فرازهایی از کتاب شرح اسم/۱/هدایت الله بهبودی

نخستین دیدار رهبر معظم انقلاب با امام خمینی (ره) و مبارزات آغاز نهضت اسلامی

سال ۱۳۳۶ شمسی در سفر عراق دید که آقای خمینی در مسجد سلماسی برای صدها طلبه، «نزدیک به ۵۰۰ نفر شاید»، درس می‌‌گوید؛ روی زمین هم می‌نشیند و درس می‌دهد. آن مجلس را به نسبت آنچه که در مشهد و در درس آیت‌الله میلانی درک کرده بود، گرمتر یافت.

به گزارش « سراج24»، فرازهایی از کتاب ارزشمند و منحصر به فرد «شرح اسم» که به مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی اختصاص دارد، طی چند شماره و همزمان با بزرگداشت و ایام الله دهه فجر انقلاب اسلامی تقدیم مخاطبان گرامی می شود:


آشنایی با امام خمینی

نخستین دیدار


سال‌های 35-34 بود که با نام خمینی آشنا شد. در مشهد مجمعی از طلاب قم بود که سیدعلی آنها را می‌شناخت. سیدمصطفی خمینی که تابستانها به مشهد می‌آمد، با این مجمع جوش می‌خورد. «از آنها می‌شنیدم که آقای حاج‌آقاروح‌الله خمینی در قم یک مدرس معروف و بزرگ و مورد توجه طلاب و فضلای جوان است.»
نخستین دیدار اما، به سال 1336ش بازمی‌گردد. آن سال سیدعلی همراه مادر، کوچکترین برادر و خاله‌هایش راهی عتبات بود. در راه عراق چندروزی در قم توقف کردند و او سری به درس‌های خارج حوزه علمیه زد. دید که آقای خمینی در مسجد سلماسی برای صدها طلبه، «نزدیک به 500 نفر شاید»، درس می‌‌گوید؛ روی زمین هم می‌نشیند و درس می‌دهد. آن مجلس را به نسبت آنچه که در مشهد و در درس آیت‌الله میلانی درک کرده بود، گرمتر یافت. برایش تازگی داشت که استاد بلند صحبت کند و شاگردها از هر طرف اشکال کنند. احساس کرد پویایی در جان محفل درسی خودنمایی می‌کند. سال 1337ش که برای ادامه تحصیل به قم آمد، از نخستین درس‌هایی که انتخاب کرد، درس آقای خمینی بود و تقریباً یک دوره اصول را نزد او درس آموخت؛ آموزش فقه را هم، غیر از آنچه از آقای حائری گرفت، بقیه را نزد حاج‌آقا روح‌الله گذراند.


استاد متفاوت


سیدعلی می‌دید که مشی و منش و روش آقای خمینی با دیگر همردیفان خود متفاوت است. استادی نبود که با طلبه‌ها رفیق و مأنوس شود. صبح‌ها از خانه‌اش در کوچه یخچال قاضی تا مسجد سلماسی در کوچه آقازاده، بی‌سر وصدا، آرام و ساکت می‌آمد، درس می‌گفت و بازمی‌گشت. عصرها نیز همچنین. پیش از درس و پس از آن، چنان که مرسوم برخی از استادان بود، با طلبه‌ها، بگوید، بشنود، شوخی کند، رفتار نمی‌کرد. «طبعاً چنین مدرسی باید برای طلبه‌ها دلنشین نباشد [و] کسی از این مدرس خیلی خوشش نیاید. [اما] درست به عکس بود. یعنی طلبه‌ها از ایشان با وجود این سردی در روابط... به قدری خوششان می‌آمد و این قدر ایشان را دوست می‌داشتند که من کمتر نظیر آن را در روابط شاگرد و استاد در قم [و مشهد] دیده‌ام.»
آن‌چه در درس‌های آقای خمینی برای سیدعلی آقا مشهود بود، تشخص و برجستگی علمی، دقت‌نظر، اهل بحث و جدال علمی بودن، سریع‌الانتقال و تسلط در بگومگوهای علمی بود. «هر کس اشکال می‌کرد فوراً جواب را کف دستش می‌گذاشت... اتفاق می‌افتاد گاهی اشکال طلبه وارد بود، اما... ایشان در جواب نمی‌ماند؛ جواب را می‌داد، منتها فردایش [مثلاً] ... از آن جواب عدول می‌کرد... یادم می‌آید یکی دو مورد را که ایشان از اشکال‌کننده تقدیر کردند که اشکال تو وارد است.»

استاد اخلاق


آقای خامنه‌ای شنیده بود که آیت‌الله خمینی درس اخلاق می‌دهد، اما وقتی به قم رسید، سال‌ها بود که درس اخلاق استاد تعطیل شده بود؛ درس فلسفه هم همین‌طور. اما همچنان میان طلبه‌ها و فضلاء معروف بود که ایشان مدرس اخلاق است. می‌گفتند درس اخلاق ایشان چنان پرکشش و گیرا بوده که بزرگانی چون سیدمحمدتقی خوانساری و سیدصدرالدین صدر در آن حاضر می‌شدند. «اینها را ما شنیده بودیم... لکن... گاهی در درس، ایشان به مناسبتی وارد بحث اخلاقی می‌شد.»


رسم است میان مدرسان که روز آغاز درس یا روز پایانی آن، و یا در میان سال تحصیلی، نکاتی را متذکر می‌شوند؛ توصیه‌ها و نصایحی می‌کنند. آیت‌الله خمینی این مواقف را به بیان مسائل اخلاقی اختصاص می‌داد. «قیامتی برپا می‌شد. طلبه‌ها گریه می‌کردند... در دل طلبه‌ها واقعاً غوغا می‌انداخت... همه چیز را در دل انسان تغییر می‌داد. من در طول چند سالی که درس ایشان رفتم چند بار این توفیق را پیدا کردم [که زیر بارش این گفته‌ها بنشینم.]»


