اوقات شرعی تهران
اذان صبح ۰۴:۳۰:۳۰
اذان ظهر ۱۲:۱۰:۱۷
اذان مغرب ۱۸:۴۱:۰۵
طلوع آفتاب ۰۵:۵۶:۱۳
غروب آفتاب ۱۸:۲۲:۵۵
نیمه شب ۲۳:۲۷:۱۳
قیمت سکه و ارز
۱۳۹۷/۱۰/۲۷ - ۱۹:۴۰

فراز و فرودهای حیات سیاسی شهید نواب

تبریزی درباره ائتلاف فداییان اسلام و جبهه ملی و اختلافات آنها بعد از تشکیل دولت نفت هم حرف‌های جالبی دارد برای خود. حرف‌هایی که شاید در این سال‌ها کمتر شنیده شده و مورد توجه قرار گرفته باشد.

فراز و فرودهای حیات سیاسی شهید نواب
به گزارش سراج24، شصت‌و سومین سالگرد شهادت سید مجتبی نواب صفوی بهانه‌ای شد تا به سراغ قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ و رئیس بخش تخصصی مطالعات انقلاب اسلامی کتابخانه‌ مجلس شورای اسلامی برویم و درباره ابعاد زندگی سیاسی و مبارزاتی رهبر فداییان اسلام به گفت‌وگو بنشینیم.

نواب صفوی و یارانش را خیلی‌ها لبه تیز مبارزات در جریان ملی شدن نفت می‌دانند و معتقدند اگر فداییان اسلام نبودند شاید صنعت نفت نیز لااقل در آن برهه هیچ وقت ملی نمی‌شد. تبریزی با تایید این گزاره حتی پا را فراتر می‌گذارد و تصریح می‌کند که مصدق هم در این مبارزه منشأ اثر بود اما او بیشتر در جنبه بیرونی و بین‌المللی ماجرا نقش داشت که حضور در دادگاه لاهه را می‌توان مصداق این موضوع دانست.

تبریزی درباره ائتلاف فداییان اسلام و جبهه ملی و اختلافات آنها بعد از تشکیل دولت نفت هم حرف‌های جالبی دارد برای خود. حرف‌هایی که شاید در این سال‌ها کمتر شنیده شده و مورد توجه قرار گرفته باشد. به اعتقاد او مهم‌ترین دلیل زاویه گرفتن این دو جریان از هم که به دستگیری‌های گسترده فداییان در دولت مصدق منتهی شد، خاستگاه، جهان‌بینی و ایده متفاوت آنها در اداره حکومت بود. این پژوهشگر تاریخ معاصر از سوءاستفاده مصدق از فداییان در دوره مبارزات ملی شدن نفت می‌گوید و تاکید می‌کند که مصدق اگر چه به جدایی دین از سیاست قائل بود، اما در دوره مبارزه از فداییان استفاده ابزاری کرد.  تبریزی همچنین درباره نوع کنش سیاسی آیت‌الله کاشانی در میانه این اختلافات به نامه بسیار مهمی از حضرت امام اشاره می‌کند که البته هیچ‌گاه منتشر نشد. نامه‌ای که در آن حضرت امام دو انتقاد صریح نسبت به کاشانی مطرح می‌کنند و می‌گویند شما رفتید نهضت را دینی کنید اما خودتان سیاسی شدید. به علاوه آنکه اساسا در شأن شما نبود رئیس مجلس شورای ملی شوید و قبول کردن این سمت کار درستی نبود.  تبریزی البته در توضیح گفته‌های خود به مصاحبه حضرت امام با حسنین هیکل و گفت‌وگو با حامد الگار ارجاع می‌دهد که از قضا هر دو در صحیفه امام وجود دارند.  متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

 

ارزیابی شما از نسبت میان فداییان اسلام با مرجعیت و علما چیست؟ آنها چقدر اقدامات خود را با مراجع هماهنگ می‌کردند و آیا اساسا روش مبارزاتی این جریان مورد تایید مرجعیت بود؟

در ابتدا باید موقعیت زمانی را بررسی کنیم و ببینیم وضعیت و شرایط در آن مقطع چگونه بوده است. اوضاع جامعه ما در زمان رضاه‌شاه به‌گونه‌ای بود که جو ضداسلام و اسلام‌ستیزی حاکم بود. در دهه20 بعد از سقوط دیکتاتوری رضا‌شاه زمینه برای فعالیت اسلامی توسط جریانات اسلامی پدیدار شد.

در این مقطع ما سه جریان اسلامی فعال داریم؛ یکی جریان فقاهت و حوزه‌های علمیه است که با ورود مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی حرکت بزرگی در حوزه پدید می‌آورند. دیگری حرکت سیاسی و مبارزه با استبداد و استعمار است که توسط آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی و برخی روحانیون آن دوره مثل آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، آیت‌الله غروی، حجت‌الاسلام حاج‌سراج انصاری، آیت‌الله شیخ‌محمد تهرانی و... شکل گرفت و در عرصه سیاست و جامعه شروع شد. جریان سوم هم یک جریان انقلابی بود که با شور و احساس هیجان پدید آمد و توسط فداییان اسلام و به رهبری حجت‌الاسلام شهید سیدمجتبی نواب صفوی پایه‌گذاری شد.

لذا این سه جریان را باید بررسی کرد. شهید نواب سال‌ها شاهد و ناظر ظلم و ستم و اسلام‌ستیزی دیکتاتوری 20 ساله رضاخان بود. از طرف دیگر می‌دید جریانات ضداسلامی و غیراسلامی فعال هستند. در رأس آنها جریان باهماد آزادگان یا تشکیلات احمد کسروی قرار داشت که صراحتا علیه اسلام و ائمه‌اطهار(ع) و تشیع می‌نوشت و حتی کسروی ادعای پیامبری هم داشت.

زمانی که شهید نواب در نجف درس می‌خواند، برخی آثار کسروی نظیر کتاب شیعه‌گری کسروی به زبان عربی در کشورهای حوزه خلیج‌فارس و به‌ویژه در عراق پخش می‌شود. شهید نواب زمانی بعد از خواندن متن کتاب درباره محتوای آن با چند تن از بزرگان و علمای نجف ازجمله آیت‌الله‌العظمی سیدابوالقاسم خوئی، علامه شیخ‌عبدالحسین امینی و آیت‌الله سیداسدالله مدنی درمورد مساله صحبت می‌کند و متفق‌القول همگی کسروی را مرتد اعلام می‌کنند.

