سراج24، سید علی سیدان/ کتاب «ولایت فقیه» امام خمینی، با جملهای شروع میشود: «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق میشود و چندان به برهان نیاز ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور درآورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت».
ولایت فقیه نیازی به اثبات ندارد. بدیهی است که عالمترین، باتقواترین، عادلترین، صالحترین و تواناترین فرد امت باید زمام امور را به دست بگیرد. تمام تلاشهایی که برای اثبات نقلی و عقلی ولایت فقیه انجام شده است، مانند هر بحث فلسفی و کلامی دیگر، اگر فایدهای داشته باشد، فقط برای «رفع شک» مفید است، نه ایجاد یقین و ایمان.
تمام تلاش امام در کتاب ولایت فقیه، این است که زنگارهای تاریخی را از چهره اسلام بزداید؛ زنگارهایی که بهوسیله اشراف بر احکام اسلام نشسته است. لذا حملات متعددی به استعمار و بهویژه آخوندهای درباری و وابسته به استعمار میکند. امام، وضعیت حوزههای علمیه را مسبب فراموشی بداهت ولایت فقیه میداند.
همانطور که اصل ولایت (به معنای تقدم و اولویت امر مولا بر اراده شخصی و جمعی افراد) بدیهی است، دستورهای ولی هم بدیهی است. ولی، طوری به ما امر و نهی نمیکند که برای انجام دادن یا انجام ندادن دستورش عذر و بهانهای بتراشیم. حجت را بر ما تمام میکند. نمیتوانیم با آسمان و ریسمان بافتن از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنیم یا دستور را اجرا نکنیم.
وقتی موضوعی بدیهی در جامعهای مورد خدشه قرار میگیرد و نیاز به استدلال و احتجاج پیدا میکند، لاجرم «پای یک اشرافیت در میان است». اشراف موجوداتی پیچیده هستند که همه چیز را پیچیدهسازی میکنند. در برابر «دستور مشخص» ولی که به «موضوعی مشخص» تعلق گرفته، مقاومت میکنند و هزار دلیل و توجیه برای آن میتراشند. «گزارش غلط به ولی دادهاند»، «ولی پیر و محافظهکار شده و ما باید کار را به دست بگیریم»، «ما مورد خطاب ولی نبودیم، منظور امر ولی کس دیگری بود»، «ما بهرغم منع ولی باید به خط بزنیم و معبر را باز کنیم»، «اجرای عدالت طرح و مانیفست میخواهد و با چهار تا دستور ولی محقق نمیشود»؛ اینها نمونههایی از توجیهاتی است که توسط عدهای برای پیچاندن ولایت ممکن است به گوش بخورد.
جالب است کسانی که بارها و بارها دستورات مشخص ولی را با همین توجیهات زیر پا گذاشتهاند و بر خلاف مصلحت ولی حرکت کردهاند، دائم خواستار ورود مستقیم ولی به موضوعات خرد و کلان هستند و طلب «امر» میکنند! اشراف، نه شاخ دارند و نه دم. اشرافیت ممکن است با سادهزیستی ظاهری هم توام باشد اما در مقام تحلیل خود را برتر و بالاتر از مردم و ولی بپندارد. وقتی این اشرافیت بیشتر نمایان میشود که این خودبرتربینی به شکلی از «عرفان» یا «نبوغ ذاتی» متصل شود. آن وقت باید منتظر یک اشرافیت عرفانی و عرفان اشرافی در برابر اسلام ناب فقاهتی بود. تکیه بر نبوغ ذاتی هم شائبه پررنگی از فاشیسم و نازیسم دارد.
البته نباید از کسانی هم که به نام ولایت در حال پیچیدهسازی ولی هستند، غافل شد. کسانی که دائم در هر موضوعی برای رهبری مانیفست درست میکنند و معتقدند تبعیت از ولی نیاز به «تفسیر» دارد. درست است که برای شناخت هر «متفکری» باید منظومه افکارش را شناسایی کرد؛ اما ولایتپذیری برای آحاد جامعه نیازی به مانیفست و منظومه ندارد. ولی، ممکن است اندیشمند هم باشد؛ اما اندیشه او را نمیتوان برای تکتک افراد بهمثابه دستور در نظر گرفت.
انتهای پیام/