آقای خامنه‌ای منش و روش آیت‌الله خمینی را ناشی از اخلاق اسلامی می‌دید؛ بی‌اعتنایی به دنیا و زخارف آن، بی‌توجهی به تجملات و جلوه‌های زندگی از این موضوع ریشه می‌گرفت؛ حتی همان سکوت و کم‌حرفی مصداقی از منش اخلاقی او بود؛ «واِلا ایشان تکبر نداشت.»


روزی که به اصرار طلبه‌ها پذیرفت روی منبر بنشیند و درس بگوید، پس از وفات آیت‌الله بروجردی بود. «طلبه‌ها با خنده و تبسم مسئله را استقبال کردند. خود ایشان هم خنده‌اشان گرفت... چیز تازه‌ای بود برای ایشان؛... بعد گفتند: بسم‌الله الرحمن الرحیم. روز اولی که مرحوم آقای [محمدحسین] نایینی رحمت‌الله علیه روی منبر نشستند؛ گریه کردند و گفتند [که] این همان منبری است که شیخ روی آن نشسته، بزرگان روی آن نشستند؛ حالا کار به جایی رسیده است که ما می‌نشینیم. [آقای خمینی ادامه داد:] ما هم امروز باید گریه کنیم که حالا نوبت به ما رسیده. این را قرار دادند برای مقدمه یک بحث اخلاقی که دلها را منقلب کرد.»


وی به یاد می‌آورد زمانی را که مبحث اجتماع امر و نهی در درس اصول پس از حدود شش ماه به پایان رسید، آیت‌الله خمینی در پایان این بحثِ مفصل و مشروح گفتند: «امروز این بحث تمام شد، اما این یک بحث ضروری و لازمی نبود و می‌توانستیم کمتر و کوتاه‌تر بگوییم. و این را به عنوان پیش‌درآمد بحثی اخلاقی بیان کردند که ما باید از عمرمان چگونه استفاده کنیم.»
و نیز به یاد می‌آورد پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی زمزمه‌ای میان طلاب جریان داشت که مرجعیت به کجا خواهد رفت؟ آیا در قم خواهد ماند، یا به نجف می‌رود؟ «قمی‌ها مرجعیت و ریاست را سال‌ها در بین خودشان دیده بودند و طبعاً قم بزرگ‌ترین حوزه علمیه بود؛ حاضر نبودند فکر کنند [به انتقال] ... مرجعیت... نجفی‌ها هم که از اصل حوزه قم را قبول نداشتند.»


آیت‌الله خمینی در یکی از روزهای درس به این موضوع پرداخت و گفت که نباید قم و نجف در میان باشد. گفت که اختلاف از شیطان است؛ دو گروهی که هدفشان خداست با یکدیگر اختلاف نمی‌کنند؛ برای خدا درس بخوانید؛ قم و نجف ندارد. «این حرف یادم نمی‌رود. با این که آدم فکر می‌کند این حرف، حرف پیچیده و معضلی نیست، لیکن... در دل من از آن وقت اثر گذاشت... یک چنین بیان‌های شیرین و گرم در مسائل عرفانی و اخلاقی داشتند... که طلبه‌ها را منقلب می‌کرد، به طوری که... بعضی‌ها های‌های گریه می‌کردند.»


و باز به یاد می‌آورد که آیت‌الله خمینی، مردی مهذب، آراسته، و مراقب بود. هر چند آن زمان اطلاعی از زندگی خصوصی استادش نداشت، اما می‌دید که از یکی از مهمترین نقاط ضعف برخی روحانیان دوری می‌کند؛ مرید جمع نمی‌کند. بلکه تا حدی آدم‌پراکنی هم می‌کند. عبدالوهاب «روحی یزدی... از دوستان قدیمی امام... می‌گفت من 40 سال است که با این مرد آشنا هستم و می‌توانم بگویم که ترک اولی از او ندیده‌ام...»


او می‌دید که آقای خمینی تا چه اندازه مورد توجه بزرگان است. «من واقعاً کمتر کسی از علماء را دیده‌ام که از لحاظ سابقه تقوایی بین خواص این همه موجه باشد. این چیز مهمی است که در دوران زندگی‌اش جوری عمل کرده که کسانی که امروز موجه هستند و توی مردم از لحاظ تقوایی مورد قبول‌اند همه او را به تقوی یاد می‌کنند.»

دیدارهای غیررسمی


آشنایی بیشتر آقای خامنه‌ای با آیت‌الله خمینی از آنجا شروع شد که تابستان، با تعطیلی حوزه علمیه قم، یا ماه رمضان، که می‌خواست برای گذران تعطیلات به مشهد برود، برای خداحافظی نزد استاد رفت. رسم برخی از طلبه‌هاست که در چنین زمانی به دیدن مدرس خود می‌روند و از او خداحافظی می‌کنند. «ایشان نشسته بود روی تشک و دورش نیم‌دایره‌ای از کتاب روی زمین چیده شده بود؛ مشغول مطالعه بود... دو سه جمله با ایشان صحبت و احوالپرسی کردم: ... اجازه بفرمایید، می‌خواهم مسافرت کنم، مشهد بروم.»


آقای خمینی او و پدرش را می‌شناخت. کوتاه،‌ از مشهد، احوال پدر و اوضاع پرسید و بعد: «سلام برسانید. دو سه کلمه حرف بیشتر نداشتند.»


