به گزارش سراج24،در ادامه نقد کتاب «جشن باغ صدری» نوشته وجیهه علی اکبری سامانی را میخوانید:
مجموعهای متنوع از تصاویر و اتفاقات و فضاهای آشنا از تاریخی مشترک برای نسل ماست.تاریخی که اگرچه شاید خودمان از نزدیک لمسش نکردهایم، اما دههها ست که با خاطرات تاریخی و داستانهای حماسیاش زندگی میکنیم. با موضوعات داستانی به دور از تکرار کلیشههای حوزه انقلاب، و داستانها یی که هم در مضمون و هم در انتخاب مکان و زمان از تنوع خوبی برخوردارند و از زاویه دیدهای متنوع و روایتهای بدیعی به این برهه از تاریخ پرحماسه کشورمان نگاه کرده است.
نثر داستانها روان و صمیمی و خواندنی است. اگرچه کهگاه روایی میشود. همچنین از اطناب پرهیز شده، اگرچه گاهی ایجاز مخل مانع بازگویی تمام و کمال اتفاقات و واقعیات شده است. با پرداخت داستانی دارای توصیفات دلنشینی است. اماگاه روایی و گزارش وار میشود وگاه خیلی جزیی نگر و ریز بافت.
به لحاظ محتوی و مضمون، کدهایی که این داستانها را در زمره داستان انقلاب میآورد، برای نسل آشنا به تاریخ این برهه از کشور خوب است، اما برای خوانندگان بیاطلاع یا کم اطلاع،گاه ابهامات و پرسشهای بیجوابی در داستان باقی میگذارد. این موضوع به خصوص بیشتر در مورد داستانهایی از مجموعه صدق میکند که موضوع با قالب روایت، یعنی داستان کوتاه یا به اصطلاح ظرف و مظروف با هم سنخیت ندارد و نویسنده نتوانسته آن حجم از اطلاعات تاریخی مورد نیاز را در دل داستان کوتاه جا بدهد: مثل دو داستان «چادر خاکی» و «مردی روی بالکن شیرینی پزی».
یک بررسی موشکافانه
داستان نثر ساده و روانی دارد. تعلیقی که خوانش جملههای ابتدایی به وجود میآورد، در همراه کردن مخاطب موفق عمل کرده است. میدانیم یک داستان کوتاه قوی، داستانی است که هم به لحاظ فرم و ساختار و هم محتوی قوی باشد. این داستان از محتوای قوی و ارزشمندی برخوردار است؛ نشان دادن ظلم و ستم و سفاکیت ساواک که تاثیرش از گذشته تا هنوز به جامانده است. اما به لحاظ ساختار و پرداخت داستانی دارای نقاط ضعفی است. اول اینکه داستان به شدت روایی و گزارشی است. نویسنده به جای نشان دادن وقایع و شرح و توصیف داستانی، آنها را فقط از زبان شخصیتها روایت میکند.
در چیزی کمتر از یازده صفحه، ما با دوازده اسم و عنوان مواجهیم. شخصیتهایی که فاقد شناسنامه و پردازش شخصیتی هستند و فقط در حد یک اسم و عنوان در اثر ظاهر میشوند، فقط به قصد انتقال ساده و بیدردسر اطلاعات به مخاطب. به طور مثال خانم شرافت که در حد یک اسم و همسایه باقی میماند، یک دیالوگ شانزده سطری بیانقطاع دارد. افراد اکثرا در حد یک اسم و عنوان داستانی یا تیپ باقی میمانند: زنهای همسایه، دختر دانشجو، صاحبخانه، شریک فردانی، فروشنده مغازه. ایجاز و ریتم تند داستان دست و پای نویسنده را بسته است. شاید اگر قدری حجم اثر افزوده میشد، نویسنده در شرح و توصیف شخصیتها و صحنهها قدرت مانور بیشتری داشت. شروع و پرداخت داستان خوب است، اما در ادامه داستان دوپاره شده شده و بیشتر شبیه گزارشی روایی است. به طور مثال در صفحه سیزده دوبار از قید «در این مدت» استفاده شده است.