بر همین اساس، شهید نواب با آن حکم به تهران می‌آید و در سه مجلس با کسروی مناظره و مجادله می‌کند. جلسه اول به منزل کسروی می‌رود و اصرار می‌کند که حرف‌های تو خلاف است و این‌گونه نیست. در همین بحث او یک کلمه عربی را مطرح می‌کند که قرآن این را می‌گوید. بلافاصله نواب قرآن مجید را از جیب خود درمی‌آورد و می‌گوید کدام آیه و در کدام سوره؟ درنهایت بعد از اصرار و انکار نواب و کسروی، کسروی می‌گوید می‌خواستم تو را امتحان کنم. در ادامه کسروی می‌گوید اگر مشکل مالی داری، من مشکلت را حل می‌کنم. نواب می‌گوید من مشکل مالی ندارم و آمده‌ام برای اینکه با شما مناظره و اتمام حجت کنم. سپس کسروی از گنجه خود یک اسلحه درمی‌آورد و می‌گوید من این را دارم. نواب هم اسلحه‌اش را از زیر عبایش درمی‌آورد و می‌گوید من هم دارم و از این بابت مشکلی نیست. این بحث خاتمه می‌یابد و بعد نواب برای دومین بار به دیدن کسروی می‌رود. در همین حین کسروی از خانه بیرون می‌آید و با عصا به او حمله‌ور می‌شود.

نواب اما باز به سراغ کسروی می‌رود و در جلسه سوم به او می‌گوید من برای اتمام حجت آمده‌ام و تا فردا عصر فرصت داری که نوشته‌های خود را مخدوش اعلام کرده و اقرار کنی که گفته‌هایت خطا بوده است. در این صورت ما دیگر با تو کاری نخواهیم داشت و درغیر این صورت، من حد را بر تو جاری خواهم کرد.

متاسفانه برخی مورخان ما این بخش‌ها را نمی‌گویند. لذا او اتمام حجت را انجام داده است. به هر صورت در اسفند 1324 نواب دستور می‌دهد که حد را جاری کنید و کسروی در دادگستری به قتل می‌رسد. در حقیقت نواب اینجا به معنای ترور کاری انجام نداده بلکه به قتل رسانده است. تفاوت ترور با قتل این است که در ترور، به صورت پنهانی به سمت شخصی تیری را می‌زنند و او را از بین می‌برند اما وقتی می‌گوییم حد را جاری کرد یا به قتل رساند، یعنی با آگاه‌کردن مجرم و تعیین زمان، حد جاری شده است. مثل فردی که در دادگاه به اعدام محکوم می‌شود و در ساعت مشخص و زمان معینی طرف را می‌کشند.

با قتل کسروی، یک شور و هیجانی در جامعه ما پیدا شد. به هر ترتیب دولت به این مسائل بی‌توجه بود و افکار عمومی احساس می‌کردند این راه‌حل درست بوده است. از این رو، بین سال‌های 1324 تا  1327 فداییان اسلام با همان شور و هیجانی که داشتند در شهر‌ها به تبلیغ و نشر معارف اسلامی و برگزاری میتینگ‌ها می‌پردازند. به‌عنوان نمونه در این دوره با آغاز جنایات گسترده صهیونیست‌ها در فلسطین و مقدمات تاسیس حکومت اسرائیل در سال 1326، فداییان به دعوت آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی میتینگی در مسجد سلطانی برگزار می‌کنند که در آن حدود پنج هزار نفر آماده اعزام به فلسطین می‌شوند.

در سال 1327 و با پایان قرارداد اولیه دارسی در زمان مظفرالدین‌شاه، مبارزات ملی‌شدن صنعت نفت آغاز می‌شود. بر همین اساس در جامعه شور و هیجان زیادی برای خلع ید استعمار انگلستان پدید می‌آید. در این موقعیت فداییان اسلام به دعوت و راهنمایی آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی وارد میدان می‌شوند.

 یعنی از همین‌جا با جبهه ملی پیوند می‌خورند؟

خیر، در ‌این مقطع هنوز جبهه ملی تاسیس نشده است. اولین مانع بر سر راه ملی‌شدن صنعت نفت عبدالحسین هژیر بود که یک عنصر بهایی و وابسته به سیاست انگلستان به شمار می‌آمد. او با جاسوس حرفه‌ای انگلستان در ایران یعنی میس لمپتون همراه بود و به عنوان نخست‌وزیر و وزیر دربار در انتخابات دخالت می‌کرد. لذا مانع بزرگی در مسیر ملی‌شدن نفت بود.

اینجا آیت‌الله کاشانی به‌عنوان مدافع منافع ملی و علیه اجنبی فتوای قتل او را صادر می‌کند. توجه داشته باشید باید اصطلاحات را درست به کار ببریم. از آنجا که سلطه اجنبی بر جامعه اسلامی حرام است، آیت‌الله کاشانی فتوای قتل هژیر را می‌دهد.

در این ارتباط باید مصاحبه‌های آیت‌الله کاشانی علیه هژیر و اقدامات دربار را مورد توجه قرار داد و عنایت داشت که آیت‌الله کاشانی قبل‌تر در مصاحبه‌های متعدد هشدارهای لازم را داده است. با قتل هژیر، نهضت ملی‌شدن نفت اوج می‌گیرد و در آبان 1328 جبهه ملی شکل می‌گیرد. مجموعه‌ای که موسسان آن را طیف‌های مختلفی نظیر عناصر درباری‌ای چون ابوالحسن عمید‌نوری و عباس خلیلی و... ، سیاسیون ناسیونالیست مثل دکتر محمد مصدق، دکتر سیدعلی شایگان و دکتر کریم سنجابی و...  نیز سیاست‌بازانی مثل دکتر مظفر بقائی، ابوالحسن حائری، عبدالقدیر آزاد و حسین مکی جبهه ملی تشکیل می‌دهند.