همین رسم هنگام بازگشت طلبه از شهر و دیار خود به قم تکرار می‌شد. دیگر دیدار غیردرسی با آیت‌الله خمینی، زمانی بود که ایشان در ایام فاطمیه مجلس روضه داشت. روضه‌خوان، کوثری بود. طلبه‌ها در اتاقی که مراسم برگزار می‌شد می‌نشستند و دور آن را پر می‌کردند. آقای خمینی نزدیک در چهارزانو می‌نشست و با ورود هر طلبه‌ای، برای احترام، تکانی می‌خورد. «خیلی آرام و خیلی باوقار... [گویی] تکلیف است که دو سه جمله‌ای صحبت کند، واِلا صحبت نمی‌کردند. صبّحکم‌الله بالخیر. و تمام می‌شد. باز سرشان پایین بود... مشغول فکر و مطالعه ذهنی بودند.»


گاه اتفاق می‌افتاد که پیش از آغاز روضه یا پس از آن طلبه‌ای بحث علمی می‌کرد؛ پرسشی داشت. آیت‌الله خمینی آهسته و آرام و به اندازه پاسخ می‌داد. اگر آن طلبه می‌توانست با پرسش‌های بعدی حاج‌آقا را سر شوق آورد، موضوع فرق می‌کرد. «دیگر آن وقار و متانت... را نداشتند. مفصل بحث می‌کردند. داد می‌کشیدند... نه و نو می‌کردند، دعوا می‌کردند؛ کارهایی که توی بحث فقهی روحانیون و علمای خودمان معمول است.»


گرفتگی، سکوت و در خود فرو بودن آقای خمینی وقتی برطرف می‌شد که یکی از رفقای خود را می‌دید؛ سر شوق می‌آمد و شکفته می‌شد. سیدعلی‌آقا به یاد می‌آورد لحظه‌ای را که آقای سیدمحمدصادق لواسانی وارد مجلس روضه شد؛ «آنچنان شتاب‌زده و بی‌صبرانه بلند شدند، خندیدند، خنده‌ای شیرین... روبوسی کردند... پهلوی خودشان نشاندند، مشغول صحبت شدند...» که گویی این شخص همان صاحب مجلس چند لحظه پیش نیست.

آغاز مبارزه

امام خمینی و سیاست


جنبه‌های سیاسی آیت‌الله حاج‌آقاروح‌الله خمینی پیش از دهه چهل برای آقای خامنه‌ای مکتوم بود. شنیده بود که با آیت‌الله بروجردی روابط صمیمانه‌ای ندارد و مدتی است به منزل وی نرفته است؛ و یا در جلسه‌ای که آیت‌الله بروجردی اواخر عمر برای مدیریت حوزه علمیه قم تشکیل داد و از روحانیان سرشناس دعوت کرد تا با آنان رایزنی کند، آقای خمینی حاضر بود، اما اظهارنظری نکرد. پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی شهرت یافت که آقای خمینی به واسطه همان کدورت‌ها مجلس فاتحه نخواهد گرفت، «لکن ایشان فاتحه گرفتند، فاتحه خیلی خوبی هم شد. در جلسات [فاتحه] هم شرکت کردند.»


منتها در همه اینها تنها بود و دنباله‌ای از طلاب، پشت سر خود نداشت. جلوه سیاسی آقای خمینی از سال 1341ش نمایان شد و آن زمانی بود که دولت محمدرضا پهلوی لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد و «ما چهره سیاسی آقای خمینی را برای اول بار کشف کردیم... وقتی مبارزات پیش آمد در حقیقت ما... احساس کردیم آن شخصیتی که می‌تواند از لحاظ فکری و روحی ما را اشباع کند ایشان است و لاغیر.»


آقای خامنه‌ای از نخستین کسانی بود که با شروع مبارزه به امام خمینی پیوست، و خود به این موضوع چنین تصریح می‌کند: «از اولین ساعت‌های مبارزه ما رفتیم دور و بر ایشان و بنا کردیم در خدمت خط ایشان کار کردن و حرکت کردن.»


فعالیتهای نخست، تکثیر و پخش اعلامیه‌های ایشان بود. وی و دوستانش دستگاه تکثیر فراهم کردند. جمعی بودند که اعلامیه‌های امام را تکثیر می‌کردند و به تهران می‌بردند. اعلامیه‌هایی نیز در تهران چاپ می‌شد که به قم می‌آوردند.


چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها یکی از خواست‌های امام در نشست بسیار مهم او با علمای طراز اول قم بود. به دنبال اعلام تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در جراید عصر تهران، آقایان حائری، گلپایگانی و شریعتمداری به درخواست امام خمینی در خانه مرحوم آیت‌الله حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائری‌یزدی گرد آمده بودند و امام عواقب تصویب این لایحه را برای حاضران تشریح کرده بود. پس از توافق بر سر تلگرام به شاه و اعلام مخالفت با لایحه یادشده، ارسال تلگرام به علمای مراکز و شهرستان‌ها و ادامه چنین جلساتی، امام پیشنهاد کرده بود متن این تلگرام‌ها چاپ و در دسترس مردم قرار گیرد.


در پی پاسخ سر بالا و اهانت‌آمیز محمدرضا پهلوی به تلگرام مراجع و احاله موضوع به نخست‌وزیر، مراجع خطاب به اسدالله علم، نخست‌وزیر، تلگرام‌هایی فرستاده بودند که در آن لغو تصویب‌نامه‌ای که مخالف قانون اساسی است درخواست شده بود. امام در پایان تلگرام تأکید کرده بود که در صورت اصرار دولت به عدم لغو تصویب‌نامه علمای ایران و عتبات ساکت نخواهند ماند.  «من وارد مدرسه حجتیه شدم. دیدم که اعلامیه ایشان به دیوار نصب است. اعلامیه را خواندم. یا سجده کردم یا حالت سجده به من دست داد؛ از این که دیدم یک شخصیت عظیم روحانی، استخوان‌داری قوی، و مقتدر پیدا شده [است.]»