در بحث پیرنگ اثر دارای سه مشکل عمده است:
اول اینکه گره اصلی داستان که باید عاملی جهت ایجاد بحران و کشش داستان برای همراهی مخاطب باشد، به سادگی و بدون تلاش و مقدمه سازی لازم در بستر داستان حل میشود. زن) عامل گره گشا (خودش با پای خودش میآید جلوی ساختمان... سروان به سادگی به او شک میکند... و زن به سادگی سفره دلش را برای او باز میکند... دوم اینکه حدس سروان در مورد ارتباط زن مقابل ساختمان با حادثه، خیلی بیمقدمه و غیر منطقی است. در ص 13 گفته میشود هنوز هیچ سرنخی پیدا نشده و حتی اشاره میشود که سروان برای تسکین دل خودش دوباره به محل حادثه برمی گردد. یعنی تا اینجا هنوز کوچکترین شکی به زن نکرده است، بعد با دیدن او بیمقدمه میگوید: زن و بچهاش هستید!! و مورد سوم غیرمنطقی بودن خودکشی فردانی است.
برای باورپذیر کردن این اتفاق و برای اینکه منطقش در داستان دربیاید، نیاز به مقدمه چینی، بسترسازی، شخصیتپردازی و پرداخت مناسب است تا خواننده بپذیرد چطور یک فرد ساواکی این قدر نادم و منقلب شده که دست به آخرین گزینه انتخابی میزند. یکسری کدها و نشانههایی باید در گذشته و زندگی این فرد باشد تا به این مرحله هدایت شود. اصولا افرادی که تصمیم به خودکشی میگیرند، در حالات روانی خاصی قرار میگیرند. در اینجا اشاره میشود که فردانی حتی روز قبل واقعه، با شریکش قرار گذاشته و حتی لحظاتی قبل از این اتفاق، چای و شکلات خورده است. این از آن نوع خودکشیهای لوکس و اتو کشیده و تصویری متعلق به سینماست و در داستان ما با کلمه و واژه، باید کنش شخصیت و منطق قصه را باورپذیر کنیم.
موارد دیگر ضعف پیرنگ:
1) هورمون آدرنالین که از غده فوق کلیوی ترشح میشود، هنگام استرس و هیجان سطح ترشحش بالا میرود. فردی که قصد خودکشی دارد، اگر از نظر روحی و روانی مشکلی نداشته باشد طبیعتا نمیتواند خونسرد بوده باشد. درحالی که در ص 13 اشاره شده که چون میزان هورمون آدرنالین در خون طبیعی بوده، احتمال خودکشی قویتر میشود!
2) در همان ص 13 آمده: وجود صدا خفه کن روی اسلحه امکان وقوع جنایت را ضعیف میکند. سوال اینجاست که یعنی قاتل فرضی ترجیح میدهد با سر و صدا مرتکب قتل شود؟
3) در دو جا اشاره شده که فردانی از وضعیت مالی چندان خوبی برخوردار نبوده است.
یکی ص 9 از قول شریک فردانی که میگوید فقط یک لگن قراضه داشته، و دیگری در ص 13 که از قول مغازه دار میگوید از نظر مالی به جایی بند نبود.
بعد در ص 10 از قول خانم شرافت میگوید دخترها تور پهن میکنند برای افراد مسن اما مرفه!
جشن باغ صدری
اولین نکتهای که در باب شخصیتپردازی راوی اثر به چشم میآید این است که با توجه به نوع رفتار و گفتار و مادر با او و به کار بردن الفاظی چون: ور پریده، ذلیل شده، پابرهنه نری... و چشم غرههای مادر به او، چنین برداشت میشود که با دختربچهای نهایت حدود 10-12 ساله طرف هستیم. وقتی ما راوی را یک دختر 10-12 ساله در نظر میگیریم، باید در نوع نگاه و زاویه دید و جنس کلمات و توصیفات دقت زیادی بکنیم تا متناسب سن و سالش باشد. راوی در ص 20 در مورد غیبت آقا معلم یک پاراگراف کامل در مورد مسایلی که به او مربوط نیست توضیح میدهد:
سر سیاه زمستون... یک حبه تریاک... درد به استخوانش رسیده... و...