 این درحقیقت بعد از آن است که فداییان وارد مبارزه شده‌اند؟

بله. آنها وارد مبارزه شده‌اند و هژیر را از سر راه برداشته‌اند. در اینجا هدف جبهه ملی زمینه‌سازی برای مشارکت مردم در انتخابات مجلس و تعیین سرنوشت خود و نیز خلع ید از انگلستان و عوامل آنهاست. در همین برهه، برخی روحانیون همانند آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، آیت‌الله سیدضیاالدین حاج‌سیدجوادی، آیت‌الله غروی، آیت‌الله سیدمحمدعلی انگجی، آیت‌الله سیدحسن انگجی، آیت‌الله سیدمحمدباقر جلالی و عده‌ای دیگر از علما وارد عرصه مبارزه می‌شوند.

جبهه ملی در حقیقت تشکل‌های مختلفی نظیر حزب پان‌ایرانیسم، حزب ایران، نگهبانان قانون‌اساسی مظفر بقائی، حزب آزاد عبدالقدیر آزاد و مجمع مسلمانان مجاهد که بیشتر مدافع آیت‌الله کاشانی بودند و فداییان اسلام را در خود جای می‌دهد. در اینجا افراد ناسیونالیست نظیر دکتر سنجابی و دکتر مصدق با عنوان ناسیونالیست وارد نمی‌شوند بلکه صرفا به‌عنوان فعالان عرصه سیاسی وارد کار می‌شوند.

در ادامه مراجع هم پای کار می‌آیند که در این ارتباط می‌توان به فتوای آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدتقی خوانساری در خلع ید نفت، فتوای آیت‌الله سیدمحمود روحانی، فتوای آیت‌الله سیدصدرالدین صدر از علمای بزرگ قم و نیز فعال‌شدن روحانیون در استان‌ها اشاره کرد.

به هر صورت نهضت ملی‌شدن نفت اوج می‌گیرد. این در زمانی است که رژیم، آیت‌الله کاشانی را ابتدا به زندان فلک‌الافلاک برده و بعد به لبنان تبعید می‌کند. همین زمان دولت اسرائیل تاسیس می‌شود و این تحولات مصادف است با تحرکات–که برنامه افزایش اختیارات شاه را در دستور کار دارد- برای تشکیل مجلس موسسان. آیت‌الله کاشانی از تبعید اعلامیه‌ای علیه مجلس موسسان و مصوبات آن می‌دهد. بلافاصله بعد از قتل هژیر، رژیم با رزم‌آرا یک دولت نظامی را به روی کار می‌آورد. رزم‌آرا به لحاظ نظامی فرد توانمندی بود و علاوه‌بر نفوذ زیاد در ارتش، با دربار هم ارتباط خوبی داشت.

رزم‌آرا درحالی نخست‌وزیر شد که اساسا فهم و درک سیاسی خاصی نداشت و صرفا چون یک نظامی بود، انتخاب شد. او وقتی به مجلس می‌رود تا کابینه خود را معرفی کند،  می‌گوید ملتی که نمی‌تواند لوله آفتابه درست کند، چگونه می‌خواهد پالایشگاه نفت را اداره کند. رزم‌آرا همچنین هشدار می‌دهد که هرگونه حرکت اعتراض‌آمیز و تظاهرات ممنوع است.

بعد از صحبت‌های رزم‌آرا، آیت‌الله کاشانی مصاحبه می‌کند و می‌گوید رزم‌آرا با این حرف‌ها مهدورالدم است. این اظهارات در روزنامه‌ها منتشر می‌شود و رزم‌آرا و رژیم هم این پیام را دریافت می‌کنند که او به قتل خواهد رسید. به‌هر حال مجتهد جامع‌الشرایط فتوایی داده بود و به دستور شهیدنواب صفوی این حکم باید به اجرا درمی‌آمد. این‌گونه شد که رزم‌آرا در حاشیه مراسم رحلت آیت‌الله سیدعلی رضوی در مسجد سلطانی یا مسجد شاه آن زمان به قتل رسید.

در این شرایط حکومت احساس می‌کند که به آخر خط رسیده، چون قدرتمندترین فردش را که با عنوان نظامی‌گری به میدان آورده، از دست داده است. بلافاصله حسین علاء از اعضای لژ بیداری که عمدتا مورد توافق آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها بود، در جایگاه نخست‌وزیری قرار می‌گیرد. در ادامه حجت‌الاسلام نواب بیانیه‌ای در یک سطر و نیم می‌دهد و می‌نویسد حسین علاء جایگاه صدارت بر جامعه اسلامی درخور تو نیست و اگر کنار نروی، به سرنوشت آن دو تن دچار می‌شوی.

در چنین شرایطی با اینکه بخش عمده مجلس، درباری و افراد نادرستی بودند، جو جامعه طوری است که اینها در تاریخ 29 اسفند 1329 ملی‌شدن نفت را در مجلس تصویب می‌کنند. رژیم هم در یک سرگشتگی می‌ماند که با این جریان چطور برخورد کند. درحقیقت هم استعمار و هم استبداد به یک نوع بن‌بست می‌رسند. در مجلس مطرح می‌شود نخست‌وزیر چه کسی باشد. آن‌طور که مشهور است جمال امامی از عناصر وابسته به سیاست انگلیس مطرح می‌کند که دکتر مصدق نخست‌وزیر شود. به‌هر حال با طرح این موضوع بلافاصله مصدق می‌پذیرد و در 12 اردیبهشت 1330 یعنی دو ماه و خرده‌ای بعد از تصویب لایحه نفت، ایشان به نخست‌وزیری می‌رسد.

 در واقع می‌توان گفت فداییان اسلام زمینه را برای رسیدن مصدق به نخست‌وزیری فراهم آوردند.

بله. اساسا کار ملی‌شدن نفت در داخل، اینجا تمام شده و آنچه دکتر مصدق تلاش کرد بعد خارجی ماجراست که در دادگاه لاهه حاضر شد.

 یعنی مصدق در داخل نقشی نداشت؟

نقش پررنگی نداشت. به بیان دقیق‌تر اگرچه در نهضت ملی‌شدن نفت ما دو جریان ناسیونالیستی و اسلامی را در کنار هم داریم ولی با بررسی شرایط جامعه در حد فاصل سال‌های 1327 تا 1330 می‌بینیم که نقش علما و مراجع و روحانیون در جامعه و قدرت بسیج‌کنندگی آنها و ظرفیت‌شان برای ایجاد جو ضدانگلیسی بسیار پررنگ‌تر است. به‌هر حال یک اتحاد بین ملیون و مذهبی‌ها شکل گرفته بود.

