمهوری اسلامی و حامیانش انجام شده است. به نظر میرسد خداوند طبق سنت املاء و استدراج باید به معاندان جمهوری اسلامی مهلت داده باشد که با وجود ناسپاسیها و ناجوانمردیها، هنوز زندهاند و گرفتار عذاب الهی نشدهاند بلکه متنبه شوند.
انتهای پیام/