گروه فرهنگی سراج24: سی امین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به کار خودش پایان داد. حدود 2260 غرفه در این نمایشگاه حضور داشتند و آثار و عناوین جدیدشان را برای کتاب دوستان عرضه کردند.
امسال امکانات خوبی برای برگزاری نشست های خبری و برگزاری مراسم های رونمایی فراهم شده بود. ناشران کتاب های جدیدشان را با پوشش مطلوب رسانه ای معرفی و رونمایی کردند. نویسندهها و منتقدها پای ثابت این جلسات رو نمایی بودند.
«روزی روزگاری القاعده» کتاب جدید انتشارات نارگل است که در نمایشگاه امسال رونمایی شد. این کتاب معرفی شد اما نه با حضور چهره اصلی کتاب. «ایمن دین» بزرگترین غایب این مراسم بود.
کتاب روزی روزگاری القاعده خاطرات «ایمن دین» عضو جدا شده القاعده و جاسوس دستگاه امنیتی انگلیس در این گروهک است. این خاطرات توسط وحید خضاب گرداوری و ترجمه شده است. این کتاب توانست در نمایشگاه امسال پرفروش ترین اثر انتشارات نارگل شود.
«پاسخ کلینتون این بوده که آمریکا هرگز سراغ جنگ و اشغال کشوری نخواهد رفت مگر آنکه حادثهای در سطح بالا، مثل هجوم ژاپن به بندر «پرل هاربر» که منجر به کشته شدن 2270 آمریکایی شد، رخ دهد. ابوحفص سپس رو به ما کرد و گفت: "ما به آنها یک پرل هاربر میدهیم." و تکرار کرد: "ما به آنها یک پرل هاربر میدهیم." ابومصعب السوری بهشوخی گفت: "برای این کار باید سه تا ناو هواپیمابر داشته باشیم." ابوحفص پاسخ داد: "حتی چهار ناو هواپیمابر، چرا که نه؟" و بعد گفت: "یعنی ما میتوانیم چهار ناو هواپیمابر بفرستیم." حوادث 11 سپتامبر نشان داد که آنها منظورشان چهار هواپیما بوده و نه چهار ناو هواپیمابر.» این ها بخشی از کتاب روزی روزگاری القاعده است.
ایمن دین جاسوس MI6 در القاعده میگوید: «روزانه پنج کیلومتر در کوهها و طبیعت زیبا میدویدیم. آموزشمان زیبا بود به این دلیل که آب و هوا خوب بود و مناظر زیبایی پیش چشممان قرار داشت. مساجد و منارههایشان از دور در افق دیده میشدند. واقعا «جهادِ اروپایی» بود.
در کنار صربها یک سری داوطلب یونانی و یک سری مزدور لبنانی و فرانسوی و اروپایی حضور داشتند. مثلا یک مزدور لبنانی مسیحی ارتدوکس بود که به زبان عربی زشتترین فحش ها را به ما می داد و با بلندگو میگفت: «هی بچهها هر کس میخواهد برود بهشت فقط سرش را بالا بیاورد.» نمیتوانستیم جوابش را بدهیم ولی دست آخر یکی از جوانهای سوری (که قبل از پیوستنش به ما جزو نیروهای ویژهی [ارتش] سوریه بود) یک جا کمین کرد و گیرش آورد و او را کشت.
من در این نبرد به دلیل کمبود امدادگر، امدادگر بودم. از من و 9 نفر از رفقایم خواستند که ظرف 48 ساعت همه کارهای امدادگری را یاد بگیریم، از بخیه زدن زخمها و تزریقات گرفته تا بیرون آوردن گلوله و بستن شکستگیها. در آن 48 ساعت بر روی خرگوشهای زنده تمرین میکردیم، خرگوش را میگرفتیم و درحالی که زنده بود شکمش را میشکافتیم و بخیه میزدیم. این برای این بود که بخیه زدن را خوب یاد بگیریم.»
این کتاب روایت نفوذ است. نفوذی که حالا تبدیل به یک کلیدواژه مهم در ادبیات سیاسی ایران شده است.