آقای خامنه‌ای می‌دید که در غیاب آیت‌الله بروجردی، در نبود شخصیتی که دستگاه‌های دولتی از او حساب ببرند، در زمانی که برخی روحانیان حاضر بودند با مقامات محلی‌ شهرشان کنار بیایند، چه برسد به مقامات عالی‌ دولتی، فردی پیدا شده که به نخست‌وزیر حکومت می‌نویسد: «اگر برایتان اشکالی وجود دارد، بیایید قم زانو بزنید تا علما به شما بگویند و به شما بفهمانند که کجای این [تصویب‌نامه] اشکال شرعی دارد.»


این موضع شجاعانه شعله‌های هیجان را در وجود او می‌افروخت، از قدرت دین و توان روحانیت می‌گفت، «عظمتی در ذهن انسان زنده می‌کرد که من وقتی این اعلامیه را دیدم گمان می‌کنم افتادم به سجده که الحمدلله مرد بزرگی پیدا شده که دارد عظمت دین را این طور متجلی می‌کند.»


با این که شروع مبارزه برای آقای خامنه‌ای وارد مراحل پیچیده خود نشده بود، و در حد سر و کار داشتن با چاپ، توزیع و ابلاغ اعلامیه‌ها بود، اما در حوزه علمیه آن روز وی و همفکرانش را در گروه آیت‌الله خمینی طبقه‌بندی می‌کردند. «چیز خیلی روشنی بود و همه هم می‌دانستند این را. و معروفین بتصدیقنا ایاکم. به قول زیارت جامعه، این جوری بودیم.»
ابعاد سیاسی امام برای آقای خامنه‌ای یکی پس از دیگری رو می‌شد؛ جلوه‌هایی نو که آن مرد ملا و عارف و متقی در پس وجودش پنهان داشته بود. «ناگهان دیدیم... ایشان... چقدر قوی و شیرین می‌نویسد؛ ساده، همه‌کس فهم، و در عین حال قوی.»


جدل‌های مکتوب امام در اعلامیه‌هایش با محمدرضا پهلوی و اسدالله علم نماد شجاعت این مرد نوظهور برای مریدان و شاگردهایی چون سیدعلی خامنه‌ای بود. پاسخ‌های امام «جنبه مجادله و منکوب کردن و محکوم کردن خصم داشت... اعلامیه‌های ایشان در این جهت خیلی قوی بود. این خصوصیات را ما در ایشان کشف کردیم. این بود که علاقه‌ها زیادتر شد.»
در همین اوان بود که [احتمالاً] از سیدمصطفی خمینی شنید که پدرش شبها دو سه ساعت بیشتر نمی‌خوابد؛ بقیه شب را مشغول نوشتن نامه‌ها به افراد، گروه‌ها و روحانیان است. نامه‌ها را خودش می‌نوشت. «شاید صدها نامه بتوانم بگویم امام به ولایات نوشت.»


این در حالی بود که با شروع مبارزه، برخلاف منش معمول، ایشان هر شب و گاه هر روز با افراد، از طبقات گوناگون ملاقات می‌کرد. «داخل خانه ایشان یا اتاق‌ها... پر بود از جمعیت و گاهی یک نفر دو نفر پنج نفر دیدار خصوصی با امام داشتند... ما می‌دیدیم که امام تا آخر شب تقریباً در منزلشان رفت و آمد هست و ما هم آنجا بودیم... بعد که ماها می‌رفتیم تازه امام می‌رفتند داخل اتاق خودشان مشغول نامه‌نگاری می‌شدند.»

ریشه‌های قیام


آقای خامنه‌ای از نزدیک می‌دید که استاد اصول‌اش آگاهی سیاسی و «گستاخی سیاسی» را توأمان دارد، دو اصلی که تا آن روز در وجود کسی جمع ندیده بود. «بودند کسانی که گستاخی سیاسی داشتند. از علماء... داشتیم افرادی که در زمان شدت اختناق گستاخانه علیه دستگاه حرف می‌زدند، اما دور از آگاهی سیاسی، حرف‌هایی بی‌ضابطه ... که هیچ هوشمندی را جلب نمی‌کند [به زبان می‌آوردند.]...کسانی هم بودند که آگاهی سیاسی داشتند، [اما] گستاخی سیاسی نداشتند... این دو خصوصیت را با هم فقط شخص امام خمینی آن روز داشت.»


بینش سیاسی امام خمینی چگونه ساخته و پرداخته شد؟ چه کسانی بر او تأثیر سیاسی گذاشتند؟ کدام‌یک از استادان او در این موضوع مؤثر بودند؟ چرا ایشان سال 1341ش را برای قیام انتخاب کرد؟ علت سکوت او در دوره آیت‌الله بروجردی چه بود؟


سیدعلی خامنه‌ای به این پرسش‌ها می‌اندیشید. به ریشه دگرگونی‌های پیش‌رو که او را به اعجاب واداشته بود فکر می‌کرد. خون دویده در رگ‌های حوزه علمیه را از نزدیک می‌دید و قلبی را که این خون را به حرکت درمی‌آورد می‌ستود.


او در مرور استادان امام خمینی، کسی را که بتواند بر مشی سیاسی ایشان مؤثر افتاده باشد، نمی‌دید. «من تصور می‌کنم ایشان بینش سیاسی‌شان را از اساتیدشان نگرفته‌اند. ایشان استادی که بشود گفت آگاهی سیاسی به ایشان داده باشد نداشته‌اند یا من نمی‌شناسم.»


اما در پی‌جویی تبار سیاسی استادش، به آیت‌الله سیدحسن مدرس می‌رسید. «حدس من [این است که] ایشان به مرحوم مدرس ارادت داشتند؛ کارهای او را تعقیب می‌کردند. حرف‌های مدرس و کارهای [او] در دوران رضاشاه الهام‌بخش ایشان بوده است... عمده تحرک سیاسی ایشان و آگاهی ایشان در زمان پهلوی از مرحوم مدرس است.»