وقتی آقای مصدق در 12 اردیبهشت 1330 روی کار می‌آید، در 14 خرداد 1330 یعنی یک‌ماه و چند روز بعد دستور دستگیری نواب صفوی را صادر می‌کند.

 گره ماجرا همین‌ جا است. چطور آن ائتلاف به اینجا می‌رسد و تعدادی از فداییان دستگیر می‌شوند؟

اینجا هم چیزهایی در تاریخ آمده و هم خود ما تحلیلی مشخص داریم که باید هر دو را بیان کرد. یک تحلیل این است که شهیدنواب و تعدادی از همراهانش در سال 28 در ساری یک مشروب‌فروشی را تعطیل کردند و مشروب‌ها را در جوی ریختند و شیشه‌ها را سر جای خود گذاشتند و مانع از فروش مشروب شدند. این اقدام خلاف قانون بود و در دادگاه پرونده‌ای برای نواب تشکیل شد. براساس یک روایت حکم این دادگاه، یک‌ماه بعد از دولت مصدق اجرا شد. این البته روایتی است که خود دولت بیان می‌کند.

یعنی قبل از روی کار آمدن مصدق این اتفاق افتاده و حکمش در دوره نخست‌وزیری مصدق اجرا می‌شود؟

بله. این اتفاق مربوط به دو سال و نیم قبل از نخست‌وزیری مصدق است. روایت دوم چیزی است که علی رهنما در کتاب نهضت ملی‌شدن نفت بیان می‌کند. وقتی مصدق به مجلس می‌آید تا کابینه خود را معرفی کند، دکتر بقائی به او می‌گوید فداییان اسلام قصد ترور تو را دارند. مصدق هم به جای اینکه درباره کابینه و نفت صحبت کند، درباره ترور خود حرف می‌زند. اگر این را روایت غالب و مستند در نظر بگیریم، باید بگوییم که همواره شخصیت بقائی به‌عنوان عامل آمریکا در ایران از دهه 20 تا سال 65 مساله‌ساز بوده است.  دیدگاه سوم که فکر می‌کنم بیانگر اصل موضوع باشد، این است که در دوران مبارزه چون دشمن مشترک وجود دارد و عرصه کار و هدف به ظاهر مشترک است، طبیعی است که جریان‌های مختلف در کنار هم قرار بگیرند، اما در دوره ایجابی و اثباتی جریانی که می‌خواهد مدیریت کند، براساس نگرش و بینش خود عمل می‌کند.

مصداق این مساله دکتر مصدق و شهیدنواب هستند که دو شخصیت متضاد - و نه متفاوت- با دو ایدئولوژی و جهان‌بینی معارض و مختلف محسوب می‌شوند. آقای مصدق یک شخصیت ناسیونالیست و مدافع دموکراسی غرب و خواهان جدایی دین از سیاست و به اصطلاح به‌عنوان عنصر ملی مطرح است. خاستگاه او، نه قرآن و نه اسلام و نه دین است. درمقابل، شهیدنواب صفوی یک روحانی مدافع اسلام و قرآن و حکومت اسلامی است. سال 29 او در زندان کتاب حکومت اسلامی را نوشته و ایده‌آلش آن بود که در کشور اسلام حکومت کند. در شعارها و مباحث خود نیز چه در روزنامه نبرد ملت و چه منشور برادری و نشریات دیگر و نیز در سخنرانی‌های خود صحبت از حکومت اسلامی می‌کند.

بر همین اساس، این تعارض ایجاد می‌شود و حتی با آیت‌الله کاشانی هم بین 1330 تا 1331 بروز می‌کند. البته آیت‌الله کاشانی با این توجیه که فعلا درحال مبارزه با استعمار انگلیس هستیم و دشمن مشترک داریم، طرفین را به صبر و تحمل دعوت می‌کرد.

 این گزاره چقدر درست است که آیت‌الله کاشانی بین مصدق و نواب، طرف مصدق را می‌گیرد؟

این چنین نیست. او مدافع فداییان اسلام بود و چند بار به مصدق تذکر داد که نواب را آزاد کنید ولی مصدق توجه چندانی نداشت و حتی وقتی عده‌ای از یاران نواب به‌عنوان اعتراض در زندان قصر تحصن کردند، دستور ضرب و شتم آنها را صادر کرد. درنهایت نیز 56 نفر را به زندان انداختند و فردی مثل شهیدمهدی عراقی، هشت ماه در زندان دکتر مصدق بود.
 
ولی همه آزاد شدند، غیر از نواب که در واقع در مقطعی تنها زندانی سیاسی دولت مصدق بود؟

 بله. از 28 ماه نخست‌وزیری مصدق نواب 20 ماه آن را در زندان بود. به هر ترتیب آیت‌الله کاشانی معتقد بود ما درحال مبارزه با انگلستان هستیم و باید دست استعمار را کوتاه کنیم، مسائل فرعی حل می‌شود. ایشان این موضوع را فرعی می‌دانست.

این صبوری و نوع نگاه آیت‌الله کاشانی حتی باعث شد بخشی از بچه‌های فداییان اسلام به ایشان تعرض کنند و بگویند که او با مصدق همدست شده تا فداییان اسلام را از بین ببرد. البته همان زمان امام نامه‌ای به آیت‌الله کاشانی می‌نویسند. آن نامه البته متاسفانه هنوز پیدا نشده اما حضرت امام در مصاحبه با حسنین هیکل و نیز حامد الگار به آن اشاره می‌کند و می‌گوید من به آیت‌الله کاشانی نوشتم شما رفتید نهضت را دینی کنید، خود سیاسی شدید. بیش از اینکه به جنبه سیاسی نهضت اهمیت ‌دهید، به جنبه دینی اهمیت دهید. نقد دوم امام به آیت‌الله کاشانی هم این بود که در شأن شما نبود رئیس مجلس شورای ملی شوید و قبول‌کردن آن کار درستی نبود.

