سراج24، امیر حیدری/چرا تحلیل و بحث پیرامون هر موضوعی در جامعهی ما خودآگاه یا ناخودآگاه به سمت و سوی سیاست میرود؟ دربارهی زلزلهی کرمانشاه، باخت پرسپولیس، ترافیک همت، فروش هزارپا، دریاچهی ارومیه یا هر چیز دیگر. به این فکر افتادم که آیا این نوعی بیماری جمعی نیست که نه تنها ما عوام، بل متخصصین موضوع شناسی که لاجرم می بایست با شیوههایی که در آکادمی آموختهاند به تحلیل قضایا برآیند را هم درگیر کرده. سیاست – نه در حوزهی اندیشه بلکه مباحث زرد و روزمرهاش – ضمیمهی همه چیز شده و تفکیک آن از هر چیز کاری نشدنی است، می گویم نمیشود چون هر روز این جریان شدت بیشتری میگیرد. به همان میزان که حادثهی واژگونی اتوبوس در دانشگاه علوم تحقیقات قابلیت تفاسیر سیاسی دارد، شهادت مرزبانان هم میتوان با سیاست تحلیل کرد، اما واقع قضیه این است که همهی حوادث و وقایع اجتماعی در بستری از علتها شکل میگیرند و تحلیل و پیشگیری یا تسریع در وقوع امری مستلزم رجوع به آکادمی است. آکادمی در جامعهی ما نه تنها از صنعت و اقتصاد و پژوهش و واقعیت دور افتاده است بلکه از تفسیر پدیدهها و موضوعات مرتبط با خود نیز دور است. در غرب اما آکادمی با واقعیت رابطهای علّی برقرار میکند، به این معنا که یا در ساختنار علیّتی وقایع دخیل است و اگرنه، میتواند ابزاری برای تحلیل و تفسیر به دست دهد. کاری که مثلا علوم سیاسی آکادمیکِ ما با سیاست نمیکند، برخورد آکادمیک با مسائل در جامعهای که بایستههای توسعه را در ظاهر پذیرفته اما در باطن و به واقع راهی دیگر را میرود، نیازی است که باید بدان توجه کرد. حضرت امیر(ع) در تعریفی که از عدالت دارند به قرار گرفتن هر چیز در موضع و جایگاه خود اشاره میکنند و دقت در همین معناست که میتواند مفهوم عدالت و عدالت اجتماعی را روشن کند. اگر هر موضوع و زمینهای در جای خود و توسط اهل خود، بدون خلط با امور دیگر پرداخته شود، پرداخت سوالات و رسیدن به راهکارها و عمل بدانها محتملتر است.
چند روز قبل سری زدم به آمار بازدیدکنندگان وبلاگم، به جز مطالب به روز شده بیشترین بازدیدکنندگان رفتهاند سراغ مطالب سال 88! همین قلیل مخاطبان این بلاگ هم یحتمل میخواهند از موضعگیری نگارنده در سال 88 بدانند، و هر چه پیش و پس از آن نوشتهام را با 88 بسنجند. این اتفاق درست زمانی افتاد که به همان موضوع سیاستزده شدن همه چیز فکر میکردم، برایم جالب بود که نه تنها خودم و خیلیها در موضع قضاوتهای سیاست زدهایم، بلکه موضوع این قضاوتها هم هستیم. فارغ از گزینشهای سازمانی، گزینشهای فردی ما نیز به باید و نبایدهایی ایدئولوژیک گره خورده و ماحصل این قضاوتها هم حتما در احکامی که برای یکدیگر صادر میکنیم دخیل است. حکم ارتداد فقط مختص فقها و سنجش گفتار و رفتار افراد با متن دین نیست، هر کدام از ما نیز در چارچوب منطقی خودمان و بنابر اجتهادی که از خود داریم دائم در حال صدور حکم ارتداد و ایمان دیگری نسبت به خودیم.
من تجربهای زیستی از جوامع دیگر ندارم، پس کاری هم با آنها ندارم، اما آزاری که از جامعهی زیسته شدهی خودمان میبینم دورنمایی نگرانکننده و مبهم از آینده را جلوی چشمهایم میگذارد،آیندهای که گرچه برای ما – بنا به اعتقادمان – با امید ترسیم میشود اما از طرف دیگر با واقعیتهایی ناامید کننده طرفیم که چارهای جز تن ندادن به آنها و زیر بارشان نرفتن هم نداریم. خودم البته سالهاست سعی کردهام در رفتارِ فردیِ اجتماعی به متون دینی نزدیکتر شوم. اینکه پیامبر(ص) فرمود سحرهی فرعون هم داستانشان در یک روز ورق خورد، پس دیگران را با چوب قضاوتهای عقیدتی نزنیم. اینکه امام صادق(ع) فرمودند هر کس مومنی را به خاطر انجام دادن گناهی سرزنش کند نمیمیرد تا خود به آن گناه مبتلا شود و... گزارههایی از این دست در متون دینی ما کم نیستند. سیاستزدگی و همه چیز را به سیاست و حاکمیت و دولت و ... ربط دادن هم در واقع مرضی جمعی است که از قضاوتهای فردی آغاز میشود. این حکم البته رها کردن حاکمیت و غفلت از ضعفها نیست، چرا که اگر امیدی هم باشد در اصلاح امور است و اصلاح بدون دیالکتیک و گفتمان بین مردم و روشنفکران و حاکمیت بسیار دور از دسترس است، اما میتوان به بهانهی نقد، بیمحابا به همه چیز نتاخت و اساسا موضوعات را با یکدیگر خلط نکرد تا شاید چارهای برای جدایی سیاست از همه چیز بیابیم.
عرفا در صحو و سکر به یک مقصود میاندیشند و همین وحدت حقیقی است که جملهی امور اعتباریشان را نظم و سامان میبخشد، این البته میتواند قاعدهای روششناسانه را در خود مستتر داشته باشد؛ اینکه راهحل پریشانی امور – چیزی ضدّ عدالت – و به همریختگی و فروپاشی سامانههای فردی و جمعی در وحدت حقیقتی خلاصه میشود. غایت امر اجتماعی اگر با بلاتکلیفیهای ایدئولوژیک همراه باشد لامحاله نظم و سامانی را نمیتوان از یکایک مردم جامعه طلب کرد. وحدت حقیقی چیزی ورای با هم بودن مردم است، یگانگی و وحدت با ارادهی عمومی پیوند دارد و این پیوند گاهی با مستی دههی شصتی وقوع مییابد و گاهی...
باید برای گاهگاهِ دیگر که همیشه در تلازم با شکلگیری روح جمعی نیست فکری کرد، دههی شصت میتواند دورهای بیبدیل باشد اما مدینهی فاضله از مسیر توسعه راهی است که عمومیت ندارد. شاید مرضِ جمعیِ سیاستزدگی و غفلت از آکادمی و ملازمت آن با توسعه و خواست و ارادهی جمعی، احوالی باشد بسته به بلاتکلیفی، بود آیا که در میکدهها بگشایند؟!
انتهای پیام/