گروه فرهنگی سراج24: صنعت نشر اوضاع به سامانی ندارد. ناشران از طرفی و نویسندگان از طرفی دیگر کم کار شدهاند. مشکلات صنفی ناشران بسیار زیاد است. از هزینههای رو به رشد وفزاینده کاغذ گرفته تا توسعه نشر دیجیتال و غیر مکتوب همه باعث شده تا ناشران از اوضاع اقتصادی و گردش مالی در صنعت خود رضایت نداشته باشند.
نویسندهها نیز هم پای بیمیلی ناشران پیش رفتهاند. آنها که افراد شناخته شده و نویسندههای مطرح هستند نیز باید سالها منتظرشان ماند تا اثری را خلق و به بازار نشر کشور ارائه کنند.
امسال و در سال 1395 هم اوضاع به همین منوال پیش رفت. حالا باید منتظر شگفتیها بود وگرنه اتفاق ویژه ای در حوزه ادبیات داستانی و غیر داستانی رقم نمیخورد.
امسال یکی از این شگفتیها خود نمایی کرد. محمدرضا بایرامی پس از تجربه نه چندان خوب در نوشتن داستان «سنگ سلام» با رمان «لم یزرع» به بازار ادبیات داستانی آمد. این کتاب را سید مهدی شجاعی نویسنده صاحبنام کشور در انتشارات خودش یعنی «نیستان» چاپ کرد.
رمان جدید بایرامی با کمی تاخیر مخاطبانش را پیدا کرد، شاید برخی دوستدارانش در بُهت تجربه بد آقای نویسنده از نوشته قبلیاش بودند اما بالاخره این رمان توانست نظر منتقدان و صاحبان قلم را به خودش جلب کند. فروش «لم یزرع» روز به روز بیشتر شد و حتی انتشارات نیستان نسخه دیجیتال آن را نیز در فروشگاه کتابش عرضه کرد.
«لم یزرع» داستان جوان شیعه عراقی به نام «سعدون» است که دلبسته دختری سنی مذهب میشود. رسومات غلط و قدیمی مانع از وصال میشود و جوان بصورت داوطلبانه به جنگ با ایران میآید. داستان در سالهای سخت دیکتاتوری صدام و وقوع حادثه «دجیل» در عراق روایت میشود.
«سعدون» در اعتراض به وضعیت مخالفت خانوادهها بصورت داوطلبانه عازم جبهه جنگ میشود. در حالی که می توانست از لحاظ پزشکی معاف شود. اما این کار را نمی کند. او به جنگ با ایران می آید و با بحران جنگ علیه شیعه مواجه میشود. از جنگ در جبهه صدام و علیه ایران فرار میکند و ماجرا به جنجال با پدرش خلیل میرسد و یک اتفاق ناگوار.
«لم یزرع» یعنی وضعیت همین دنیای افراط و بدون تعقل که چیزی در آن کشت نمیشود و محصولی استخراج نمیشود. یعنی برهوت. یعنی هیچ.
نویسنده داستان را از زاویهای بدیع ارائه کرده است. او به مسئله جنگ ایران با رژیم بعث عراق و همچنین جنایات صدام نگاه کرده است اما اینبار نه از زاویه یک جوان بسیجی ایرانی و یا حتی یک توبهکار اعزامی به جبههها از جنس «مجید سوزوکی اخراجیها». بایرامی سراغ یک جوان شیعه عراقی رفته است. او حالا با دستانی باز میتواند تمام کنشهای مثبت و منفی یک نبرد را از زبان شخصیت اول داستانش که حالا دیگر ایرانی نیست، روایت کند.
«لم یزرع» داستان هلاکت آدمی بر اثر جریان افراطیگری است. بایرامی معتقد است که اعتقادات تند و بیپایه شخصی و نه مذهبی که به زور به مذهب و عقیده مرتبط میشوند، پشتوانه عقلانی ندارد و نه تنها معرفت آفرین نیست بلکه هلاک کننده است.
«لم یزرع» در یکسال توانست تمام رکوردهای ادبی را جا به جا کند. بایرامی با این رمان برگزیده سه جایزه مهم ادبی در کشور شد که هر کدام سابقهای درخشان برای یک نویسنده به حساب میآید. اثر او برگزیده جایزه جلال آل احمد، جایزه کتاب سال و جایزه شهید حبیب غنیپور شد.
بایرامی حالا به روزهای خوبی رسیده است. به روزهای بالندگی ادبیات داستانی که باید امیدوار بود ادامه دارد باشد.