سندیت نامه چیست، با توجه به آنکه می‌گویید اصل آن هیچ‌وقت منتشر نشده؟

اصل نامه پیدا نشد و من سال 62 نامه‌ای به دفتر حضرت امام نوشتم و تقاضا کردم که آن نامه منتشر شود. به‌هر حال یک نامه عادی محسوب می‌شد و خود امام در سال‌های 31-30 نوشته و فرستاده بود. اگر چه جوابی داده نشد اما امام یک‌بار در صحبت با حامد الگار وقتی به دوره مبارزات نفت اشاره می‌کنند و بار دیگر در گفت‌وگو با حسنین هیکل به این نامه اشاره می‌کنند که هر دو نیز در صحیفه موجود هستند. قاعدتا این نامه باید در اسناد منزل آیت‌الله کاشانی موجود باشد و امیدواریم فرزند ایشان آقای دکتر محمود کاشانی که مشغول جمع‌آوری و تدوین اسناد و اعلامیه‌های آیت‌الله کاشانی است، آن را پیدا کند.

این نامه در حقیقت زمانی نوشته می‌شود که نواب همچنان در زندان است؟

بله. در این دوره نواب در زندان است و فداییان اسلام در فشار هستند و آنهایی که تحصن کرده‌اند هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند. در این باره شهید محمد واحدی شخصیت دوم فداییان اسلام مطرح می‌کند که این دستگیری و زندان و ضرب و شتم فداییان اسلام به دستور دکتر حسین فاطمی است، چون فاطمی تقریبا نزدیک‌ترین فرد به دکتر مصدق بود و آن‌طور که نقل می‌کنند مشیر و مشاور و حافظ اسرار و مطالب خصوصی دکتر مصدق محسوب می‌شد. براساس این نگاه اگر فاطمی از میان برداشته می‌شد، مصدق هم تسلیم می‌شد. بنابراین طرح ترور فاطمی را مطرح می‌کنند. البته درمورد ترور فاطمی ما سندی نداریم که اینها اذنی از مجتهد گرفته باشند.

برای ترور فاطمی از این جهت که مخفی‌کاری صورت گرفته باشد و دولت نتواند تشخیص دهد عامل ترور چه جریانی بوده، جوانی 15ساله به نام محمدمهدی عبد‌خدایی پسر آیت‌الله شیخ‌غلامحسین تبریزی انتخاب شد. او هم فاطمی را حین سخنرانی در یک مراسم هدف قرار داد. اگرچه تیر، کارگر نبود و با انتقال دکتر فاطمی به بیمارستان،  او جان سالم به در برد. عبدخدایی نیز بلافاصله دستگیر شد و به زندان افتاد. فداییان اسلام در این مقطع به فعالیت‌های سیاسی و بیانیه‌ها و اعلامیه‌ها ادامه می‌دهد تا بهمن 1331 که نواب از زندان آزاد می‌شود.

لطفا درخصوص فعالیت‌های شهیدنواب بعد از آزادی از زندان هم توضیح دهید.

نواب بعد از زندان مجددا فعالیت‌های اسلامی خود را شروع کرده و تلاش می‌کند میان نیروها نوعی وحدت به وجود آورد. به هر ترتیب در دوره محکومیت نواب بین فداییان نوعی شقاق و اختلاف ایجاد شده و آنها را به دو دسته تقسیم کرده بود. شکافی که بر سر آیت‌الله کاشانی پدید آمده بود و براساس آن برخی ایشان را به همکاری با مصدق متهم می‌کردند و برخی ضمن حمایت از آیت‌الله کاشانی منتقد این رویه بودند. لذا از دل فداییان اسلام، حزب خلق توسط امیرعبدالله کرباسچیان از فعالان فداییان اسلام پدید می‌آید که روزنامه نبرد ملت را منتشر می‌کند.

درحقیقت نواب در مقطعی آزاد می‌شود که حملات جبهه ملی و مصدق و دولت علیه آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در جریان است. لذا تلاش‌های او برای ایجاد وحدت نظر میان فداییان اسلام در این بستر باید فهم شود. پیرامون این موضوع باید در یک بحث مستقل به مستندات آن بپردازیم.

شما فرمودید زمانی که فضا ایجابی و اثباتی می‌شود، اختلافات بروز می‌کند. مصدق درحالی نواب را 20 ماه در زندان نگه داشت که مثلا عناصری را که دست‌شان به خون مردم تهران آغشته بود و در کشتار 30 تیر دست داشتند، آزاد می‌کند؛ یعنی با آنها اختلاف نداشت ولی با نواب اختلاف داشت؟

برخی از آنها همانند متین دفتری اقوام دکتر مصدق بودند. اینجا دیگر باید تفکر آقای مصدق را بررسی کرد. از این نوع خطاها در دولت مصدق مکرر داریم. وقتی او اختیار ارتش را به دست گرفته، طبیعی است که نمی‌تواند با همان امرای ارتشی که وابسته به انگلستان و وابسته به دربار هستند دربرابر استعمار و استبداد بایستد. درواقع او اینجا هم کوتاهی می‌کند. رکن دو ارتش در همین دوره علیه آیت‌الله کاشانی مرتب گزارش می‌دهد و می‌گوید در خانه کاشانی مجلس عزاداری برپا و زمینه برخورد مصدق با علما را فراهم می‌کند.

محمد رازی را به یزد تبعید می‌کنند. آیت‌الله شیخ‌محمد تهرانی را در خردادماه 32 در ماه مبارک رمضان از منبر پایین می‌آورند و او را به زندان می‌برند. منزل آقای کاشانی را سنگ‌باران می‌کنند. افرادی از همین پان‌ایرانیست‌ها و حزب ملت ایران بر پایه پان‌ایرانیسم به خانه آیت‌الله کاشانی حمله می‌کنند و یک نفر را می‌کشند. اما کلانتری آیت‌الله کاشانی را احضار می‌کند که چرا در خانه شما درگیری شده است.

این برخوردها از دو حالت خارج نیست. مصدق یا نمی‌داند و در جریان اتفاقاتی که در این مقطع می‌افتد، نیست یا می‌داند و در قبال آنها سکوت می‌کند. اگر نمی‌داند، چرا در گزارش‌ها تأمل نمی‌کند؟ 

 این گزاره را می‌توان تصور کرد که مصدق از اول هم بنای سوءاستفاده را از فداییان داشت؟ چون به هر ترتیب نوک پیکان مبارزه در بحث نفت، فداییان بودند. اما درنهایت نه‌تنها جایگاهی در دولت نفت نداشتند و هیچ‌بخشی از دیدگاه‌هایشان نیز عملی نشد که با آنها برخورد نیز صورت گرفت.