آقای خامنه‌ای شاهد این گمان خود را در کتاب کشف‌الاسرار یافت؛ وقتی که دید تفکرات ضدرضاخانی مدرس لابه‌لای کتاب استادش جای گرفته است. او چنین نتیجه گرفت که این کتاب تنها یک نوشته علیه رضاخان و سیاست او نیست؛ یک رساله حکومتی است. این کتاب زمانی نوشته شد که از رضاخان خبری در میان نبود. حاکم بعد رضاشاه هم قابل حرفهای این کتاب نبود. هدف امام مخالفت با دیکتاتوری و سیاست وابسته ایران به دولت‌های بیگانه و در نهایت برقراری حکومت اسلامی بود. کشف‌الاسرار ردّیه کتابی است که نویسنده‌اش عقیده داشت دین در امور زندگی و سیاست نمی‌تواند دخالت کند. «بنابراین این کتاب یک ماهیت سیاسی اسلامی دارد. یعنی بیان حقیقتی در باب اسلام است که [آن] عدم تفکیک دین از سیاست در اسلام [است.] طرح یک جامعه اسلامی است. طرح یک حکومت اسلامی است.»


برخی معتقدند، آموزه‌های آیت‌الله میرزامحمدعلی شاه‌آبادی، استاد عرفان امام، در ساختار اندیشه سیاسی او بی‌تأثیر نبوده است.


وی به این نتیجه رسید که غیر از تأثیر سیاسی بسزایی که آیت‌الله سیدحسن مدرس در اندیشه آیت‌الله خمینی گذاشته، استعداد، هوشمندی و تیزبینی امام در باب مسائل اجتماعی و فهم عمیق از مسائل اسلامی او را در جایگاه یک انقلابی بزرگ و دگرگون‌کننده‌ای بی‌بدیل قرار داده است. با این حال موضوع آبشخور اندیشه سیاسی امام خمینی را شایسته مطالعه و تحقیق بیشتر دانست. او این احتمال را هم داد که چه بسا در این پژوهش نتوان شخص خاصی که اول بار بذر چنین تفکری را در وجود امام افکنده و بعد آن را رشد داده و به بالندگی رسانده باشد، یافت، اما به این باور رسید که شجاعت او که میراثی خانوادگی بود در این خیزش بسیار مؤثر بوده است. «پدر ایشان هم مرد شجاع و دلاوری بود... [فرزند آقای خمینی] آقامصطفی هم آدم شجاعی بود. واقعاً نمی‌ترسید.»
بودند کسانی که دیدگاه‌هایی مشابه دیدگاه امام داشتند، اما آنچه نداشتند شجاعت اقدام بود و این مسئله موجب خشکیدن آرمانهای آنان می‌شد.


اکنون، مجموعه‌ای از دین‌داری، شجاعت، درک سیاسی و الهام‌گیری از مرام سیاسی مدرس در قیام امام خمینی به چشم می‌خورد. آقای خامنه‌ای می‌دید که همه این عوامل زیر چتری به نام «انگیزه دینی» جمع است.


اما انگیزه دینی آقای خمینی پدیده‌ای نبود که در 1341ش ناگهان ظاهر شده باشد؛ پیش از آن نیز وجود داشت. «علت انتخاب این زمان این بود که قبلاً احساس قدرت نمی‌کردند... ایشان می‌دانستند که با بودن آقای بروجردی که رأی‌شان رأی ایشان نیست، در مقابله با دولت، هرگونه اقدامی خطاست.»


آقای خامنه‌ای می‌دانست که پس از استقرار آیت‌الله بروجردی در قم، که امام خمینی نقش ویژه‌ای در این کار داشت، از جمله کسانی که دور و بر وی را گرفتند یکی هم آیت‌الله خمینی بود؛ مثل آقایانی چون حاج‌آقا مرتضی حائری و سیدمحمدمحقق داماد. البته «آقای خمینی اطرافی به معنای رایج نشدند... [اما] آقای داماد و آقای حائری اطرافی به معنای رایج هم شدند.»


هدف از این کار زنده نگاه داشتن حوزه علمیه قم پس از مساعی آیت‌الله حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائری‌یزدی بود؛ و این کار می‌توانست با شخصیت علمی و جاافتاده آیت‌الله بروجردی، به عنوان یکی از شاگردان آخوند خراسانی و از عصاره‌های اصیل حوزه نجف تحقق یابد. آنها می‌خواستند به حوزه علمیه قم جایگاهی سیاسی ببخشند، تا وظیفه هدایت جامعه به طرف باورهای اسلامی، تعریف تازه‌ای پیدا کند؛ اما «به تدریج دیدند تصورشان از آن صورت ذهنی که از مرحوم آیت‌الله بروجردی داشتند با واقعیت تطبیق نمی‌کند. یعنی آقای بروجردی آن کسی نیست که حاضر باشد در مقابل دستگاه بایستد یا نظرات اینها را در مورد کارهای حوزه اعمال کند.»


به این جهت از اطراف آیت‌الله بروجردی کنار رفتند و کسان دیگری دور و بر ایشان را گرفتند که با بزرگان یادشده قابل قیاس نبودند. افراد جدید در کار «آقابازی و مرجع‌بازی» بودند و آقایان خمینی، حائری و داماد کاری به این حرفها و منش‌ها نداشتند. این شد که قهر کردند. «یعنی نه خانه آقای بروجردی می‌رفتند ... و نه کاری به کارش داشتند. البته تا مدت‌ها درسش را می‌رفتند... منتهی آقای خمینی زودتر از آن دو نفر از درس آقای بروجردی بیرون آمده بودند. من که رفتم قم هیچ‌کدام از اینها درس آقای بروجردی نمی‌آمدند.»