اینجا فقط راوی باید بگوید معلم نیامده چون رفته به مادرش سر بزند. کاملا مشخص است که این توصیفات و جملات مال راوی نیست و حرفها و دغدغههای نویسنده است که از دهان راوی زده میشود. یا توصیفی که در ص 20 در مورد مادام هاسمیک دارد: «بدن گرد و قلمبهاش توی کت و دامن سرمهای قل میخورد»... یا توصیفی که در ص 27 از سر و وضع ظاهری طوطی میکند که از قد و قواره زاویه دید راوی بزرگتر است. یا ص 22 در مورد فضولی کرن در جیب پدر و خواندن دعوتنامه و سردرآوردن از محتویات آن... یا در ص 23 که در جواب سوال مادر، سریع روزنامه را باز میکند و یکنفس یک پاراگراف را میخواند که البته این اطلاعات لازم را هم نویسنده از زبان راوی بیان میکند. سایر شخصیتها) مادر، فریده، آقاجون، مادام ارمنی (با اینکه همگی تیپ هستند، ولی خوب در دل داستان نشستهاند.
فقط در مورد طوطی با اینکه اشاره شده که از سن و سال ازدواجش گذشته و با توجه به عرف آن زمان، صیغه یا عقد شدنش با یک مرد سن و سال دار و متاهل قابل قبول است، اما معلوم نمیشود چطور قبول میکند) ولو به خاطر پول (فقط برای یک شب صیغه مردی زن و بچه دار شود. در بحث پیرنگ هم پرداخت داستان خوب است و خط سیر داستان روان و منطقی پیش میرود، اما پایان ماجرا کمی باورناپذیر میشود. چرا مظفری با وجود داشتن فرزند، سختترین و آخرین گزینه را انتخاب میکند؟ چرا استعفا به ذهن او نرسیده؟ آیا بیکاری و بیپولی و حتی توبیخ و زندان، بهتر از مرگ خودش و همسرش نبود؟ اصلا به لحاظ پیام و مضمون ارزشی اثر، همان استعفای پدر تاثیر مثبتش را میگذارد و نیازی نبود بازگشایی گره داستان، با شروع یک گره کور و بیمنطق دیگر تمام شود. به لحاظ به کارگیری لهجه و گویش هم چون داستان دارای لهجه خاصی نیست، باید موارد زیر از نظر رسم الخط اصلاح شود:
بدون اینکه نگاه فریده کند
من و فریده نگاه هم میکنیم.
نظیر این نوع گویش که حرف اضافه «به» را از متن حذف کرده است، در داستانهای دیگر هم دیده میشود.
گلدان شکسته
یک موقعیت به شدت دراماتیک و عاطفی با استفاده از زاویه دید من راوی که در انتقال صمیمانه احساسات و هیجانات عاطفی بهترین نوع زاویه دید است. به علاوه اینکه این موقعیت درام با توصیف شرایط راوی که یک زن اسیر و گرفتار در سلول انفرادی تنگ و تاریکی است که همسرش تازه کشته شده و پنج روز است از تولد فرزندش که هرگز او را ندیده، تشدید میشود. توصیفات ابتدایی راوی در سلول بسیار تصویری و ملموس و تاثیرگذار است. ما موقعیت راوی را در صفحات ابتدایی در زمان حال داریم. از اواسط ص 37 فلاش بک راوی را داریم تا ص 42 که در این میان سه بار هم فصل خورده است. در حالی که تداعی یک جریان بیانقطاع و پیوسته در ذهن شخصیت است و فصل خوردن به لحاظ ساختاری کاملا نادرست است.