درمورد مصدق بحث‌های مختلفی است. برخی که خیلی بدبین هستند، می‌گویند او به این دلیل که در عصر مشروطه عضو تشکیلات فراماسونری در مجمع آدمیت شد، ماموریت داشت. برخی معتقدند چون او در دوران رضاشاه جزء مشاوران رضاخان بوده و در کنار یحیی دولت‌آبادی و سلیمان میرزااسکندری و اینها قرار داشت، تفکراتی مشابه آنها پیدا کرده بود.

دسته دیگر روی مبانی فکری مصدق تکیه می‌کنند و می‌گویند او یک فرد ناسیونالیست غربگرا بوده و نگاه او به مذهب نگاه سکولاریسم بود که دین از سیاست جداست و سیاست باید مبرا از آمیزش با دین باشد. براساس این نگاه در دوره اول او سیاسی‌کاری کرد و این نگاه را علنی نساخت و وقتی قدرت را گرفت، به‌گونه‌ای دیگر عمل کرد. در این میان، نگاه سوم واقعی‌تر به نظر می‌رسد. البته پیرامون دکتر مصدق زمانی بحث مستقل خواهیم داشت.

 بالاخره همین دینی که به‌زعم مصدق از سیاست جداست، در مبارزات ملی‌شدن نفت پای کار آمد و یک تشکیلات تماما دینی زمینه به قدرت رسیدن او را فراهم کرد. آیا او پیش از نخست‌وزیری چنین اعتقادی نداشت و بعد به سکولاریسم معتقد شد؟

او به فداییان ابزاری نگاه کرد. در این باره یک عامل هم اطرافیان آقای مصدق بودند. مصدق یک شخص نیست بلکه یک جریان است. افرادی که اطراف ایشان هستند مثل دکتر علی شایگان در کانون افکار دوره رضاشاه جزء سخنرانان است. اللهیار صالح تربیت‌شده مدرسه آمریکایی‌هاست. او مدتی در 1294 مترجم سفیر آمریکاست. دهه 20 و 30 و 40 و 50 مدافع سیاست آمریکا در ایران است. بعد از کودتایی که آمریکایی‌ها انجام دادند، از اصل 4 ترومن دفاع می‌کند و حتی می‌گوید سرنوشت ایران در آمریکا گره می‌خورد و ما باید ببینیم دموکرات‌ها روی کار می‌آیند یا جمهوری‌خواهان.

شاپور بختیار از 1331 با آمریکایی‌ها در ارتباط بوده است. غیر از این خود او لائیک بوده است و در مدرسه لائیک فرانسوی‌ها درس خوانده است. غلامحسین صدیقی یک آدم ضددین بوده است. در اسناد لانه جاسوسی هست که او به دلیل ضدیتش با دین نمی‌تواند در روحانیت نفوذ داشته باشد. ابوالفضل قاسمی وابسته به ساواک بوده است و این درحالی بود که در حزب ایران و کمیته مرکزی جبهه ملی نیز حضور داشت.

برخی از اعضایی که درون جبهه ملی یا اطرافیان مصدق حضور دارند، این‌گونه‌اند ولی او به‌عنوان یک بازیگر می‌دانست با افراد چگونه تعامل کند.  فلسفی در خاطراتش می‌نویسد حضرت آیت‌الله بروجردی به من گفت بروید با آقای مصدق صحبت کنید و بگویید بهاییت درحال فعالیت است. فکری کنید و نگذارید آنقدر نفوذ کند. ایشان می‌گوید به دیدن دکتر مصدق رفتم و به ایشان پیام آیت‌الله بروجردی را گفتم. می‌گوید مصدق در پاسخ قاه‌قاه زیر خنده زد و گفت آقای فلسفی این حرف‌ها چیست؟ برای ما بهایی و غیربهایی تفاوتی ندارد و همه، مردم ایران هستند.

این یک تفکر است. ما هر چیز را با نگاه اسلام و قرآن و سیره و سنن اهل‌بیت(ع) می‌بینیم، او اصلا این چیز‌ها را نمی‌بیند. او تربیت‌‌شده سوئیس است. این را من از مرحوم حجت‌الاسلام علی دوانی نقل می‌کنم که پایان‌نامه دکتری مصدق فقه شیعه است. آنجا مطرح می‌کند فقه امام صادق(ع) دیگر پاسخگوی نیاز شرایط کنونی ما نیست. اما او به‌عنوان یک سیاستمدار انعطاف داشت. لذا وقتی به روحانی می‌رسید یک‌طور و با گروهی دیگر به شیوه خودش رفتار می‌کرد. کسانی هم که مثل آیت‌الله کاشانی در حد فاصل 1328 تا 1332 از او دفاع می‌کردند، به‌دلیل مبارزه با انگلیس است.

از طرفی دیگر بسیاری از عناصر تاثیرگذار در شاکله دولت مصدق از خاندان فرمانفرما و اقوام خودش هستند. داماد ایشان دکتر احمد متین‌دفتری وابسته به سیاست انگلستان است و دوره رضاه‌شاه هم نخست‌وزیر بوده است. لذا اینکه مصدق او را همراه خود برای لاهه می‌برد، عملا با هیچ‌منطقی سازگار نیست. همان زمان عده‌ای اعتراض کردند که او وابسته به سیاست انگلیس است. آن‌گونه که مشهور است مصدق در پاسخ به انتقادات می‌گوید متین‌دفتری سهم خانم است. یعنی چیزی به نام تبری و تولی را ندارد.

این را آقای زاوش در کتاب دولتمردان ایران نوشته است. شما فقط لیست اطرافیان آقای مصدق را در دولتش از وزرا تا رده‌های پایین بخوانید و در آن تفکر کنید، همین است.