آقای خامنه‌ای نتیجه گرفت که در چنان دوره‌ای برافراشتن پرچم مخالفت از سوی آیت‌الله خمینی نمی‌توانست مناسب باشد. هر اقدامی صورت می‌گرفت و با مخالفت مرجع تقلید مسلم روبرو می‌شد؛ مرجعی که آبرومند بود، استخوان‌دار بود، محل رجوع اکثریت جامعه متدین بود، محقق نمی‌گردید. امکانی برای آقای خمینی نبود. کنار نشست، اما خودش را سالم نگه داشت تا موقعیت مناسب از راه برسد. این فرصت اواسط سال 1341ش پیش آمد.

سفر به تهران


در دو ماهی که قضیه تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح بود، آقای خامنه‌ای سفرهایی به تهران کرد. پای منبر آقای محمدتقی فلسفی نشست. سعی کرد مجلس او را به ماهیت آن چه که در قم می‌گذشت نزدیک کند. گاه به عنوان ناشناس به آقای فلسفی تلفن می‌کرد و او را تشویق می‌نمود در تنور این نهضت بدمد. «آن موقع شناخته شده و معروف نبودیم که بخواهیم به عنوان یک شخصیت کار کنیم.»
در یکی از روزهای آذرماه 1341، آقای فلسفی در مسجد ارک تهران سخنرانی داشت. مراجع قم نامه‌هایی درباره تصویب‌نامه یادشده نوشته بودند که خوانده شد. نوبت به نامه امام خمینی که رسید، آقای فلسفی با تأکید بر این که نامه از آن آیت‌الله خمینی است شروع به خواندن کرد. سیدعلی خامنه‌ای در آن جلسه حاضر بود. او دید که «مردم کاملاً هوشیارانه بنا کردند گوش دادن... ایشان در آخر نامه [به عربی دعاهایی نوشته بودند که با سوره فیل به پایان می‌رسید. در ابتدای نامه هم این سوره را مطلع قرار داده بودند.]  ... مردم به قدری به هیجان آمده بودند از این نامه که وقتی آقای فلسفی می‌گفت باصحاب‌الفیل، [واژه] فیل را همه مردم با هم می‌گفتند. الم یجعل کیدهم فی‌تضلیل، مردم با همدیگر می‌گفتند تضلیل... یک حرکت، سرود همگانی در مسجد ارک این نامه به خود گرفت و غوغایی بود... وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم نقشی که ایشان در برانگیختگی اول ماجرا [داشت] که همه علما برانگیخته شدند یک نقش فوق‌العاده و حیاتی بود.»

لغو تصویب‌نامه


وی به یاد می‌آورد که با شروع قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، هدف اولیه امام سرنگونی رژیم نبود. چنین خواستی احساس نمی‌شد. در اعلامیه‌ها نیز هدف یادشده به چشم نمی‌خورد. «اول کار حرف ایشان این بود که اینها خلاف شرع است. خلاف اسلام است.» هدف لغو تصویب‌نامه بود، اما با حرکت‌ها و اقدامات بعدی حکومت، دیدگاه‌ تازه‌ای پیش روی امام نقش بست.
آقای خامنه‌ای در آن زمان نمی‌دانست بر سر راه این حرکتی که شروع شده چه مشکلاتی چیده خواهد شد. آن چه بود، هیجان و احساس غرور از رخ‌نمایی چهره حقیقی آیین اسلام بود. «هیچ‌کدام ما حدس نمی‌زدیم چه مشکلاتی بر سر این کارها وجود دارد. هنوز سختی خودش را نشان نداده بود.»


روزی سیدمحمود طباطبایی قمی، برادرزاده مرحوم حاج‌سیدحسین قمی همراه کسبه قم نزد امام آمدند. آمدند به جلسه درس. سیدعلی‌ خامنه‌ای هم حاضر بود. وقتی درس تمام شد، خطاب به امام گفتند تا کی می‌خواهید صبر کنید؛ ما حاضریم هر کاری که بگویید انجام دهیم. لغو تصویب‌نامه و پاسخ حکومت نیامده بود و اینان می‌گفتند آماده هر فداکاری هستند. اینان هم نمی‌دانستند چه سنگلاخی از مصائب پیش پای نهضت است. «شخص امام را نمی‌گویم. شاید ایشان ملتفت بود، چون سختی‌ها را دیده بود، شاید حدس می‌زد، اما هیچ کدام ما حدس نمی‌زدیم.»
دهم آذر، روزنامه‌های عصر تهران در صفحه نخست خود نوشتند که به تصمیم دولت تصویب‌نامه مورخ 14/7/41 قابل اجرا نخواهد بود.  پیش از این اسدالله علم، نخست‌وزیر، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی از این تصمیم دولت خبر داده بود، اما امام خمینی آن را کافی نمی‌دانست. ایشان دولت را تهدید کرده بود «تا در جراید رسمی کشور لغو تصویب‌نامه به طور صریح اعلام نگردد ما نمی‌‌توانیم به این تلگراف ترتیب اثر دهیم.»


یازدهم آذر بود. «از کوچه حرم که می‌آمدیم بیرون... یک مغازه عطاری بود آن روبه‌رو، روزنامه هم داشت... آنجا نگاهی به سرتیترها... می‌کردیم. دیدم بله، [لغو تصویب‌نامه را چاپ کرده‌اند.] جوان‌های قم [که به ما می‌رسیدند می‌گفتند] آقا تبریک عرض می‌کنیم. چون پیروزی رسیده بود، همه خوشحال بودند.»
پیروزی روحانیان در لغو تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی حادثه سیاسی بزرگی بود. ابعاد آن به شهرهایی چون تهران، قم و مشهد محدود نشد، دیگر شهرها نیز برای لغو تصویب‌نامه کوشیدند و بیشتر ائمه جماعات در سراسر کشور از این مبارزه کنار نماندند. چه عواملی موجب به حرکت واداشتن روحانیان در این مسیر گردید؟ پاسخ این سئوال در اندیشه آقای خامنه‌ای بر چند عامل استوار بود.
اول این که رودررویی با این تصویب‌نامه چندان پیچیده نبود. علماء درک کردند که آنچه که به عنوان شرکت زنان در انتخابات مطرح گردید و یا تبدیل قسم از قرآن به کتاب‌های آسمانی، خلاف اسلام است.
واقعیت این است که امام خمینی با دادن حق رأی به زنان مخالف نبود؛ حتی سلب حق رأی از بانوان را خلاف شرع می‌دانست، چنان‌که پس از انقلاب آن را گوشزد کرد. اما موضوع در زمان شاه فرق می‌کرد؛ وی تمامی عملکرد مجلس و دولت را حرام می‌دانست، زیرا معتقد بود اساس این نهادها غیرقانونی است و مصوبات آنها مشروعیت ندارد؛ مضاف بر این که مردان این سرزمین چه حقی از آزادی دارند که اینک نوبت اعطای آن به زنان رسیده است؟