به لحاظ پیرنگ کدهایی که این داستان را یک داستان انقلابی کرده، برای نسل آشنا با تحولات انقلاب ملموس است، اما برای کسی که اطلاعاتش کم باشد قدری مبهم است: منظور از روضه سیاسی چیست؟ فعالیت این دو به چه شکل بوده است؟ سفر به زابل برای چه هدفی بوده و چه خطای بزرگی از این دو سر زده که حتی از یک زن باردار نمیگذرند و او مجبور است در سلول زندان فرزندش را به دنیا بیاورد؟ و... اینها سوالاتی است که برای مخاطبان نسل جدیدتر باید توضیح قانع کنندهای در داستان وجود داشته باشد. از نظر صحنه و موقعیت هم اشاره دقیق و روشنی از زمان حادثه نمیشود. این موقعیت زمانی و مکانی کجاست؟
در داستان کوتاه ایجاز تا حدی که به خط سیر داستانی لطمهای وارد نکند، باید رعایت شود. هر چیزی که به روند طبیعی و منطقی داستان کمکی نمیکند و با حذفش چیزی از داستان کم نمیشود باید حذف شود. ص 39 دلیل حضور زن سرهنگ در مجلس روضه چیست؟ اگر برای جاسوسی آمده که هنوز در مجلس است که فرهاد را دستگیر کردهاند و از در خانه بیرون نرفته، راوی را دستگیر میکنند. پس دلیل نویسنده از ورود زن سرهنگ به قصه چیست؟ در عوض جای دیگر که باید اطلاعات لازم از مخاطب پنهان نشود، به سوالات مهم پیرنگ پاسخ داده نمیشود: در مورد اسلحهای که از فرهاد گرفتهاند، فرهاد عضو کدام فرقه و گروه تشکیلاتی است که دست به مبارزه مسلحانه زده است؟ سفر راوی با فرهاد به چه منظور بوده است؟ مهری و مصطفی فقط در حد یک اسم هستند و مشخص نمیشود نسبتشان با راوی چیست؟ از طرف دیگر راوی میگوید که مادرش بعد از پنج روز برای بردن بچهاش آمده در حالی که او در این مدت فرزندش را ندیده است. پس در این مدت بچه کجا بوده و چه کسی از او مراقبت میکرده است؟ و نکته پایانی اینکه با توجه به اسم داستان «گلدان شکسته» و لگدی که در ص 40 مامور ساواک به شکم راوی میزند، این تصور ایجاد میشود که راوی فرزندش را از دست داده است.
جشن از ما بهتران
داستانی ساده و سر راست با روایتی خوب. نکته مثبت ماجرا این است که شخصیتها خودسانسوری ندارند. نویسنده حرف خودش را در دهان آنها نمیگذارد و اجازه میدهد یک زن روستایی عوام بیخبر از همه جا، حرف دلش را بزند: اعلی حضرت حتما خودشان بهتر از همه میفهمند... یا نوشتن شعار «درود بر شاه» توسط وحید. فقط نکته مهم اینجاست که نوع دیالوگ و جنس ادبیات همه شخصیتها یکجور است. مادر و وحید و مجتبی همان طور حرف میزنند که خان عمو. بهتر بود نوع ادبیات و گویش مادر و بچهها قدری عامیانهتر و غیر کتابیتر میشد. پیرنگ داستان هم خوب و قابل قبول است. فقط نوع بیماری سمیه نامشخص است. گفته میشود که دو هفته است تب دارد و سینهاش خراب است. بعد ناگهان با بالا آوردن خون و در عرض کمتر از یکساعت میمیرد. بهتر بود یا از تب و تشنج این اتفاق بیفتد یا اگر بیماری سل دارد، باید اشاره میشد که از مدتها قبل همراه سرفه خون بالا میآورد. اینکه دو هفته تب و سرفه داشته و حالا ناگهان با بالا آوردن خون جانش را از دست میدهد، در مورد نوع بیماریاش علامت سوال بیجوابی در ذهن مخاطب ایجاد میشود.
زندگی عادی است
اولین نکتهای که در مورد این داستان به نظر میرسد این است که ما در مورد آقا و خانم بهارلو شناخت و اطلاعاتی کافی نداریم. در نتیجه موضعشان را نسبت به انقلاب و انقلابیون نمیدانیم. ولی از شرح صحنه و توصیفاتی نظیر: رژیم گرفتن خانم، داشتن صندلی راحتی و اهل مطالعه بودن خانم، داشتن کارگر یرای خانه، داشتن آن همه لباسهای خوب و سالم، و داشتن حمام در منزل که برای دهه پنجاه بسیار مجللانه بوده است، چنین برمی آید که باید از طبقه مرفه جامعه باشند. با شرح و پرداخت چنین شرایطی و برای باور پذیر کردن کمک دو نفر از طبقه مرفه جامعه به یک دختر ساده و کارگر انقلابی، نویسنده باید تلاش بسیاری بکند تا منطق داستانی پذیرفتنی شود.
