گروه فرهنگی سراج24: سال گذشته محمدرضا بایرامی با رمان «لم یزرع» توانست مهم ترین جایزه های ادبیاتی کشور را تصاحب کند. بایرامی نویسنده صبوری است، سال ها نوشت و منتظر ماند. از جنگ، زندگی و جامعه نوشت و بازهم بی سر و صدا کارش را ادامه داد. نگاهی به سکه های جایزه جلال آل احمد نداشت، سکه هایی که هرسال صدای جرینگ جرینگشان در میآمد اما هیئت داوران کسی را شایسته دریافت آن نمیدانستند!
نویسندگی کار سختی است. شاید اگر چیزی در اینستاگرام و تویتر نوشته شود فورا بازتاب هایش مشخص شود؛ مردم حرف می زنند و مخاطبان نظرشان را می گویند اما فضای داستان و رمان به گونه دیگری است. در فضای نویسندگی کتاب و رمان، بازتاب ها دیرتر میآید ، گاهی آنقدر دیر که نویسنده را از صرافت موضوع انداخته است. شاید به همین خاطر است که برخی نویسنده ها دوران انتظار طولانی ای را بین کتاب هایشان سپری می کنند. نویسنده رمان جدیدش را نوشته اما چیزی که می خواسته ندیده و نشنیده، نه نقدی خوانده و نه حتی کسی ستایشش کرده است. در چنین شرایطی انتظار بالایی است که از یک نویسنده بخواهیم تا بی توجه به همه این ندیدن ها کارش را ادامه بدهد و فقط به قلمش فکر کند. فقط به کاغذ مقابلش خیره شود و بگذارد که ذهنش دوباره داستان جدیدی را روی کاغذ خلق کند.
سال گذشته درست در همین روزها و ماههای سرد، محمدرضا بایرامی با رمان «لم یزرع» خود توانست جایزه جلال آل احمد را کسب کند. این افتخار بزرگی برای هر نویسنده ایرانی است. بایرامی کارش را کرده بود و داستانش را خلق کرده بود؛ دیگر «سعدون» شخصیت اصلی «لم یزرع» با معشوقهاش «احلی» بود که خیلی زود جایشان را میان مخاطبان و داوران باز کردند. این رمان در همینجا متوقف نشد و به فاصله چند هفته و چند ماه دو جایزه بزرگ دیگر را هم دریافت کرد. بایرامی علاوه بر جایزه جلال آل احمد، جایزه کتاب سال را از رئیس جمهور دریافت کرد و پس از آن جایزه کتاب شهید حبیب غنی پور را دریافت کرد.
«لم یزرع» داستان جوان شیعه عراقی به نام «سعدون» است که دلبسته دختری سنی مذهب میشود. رسومات غلط و قدیمی مانع از وصال میشود و جوان بصورت داوطلبانه به جنگ با ایران میآید. داستان در سالهای سخت دیکتاتوری صدام و وقوع حادثه «دجیل» در عراق روایت میشود.
«سعدون» در اعتراض به وضعیت مخالفت خانوادهها بصورت داوطلبانه عازم جبهه جنگ میشود. در حالی که می توانست از لحاظ پزشکی معاف شود. اما این کار را نمی کند. او به جنگ با ایران می آید و با بحران جنگ علیه شیعه مواجه میشود. از جنگ در جبهه صدام و علیه ایران فرار میکند و ماجرا به جنجال با پدرش خلیل میرسد و یک اتفاق ناگوار.
«لم یزرع» یعنی وضعیت همین دنیای افراط و بدون تعقل که چیزی در آن کشت نمیشود و محصولی استخراج نمیشود. یعنی برهوت. یعنی هیچ.
حالا بایرامی دوباره کتاب جدیدش را منتشر کرده است. این بار «... و زمین آرام شد» با نام بایرامی در فروشگاه های کتاب کشور دست یافتنی شده است. این کتاب را مانند کتاب قبلی این نویسنده، بازهم انتشارات نیستان منتشر کرد. «... و زمین آرام شد» فیلمنامهای بر اساس یک کتاب از خود بایرامی با نام «گرگها از برف نمیترسند» است.
«... و زمین آرام شد» داستان زندگی و ماجراجویی دو نوجوان در منطقه سبلان است. دو نوجوان که به دنبال کشف نادیدههایی از طبیعت زیستی خود در یک روز سرد زمستانی به قصد دیدن آبشاری یخزده از روستا خارج میشوند و درست در همین لحظات نبودنشان است که زلزله، تمامی روستا را با خاک یکسان میکند و حالا این دو نوجوان در مسیر برگشت، خود را مأمور محافظت از روستا در برابر هجوم طبیعت میبینند. سرما، گرگها و ترس به آنها هجوم میآورند و حالا آنها هستند که باید به ناگاه بزرگ شده و در مقابل تجربه تازه پیش رویشان تاب بیاورند.
باید منتظر ماند تا ببینیم این دو نوجوانی که از ذهن بایرامی بیرون آمده اند،دل کدام تهیه کننده ها و کارگردانهای سینمای ایران را خواهند لرزاند. بایرامی بازهم کار خودش را کرده است و حالا دوباره باید صبر کند، مثل همیشه.