 نواب چگونه و در چه فرآیندی با اخوان‌المسلمین پیوند می‌خورد؟

شهیدنواب صفوی به دعوت شهید «سیدقطب» به مصر می‌رود، اما قبل از آن، برای شرکت در کنفرانس آزادی قدس به کشور اردن سفر می‌کند و آنجا در دیدار با ملک‌حسین او را به دفاع از فلسطین تشویق می‌کند. سپس به مصر می‌رود و در دانشگاه الازهر سخنرانی می‌کند و شور و هیجان بالایی را در مردم پدید می‌آورد. در ادامه داماد حسن‌الابنا نواب را دعوت می‌کند. وقتی جمال عبدالناصر متوجه این موضوع می‌شود، خیلی محترمانه حجت‌الاسلام نواب را دعوت می‌کند تا میهمان او باشد. نواب نیز ناصر را مورد عتاب قرار می‌دهد که چرا با اخوان‌المسلمین این‌گونه برخورد می‌کنید؟ اینها مدافع اسلام هستند. ناصر درحقیقت با عنوان پذیرایی و میزبانی نواب را محدود می‌کند تا اخوانی‌ها نتوانند با او ارتباط برقرار کنند. لذا او فقط دو تا سه مصاحبه و سخنرانی در دانشگاه الازهر انجام می‌دهد و بعد به ایران بازمی‌گردد.

 درخصوص ارتباط فداییان اسلام و اخوان‌المسلمین گزاره قابل ذکر دیگری به چشم می‌خورد؟

خیر. هیچ چیزی نداریم. جز سخنرانی‌های شهیدنواب برای اخوان‌المسلمین در مصر. درحقیقت هیچ‌ارتباط تشکیلاتی و سازمان‌یافته‌ای میان آنها وجود ندارد. فقط بعد از شهادت حسن‌ البنا سیدقطب نامه‌ای را به آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی می‌دهد که بیاید و رهبری اخوان را برعهده بگیرد. آیت‌الله کاشانی می‌گوید ما درحال مبارزه با انگلیس در ایران هستیم و ایران برای ما از آنجا مهم‌تر است.

 به‌هر حال برخی میان این جریان و اخوان در مصر نوعی نسبت این‌همانی برقرار می‌کنند و این درحالی است که اساسا شکل مبارزه در این دو جریان کاملا متفاوت است و یکی به مبارزه مسلحانه معتقد است و دیگری حرکت‌های اجتماعی را الگوی کار خود قرار داده است.

تفاوت‌های اساسی‌ای میان آنها وجود دارد. در عین حال که هر دو در اسلامیت و در حاکمیت حکومت اسلام حرف مشترک دارند، اما به دو جهان‌بینی کاملا متفاوت قائل هستند. فداییان اسلام به‌عنوان یک جریان شیعی به مرجعیت اعتقاد دارند، درحالی که اخوان‌المسلمین نوعی خلافت را دنبال می‌کند.

بر این اساس، حتی یک مورد هم دیده نشده از آثار حسن البنا، سیدقطب و دیگر متفکران اخوان‌المسلمین در نشریات فداییان موردی به چاپ برسد. یعنی مجموعه روزنامه نبرد ملت و منشور برادری را که می‌خوانید، هیچ‌مقاله یا ترجمه‌ای از آنها در اختیار نشریات اینها نیست.

پس چگونه وقتی نواب شهید می‌شود، او را شهید اخوان می‌خوانند و تا این حد با او احساس نزدیکی می‌کنند؟

خب بالاخره سخنرانی‌های شهیدنواب در الازهر برای اخوانی‌ها خیلی مهم بود. مضاف‌بر آنکه او برای اخوانی‌ها دربرابر ناصر ایستادگی کرد. مثل این می‌ماند که شما از اینجا به الجزایر بروید و از عباس مدنی و نهضت اسلامی آنجا تجلیل کنید و دربرابر حکومت وقت بایستید و بگویید رهبران اسلامی و حزب اسلامی را آزاد بگذارید. طبیعی است که از شما تجلیل کنند.
به‌طور کلی ترجمه آثار اخوان‌المسلمین از سال‌های 41 و 42 به این‌سو آغاز شد و قبل از آن ما از اینها ترجمه‌ای نداریم. درحالی که آثار مصری‌ها در آن مقطع ترجمه شده ولی از اینها چیزی نداریم و باز این درحالی است که مقالات زیادی از حسن البنا، سیدقطب، شیخ‌محمد غزالی و محمد قطب در روزنامه‌های مصری منتشر شده بود.

خط مشی فداییان یک خط و مشی مسلحانه و پرشور و حرارت است. با توجه به قرائن موجود این تصور وجود دارد که مشی مجاهدین خلق نیز تا حد زیادی همین بوده. با این وصف تفاوت میان این دو جریان چیست؟

سه تفاوت بسیار مهم میان این دو جریان وجود داشت. نخست آنکه سازمان مجاهدین خلق در کتاب «شناخت» و آثار خود، ایدئولوژی مارکسیسم را علم مبارزه تلقی کرده بود. این درحالی است که در آثار فداییان اسلام، مارکسیسم دشمن اسلام و دین معرفی می‌شد. به بیان دقیق‌تر ممکن است فداییان در مبانی ایدئولوژی ضعف‌هایی هم داشته باشند ولی ایدئولوژی آنها التقاطی نیست. در زمانی که فداییان اسلام فعالیت می‌کنند، نهضت خداپرستان سوسیالیسم هم هستند که می‌گویند ما عدالت اجتماعی را از سوسیالیسم و مبانی فلسفی را از اسلام می‌گیریم. در همان زمان فداییان اسلام فقط می‌گویند اسلام و تشیع.

تفاوت دوم به شکل اقدامات آنها برمی‌گردد. فداییان اسلام در عملیات‌های خود به فتوای مجتهد جامع‌الشرایط عمل می‌کنند. اتفاقا بعد از دستگیری فداییان اسلام و زمانی که مشخص شد آنها حکم قتل هژیر و رزم‌آرا و زدن حسین علاء را از آیت‌الله کاشانی گرفتند، بعد از حمله به حسین علاء در سال 1336 آیت‌الله کاشانی را دستگیر می‌کنند و حکم اعدام ایشان هم صادر می‌شود. اما با دخالت آیت‌الله‌العظمی بروجردی و آیت‌الله سیدمحمد بهبهانی مساله حل می‌شود. در واقع آیت‌الله بروجردی به شاه پیغام می‌دهد که آقای کاشانی مجتهد جامع‌الشرایط است و می‌تواند فتوا دهد.
 