به لحاظ پیرنگ هم نکاتی چند در طرح مبهم است. از جمله اینکه: چرا دختر که قرار بوده ساعت 8 برای نظافت منزل بیاید، آن ساعت و با ساک پر ازاعلامیه سر و کلهاش پیدا شده؟ اعلامیهها را از چه کسی و به چه منظوری گرفته است؟ چرا ماموران موقع ورود به منزل متوجه کفشهای گلی دخترک نشدهاند و حالا موقع خروج بیم این خطر میرود؟ در نمایشی که خانم بهارلو اجرا میکند، آیا نباید نشانههایی از بارداری در او وجود داشته باشد؟ آیا ماموران واقعا چنین افراد کم فهمی بودهاند؟!
چادر خاکی
طرح این داستان دوپاره شده است. قسمت اول که در واقع مقدمهای است برای اصل مطلب، ریتم آرام و کند و توصیفی دارد. قسمت دوم که اصل حادثه و تم اصلی داستان است، از ریتم تند و روایی و گزارش واری برخوردار است. با اینکه قسمت اول توصیفات داستانی خوب و مختصر توضیحاتی هم دارد، ولی به نظر میرسد که برای انسجام طرح و پیرنگ، این بخش قابل حذف بود. میشد حضور رخشنده و سید اسماعیل از مسجد گوهر شاد و زیارت حرم شروع میشد. رخشنده بعد از رفتن سید اسماعیل ناگهان تصمیم میگیرد خود به تنهایی به آنجا برود. سوال ایجاد میشود با وضعیت خطیری که پیش آمده و با آن بگیر و ببندها و طبق گفته بیبی در متن داستان: «مواظب باش پسرم! ین روزها آدم به سایهاش هم نمینواند اعتماد کند...» چرا همراه همسرش نمیرود؟ بعد ناگهان در صحن گوهرشاد تصمیم میگیرد شب را آنجا بماند، بدون اینکه نگران تنها ماندن بیبی و بیاطلاع بودن همسرش باشد. مشخص است که نویسنده فقط برای رسیدن سریع به اصل موضوع و حادثه گوهرشاد، شخصیتها و پیرنگ داستانیاش را قربانی بیتوجهی و ریتم تند اثر کرده است. پیرنگ ماجرا در این قسمت ضعف عمدهای دارد. قصه و شخصیتها روی هوا رها میشوند و قسمت اول داستان، به نوعی ابتر میماند. نکته بعدی اینکه در خلال صحبتهای سید اسماعیل با رخشنده، به چند نکته مهم تاریخی اشاره میشود:
منع پوشش روحانیت، استفاده از کلاه و لباس متحد الشکل، حجاب اختیاری، حبس آیت الله قمی، قضیه کشف حجاب در مدرسه شاپور شیراز... و آوردن چهار اسم ناشناس برای خواننده: آیت الله قمی، شیخ بهلول، میرزاعلی اصغر حکمت خان، و نواب احتشام. این داستان برای خوانندگانی که با تاریخ و حوادث مهم آن آشنایی دارند، شاید داستان خوبی باشد اما برای نسل نامطلع از این حوادث، آوردن این کدهای بیتوضیح، مبهم و گیج کننده و بیاستفاده میشود. استفاده از کلماتی مثل: ساغری و پیجه هم همان حکم بالا را دارد و به یک پی نوشت نیاز دارد. در ص 60 هم از زبان سیداسماعیل روحانی، در مذمت استفاده از کلاه شاپو، عبارتی آمده که به نوعی تمسخر سوپورها محسوب میشود و این کلام از یک روحانی قدری دور و ناپسند است: «کلاه لبه داری که سوپورها به سر میکنند و زیر گذرها را جارو میکنند...»