البته مخالفت‌های دستگاه حکومتی با احکام اسلام بیش از اینها بود، اما پیش از این تبدیل به لایحه نمی‌شد و صورتی قانونی و رسمی پیدا نمی‌کرد.
دوم این که دولت نتوانست در برابر اعتراض اولیه علماء واکنش تندی از خود نشان دهد. چه بسا در برابر حرکت عمومی روحانیان علیه یک پدیده سیاسی سابقه نزدیکی در ذهن نداشت و نمی‌توانست واکنش دلخواه خود را نشان دهد. از این رو روحانیان تشویق شدند به صحنه مبارزه آمده، با پیشروان آن در قم و تهران هم‌صدا شوند.


سوم این که میدان‌داری امام در تبیین مسئله، نامه‌نگاری‌های فراوان و واداشتن علمای دیگر شهرها به شرکت در قیام، امری بی‌سابقه به شمار می‌رفت که باید آن را عامل اصلی حضور روحانیان در این صحنه دانست. سالها بود که جامعه روحانیت طعم میدان‌داری یک مجتهد را در امور سیاسی نچشیده بود؛ ذهن‌ها از عملگرایی فقه اسلامی در اجتماع خالی بود، صحبتی از حکومت شرع بر زبان‌ها رانده نمی‌شد؛ مناسبات مذهب و سیاست بریده و دور از هم شده بود. اعلامیه‌ها و سخنان امام همه اینها را زنده کرد و هیجان تازه‌ای در جان روحانیت انداخت. چهارم این که مردم متأثر از مواضع امام، موجب کشاندن روحانیان به مبارزه می‌شدند.


آقای خامنه‌ای تأثیر امام را در انگیزش مراجع قم نیز چشمگیر دید؛ مراجعی که عمق خطر را درک نمی‌کردند و یا اگر توجهی داشتند گمان نمی‌کردند که می‌شود قدمی علیه اقدامات خلاف دولت برداشت. امام به این گروه که شمّ سیاسی نداشتند و چه بسا علاقه‌مند به ورود در مسائل سیاسی نبودند فهماند که می‌توانند [و باید] به این ورطه قدم گذارند. دیگر آن که قدرت آنان را به رخ‌شان کشید. مراجع نمی‌دانستند از چه پشتوانه‌ قدرتمندی برخوردارند. نمی‌دانستند با اشاره آنان مردم برخواهند خاست. «شاید من بتوانم بگویم که مرحوم آیت‌الله بروجردی قدرت خودش را کشف نکرده بود. نمی‌دانست که اگر یک اشاره بکند، مردم چه خواهند کرد. حسن بزرگ امام، یکی از هنرهای بزرگ او، کشف قدرت روحانیت و مرجعیت بود.»
مرجعی که بتواند با یک اشاره مردم را به خیزش وادارد، ویژگی‌هایی دارد که در وجود امام مستتر بود. یکی از آنها پیشگام بودن در خطرپذیری است. آن روزها آقای خامنه‌ای شنیده بود که امام می‌گفت: آماده‌ام که هر آن به خانه‌ام بریزند و مرا قطعه قطعه کنند. دیگران چنین آمادگی‌ای نداشتند. با این حال امام همه تلاش خود را برای برانگیختن حس مبارزه در وجود مراجع قم به کار برد. وقتی می‌دید آقایان به پیشنهادها و تلاش او بی‌توجه هستند، گروه‌هایی از مردم را، مثلاً تجار و بازاری‌ها را وادار می‌کرد به خانه مراجع بروند، شاید حرف آنها را بشنوند. بازاریها و روحانیون مناسبات سنتی و تعریف‌شده‌ای داشته و دارند.

رفراندم لوایح شش‌گانه


آقای خامنه‌ای اوایل بهمن 1341، با نزدیک شدن ماه رمضان، راهی مشهد شد. آن‌چه در محافل و مجالس مشهد شنیده می‌شد، رفراندم لوایح شش‌گانه بود. «اغلب معتقد [بودند] که باید حتماً با آیت‌الله میلانی و آقایان علماء تهران و مخصوصاً علماء قم در تماس بوده و با آنها در این خصوص مذاکره و تبادل‌نظر شود.»
مخالفت با رفراندم در مشهد آغاز شده بود. برای نمایش این مخالفت بیشتر نمازهای جماعت تعطیل شد. آقای سیدحسن قمی شرکت در رفراندم را حرام اعلام کرد. آقایان میلانی و قمی درصدد انتشار اطلاعیه مشترکی بودندکه امکان چاپ آن فراهم نگردید.