حکم اعدام آیت‌الله کاشانی در زمان کدام دولت بود؟

در سال 1334 و نخست‌وزیری حسین علاء که فداییان اسلام به‌طور گسترده دستگیر شدند. سال 34 آیت‌الله کاشانی را مدتی هم در زندان نگه می‌دارند. لذا موضوع بعدی این است که اینها سرخود کسی را به قتل نرساندند. درحقیقت ترور نیست؛ اجرای حکم است. مثلا امام فرمودند سلمان رشدی مهدور‌الدم است. اگر توبه هم کند، باید کشته شود. کشتن سلمان رشدی ترور نیست. همین الان هم بر ما واجب است که به آن عمل کنیم؛ حکم تعطیل‌ناپذیر است. درحالی که ترور این است که فردی گوشه‌ای بایستد و هدف را در حالت غافلگیری بکشد. پس فداییان اسلام ترور نکردند؛ حکم شرعی را اجرا کردند.  تفاوت سوم آن است که در رأس فداییان اسلام یک روحانی قرار دارد و در بدنه آن نیز روحانیون به‌طور گسترده حضور دارند و تعدادی از روحانیون نیز از ابتدا تا انتها مدافع آنها هستند. مثل آیت‌الله کاشانی که به‌رغم اینکه تعدادی از بچه‌های فداییان اسلام ایشان را متهم به همکاری با دکتر مصدق کردند، تا انتها از فداییان اسلام حمایت می‌کند.

در توضیح تفاوت‌های موجود میان فداییان و مجاهدین خلق تاکید کردید که فداییان اسلام کاملا در بستر روحانیت پایه‌گذاری شده بود. با این وصف پس عامل اختلافات آنها با آیت‌الله بروجردی چه بود؟

اختلافی نداشتند. فقط گاهی فداییان اسلام می‌رفتند در فیضیه تظاهرات راه می‌انداختند. حضرت آیت‌الله بروجردی می‌فرمودند ما الان درحال سامان‌دادن حوزه هستیم. اینجا که جای تظاهرات نیست. عامل اختلاف فقط این بود. چیزی نداریم که اینها در سبک مبارزه مشکل داشته باشند.   آیت‌الله بروجردی حتی برای نجات جان نواب صفوی به شاه نامه می‌دهد که او را نکشد. البته شاه همان‌شب به آبعلی می‌رود و می‌گوید حکم اعدام را اجرا کنید و بعدا پیغام می‌دهد نامه آیت‌الله بروجردی دیر به دست ما رسید. البته این دروغ بود.  به هر حال باید هم موقعیت آیت‌الله بروجردی را در نظر داشت و هم به اوضاع حوزه بعد از دوره رضاخان و جوی که بر آن حاکم بود، توجه کرد. اینها در همان مقطع به مساجد مختلف و حتی شهرستان‌ها می‌روند و سخنرانی می‌کنند و کسی با آنها کاری نداشت. مساله فقط این بود که آیت‌الله بروجردی می‌گفتند در مدرسه فیضیه جای تظاهرات نیست.
 
با توجه به اینکه ایده شهیدنواب، حکومت اسلامی بود و در همان اول بنای حکومت اسلامی داشت، آیا شکل مبارزه فداییان اسلام در زمان تشکیل دولت اسلامی هم قابل اجرا بود یا آنکه این ایده با تشکیل حکومت اسلامی دیگر به بن‌بست می‌خورد؟ به بیان دقیق‌تر در زمان تشکیل حکومت اسلامی آیا این امکان وجود دارد که هر گروهی ولو با نیتی خیر اسلحه به دست گیرد و عملیات انجام دهد؟

شهیدنواب در حد یک روحانی فاضل، کتاب حکومت اسلامی را خوب نوشته و باید به مقطع زمانی انتشار آن هم توجه داشت. اما وقتی امام‌خمینی درباره همین موضوع می‌نویسد در جایگاه یک مرجع تقلید، فقیه جامع‌الشرایط و ولی‌فقیه به این موضوع می‌پردازد و ابعاد مختلف یک حکومت را به بحث می‌گذارد. خود او به‌عنوان رهبر و هادی از ابتدا تا انتهای نهضت را هدایت می‌کند و تجربه عملی نهضت را در دسترس دارد. امام با نواب قابل قیاس نیستند. اما در آن زمان حرف‌های نواب حرف‌های خوبی بود. اینکه در ادارات و وزارتخانه‌ها زن‌های بی‌حجاب نباشند و نماز جماعت برگزار باشد و... تاکیدات خوبی است ولی مجموعه اینها با مقوله حکومت اسلامی متفاوت است.

به فرض اگر همان موقع حکومت اسلامی‌ای تشکیل می‌شد، این سبک از امر به معروف و نهی از منکر در جامعه قابل اجرا بود؟

معلوم نبود.

عملا به بن‌بست می‌خوردند دیگر.

بله. ولی باید آن زمان و شرایط زمانی را در نظر داشت و این نوع مبارزه را در همان بستر تحلیل کرد. همین بچه‌های فداییان اسلام تشکیلات‌شان را از دست دادند، سال 1341 به امام‌خمینی پیوستند. اعتقادشان قوی بود و اسلام‌شان، اسلام ایمانی بود؛ اسلام سیاسی نبود. برخی دیگر هم آمدند در حد دفاع از امام‌خمینی ولی چون رویکردشان سیاسی بود، جا ماندند. دلیلش آن مبانی اعتقادی ماجرا بود.

بعضی سیاسیون و کسانی که به امام پیوستند از امام به‌عنوان یک چهره ضدامپرالیسم دفاع کردند اما نیمه راه نهضت را رها کردند و جای دیگری رفتند. این بحث اصالت جهت‌گیری‌ها را نشان می‌دهد. فردی مثل شهیدعراقی که در چاپ و پخش اعلامیه امام در تظاهرات 15 خرداد حضوری فعال دارد، از جوانان فداییان اسلام بود و موارد زیاد دیگری هم نظیر او وجود داشتند. همه اینها یک مجموعه بودند. هیات موتلفه که سال 42 تشکیل می‌شود عمدتا همین بچه‌های فداییان اسلام هستند.

انتهای پیام/

اشتراک گذاری
نظرات کاربران
هفته نامه الکترونیکی
هفته‌نامه الکترونیکی سراج۲۴ - شماره ۲۴۴
اخرین اخبار
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••
•••