یک توضیح تاریخی مهم
دراعتراض به سیاستهای غیر اسلامی رضاخان که شامل سه اصل: منع حجاب، منع پوشیدن لباس روحانیت، و استفاده از لباسهای متحد الشکل، مردم و روحانیون در مسجد گوهر شاد تحصن میکنند. یکبار صبح روز جمعه 20 تیر 1314 نظامیان برای متفرق کردن مردم تعدادی را میکشند، اما بر اثر مقاومت مردم، آنها ناچار به عقب نشینی میشوند. فردا که جمعیت متحصنین بیشتر میشود، نظامیان با تجهیزات بیشتر حوالی ظهر به آنجا حمله کرده و مردم را به خاک و خون میکشند. که در واقع اصل ماجرای مسجد گوهر شاد هم دومی است. در این داستان اشاره شده وقتی رخشنده به صحن گوهرشاد میرسد، سربازها با توپ و مسلسلهایشان روی سقف مسجد کمین کرده ند. این شاید مربوط به روز دوم واقعه شنبه 21 تیرماه و اصل حادثه مسجد گوهر شاد باشد که در اینصورت، حمله به مردم نزدیکیهای ظهر صورت گرفته و نه صبح زود.
مردی روی بالکن شیرینی پزی
داستانی تخت و خطی بدون هیچ گره و افت و خیزی که صرفا میخواهد چند واقعه مهم تاریخی را به صورت روایی در دل داستانی کوتاه روایت کند: گریزی به انقلاب سفید شاه در سال 41 و رفراندوم 6 بهمن و نهضت ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 وبعد هم حوادث قبل از کودتای 1332 و اشاره به کشتار کارگران معترض به عدم پرداخت حقوق و مزایا که بین سالهای 1325 تا 1332رخ داده است. اما آوردن همه این مفاهیم در قالب داستانی کوتاه و روایی، نامتناسب بودن قالب ظرف و مظروف را میرساند. اثر خط سیر داستانی ندارد. فقط بازگو کردن یکسری حرفها و دیالوگهای صرفا یکسان و با یک نوع ادبیات، از زبان آدمها و شخصیتهایی که پرداخت داستانی ندارند: دایی هاشم، مادر، استادان، و یک پاراگراف طولانی هم از زبان یکی از افراد حاضر در میدان... صرفا فقط به قصد انتقال اطلاعات به مخاطب.
به لحاظ ساختاری هم اصل ماجرای کشته شدن پدر، توسط تداعی ذهن راوی وارد قصه میشود. اما تداعی راوی در ص 71 به بعد دو بار فصل میخورد. در حالی که تداعی یک جریان یکدست و متصل است و فصل زدن میان آن کاملا نادرست است. همچنین راوی که با دیدن پیرمرد کنار میدان به یاد گذشته افتاده، فقط باید یکراست برود سراغ اصل حادثه و پرداختن به یک سری جزییات زاید و توصیفهای ریز پردازانه و قابل حذف از تداعی و دو قسمت کردن و فصل زدن میان آن اشتباه است. در واقع نویسنده با ترفندی هنرمندانه میبایست با یک تداعی واحد و متصل، واقعه آن روز را شرح میداد. در مورد اسم داستان هم به نظر انتخاب چندان مناسبی نباشد، چون معرف اثر نیست و استادان که مد نظر راوی است هرجای دیگری هم میتوانست ایستاده باشد و صرفا بالکن شیرینی پزی مفهوم و معنای خاصی را القا نمیکند. به کارگیری واژههای نامانوس «دله» و «موتور سه تفنگه» هم حتما به پی نوشت نیاز داشت.
یک نکته مهم تاریخی
اینکه پدر راوی اندکی بعد از صنعت ملی شدن نفت یعنی حدود سال 1330 کشته شده است. زمان روایت داستان، زمان انقلاب سفید شاه است که در سال 41 بود. یعنی 11سال فاصله زمانی... راوی اشاره میکند که برادرش هادی در آن زمان به کلاس بیبی ملا صفیه میرفته و عم جزء را تمام کرده، یعنی قاعدتا باید پنج شش سالی داشته باشد. خود راوی هم که یک چند سالی از هادی بزرگتر است. حال پرسش اینجاست که در زمان حال این دو چند سال دارند؟ قاعدتا باید در سن نوجوانی و آغاز جوانی باشند. اما رفتار و گفتار مادر این موضوع را القا میکند که باید کم سن و سال باشند: «بیچاره دوتا طفل صغیرم که روی خوش در زندگی ندیدند.» ص
به کانال تلگرامی ما بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/CZFBeDvqGN8ZqY3U3m7RqQ
منبع : تسنیم