در قم اما، روز سوم بهمن اجتماعی از طرف دستگاه‌های حکومتی، به نفع رفراندم تشکیل شد. آنان در میدان ارم جمع شدند و شعارهایی در حمایت از تصویب لوایح شش‌گانه دادند. مخالفت مردم قم با این تظاهرات منجر به درگیری شد.  مخالفان شعار می‌دادند: ما تابع قرآنیم/ رفراندم نمی‌خواهیم. زد و خورد شدیدی پیش آمد. سیدعلی خامنه‌ای آن روز میان مردم نبود، اما شنید که «آقا ابول» تعدادی پاسبان را تا خورده‌اند زده است.  شش پاسبان و سه افسر زخمی شدند.  غیر از این، اخبار روز دوم بهمن تهران که توأم با تظاهرات گسترده مردم در بازار و خیابان بوذرجمهری، همراهی آیت‌الله خوانساری با مردم و اهانت مأموران به ایشان بود، به قم رسیده، به التهاب شهر افزوده بود.
آقای خامنه‌ای که در کوران قضایای رفراندم قرار گرفته بود، قرار شد نامه آیت‌الله میلانی را خطاب به امام خمینی به قم ببرد. «من، اخوی سیدمحمد و شیخ‌علی‌آقا [تهرانی] سه نفری برداشتیم نامه را که بیاییم قم. روزی که رسیدیم تهران روز ششم بهمن بود.»
آقای خامنه‌ای تهران را خلوت و گرفته و تاریک دید. صندوق‌های رأی خلوت بود، گاه فردی سر صندوق حاضر می‌شد و رأی خود را در آن می‌انداخت. «سوار شدیم در شمس‌العماره، آمدیم قم. آمدیم منزل امام، دیدیم خبرها آنجاست.»

چهره تازه قم


خانه امام تحت نظر بود. از رفت و آمد زیاد جلوگیری می‌کردند. «اول بار بود که نشانه ارعاب دستگاه را مشاهده کردیم... می‌دیدیم پاسبان‌ها و پلیس می‌گردند؛ با مردم سر و کار دارند.»
عوامل حکومتی هنوز چنگ و دندان حقیقی خود را نشان نداده بودند. همین موضوع بر انگیزه حضور مردم در صحنه‌های مخالفت و اعتراض می‌افزود. برخی عقیده داشتند که دستگاه به عمد میدان می‌دهد که مردم پیش بیایند تا بتواند سرکوب اساسی خود را آغاز کند. «من این را حقیقتاً خلاف واقع می‌دانم. آن زمان دستگاه... با یک حادثه غیرمنتظره و ناشناخته روبه‌رو شده بود؛ نمی‌دانست این چیزی که دارد پیش می‌آید چه هست و ابعادش چیست.»


آقای خامنه‌ای وضعیت آن روز قم را با آن‌چه که در سال 1340 در تهران و در زمان دولت علی امینی دیده بود قابل قیاس ندانست. آن سال تظاهرات پراکنده‌ای در خیابان‌های تهران مثل لاله‌زار یا در میادینی چون سپه رخ می‌داد که تعداد اندکی از مردم جمع می‌شدند، فریاد «مرگ بر این دولت قانون‌شکن» سر می‌دادند و با رسیدن چند پاسبان ناپدید می‌شدند. عامه مردم استقبال نمی‌کردند و انگیزه‌ای برای پیوستن به صف معترضان بروز نمی‌دادند. «من آن زمان آخوند بودم... گاهی برخورد می‌کردم، خوشم می‌آمد و یک حمایت زبانی، حرکاتی انجام می‌دادم، لکن مردم به طور خیلی بیگانه از این مسائل عبور می‌کردند... بنابراین دستگاه حق داشت نفهمد قضیه چیست.»

عید عزادار


امام خمینی با اعلام عزای عید نوروز 1342 آگاهی‌بخشی خود را «از خطرهایی که برای قرآن و مملکت قرآن» در پیش است، ادامه داد.  ایشان پیش از آن، موضوع را با مراجع قم در میان گذاشته بود و احتمالاً از آنان خواسته بود که در این تصمیم با او همگام باشند.  و نیز با نگارش و ارسال نامه‌هایی به روحانیان دیگر شهرها موضوع را به اطلاع آنان رسانده بود. ایشان تأکید داشت که عزای نوروز نه به واسطه شهادت امام صادق(ع) بلکه به واسطه «صدماتی که در این سال به اسلام وارد شده» باید اعلام شود.  «یادم است جزء کسانی بودیم که تصمیم گرفتیم طلبه‌ها لباس مشکی تن‌شان کنند؛ پیراهن مشکی یا عبای مشکی تن‌شان» کنند. سیدعلی پول تهیه قبای مشکی نداشت. از پس تهیه پیراهن مشکی برآمد. «ناگهان دیدیم در عرض چند روز... ظاهراً از روز عید یا روز قبل از عید... پیراهن‌ها و لباس‌های مشکی را تن‌شان [کردند] ... آن‌چنان وسعت [گرفت] ... که هر روحانی و هر طلبه‌ای را که نگاه [می‌کردی] لباس مشکی تنش [بود] ... احتمال می‌دهم که لباس مشکی 15 خرداد از اینجا بود، دنباله این کار بود. می‌دانید که در 15 خرداد عناصر اصلی لباس مشکی تن‌شان بود. پیراهن مشکی‌ها معروف بودند.»


تراکم تحرکات و شدت تلاشهای آن روزها، آرام و قرار را از او و دوستانش گرفته بود. در برابر رفت و آمدها و کوشش‌ها، گرسنگی و تشنگی رنگی برای دیدن نداشت. تا توانسته بودند، اطلاعیه و اعلامیه چاپ کرده بودند که همگی می‌گفت امسال عید نداریم. اینها را در هر اجتماعی که در صحن حضرت معصومه(س) دیده می‌شد، پخش می‌کردند. امیدشان این بود که زائران رسیده به قم این اطلاعیه‌ها و خبرها را به شهرهای خود ببرند و پخش کنند.


اول فروردین 1342مصادف با 24 شوال، مجلس ترحیمی در مدرسه فیضیه برای بزرگداشت حاج‌شیخ‌فرج‌الله کاظمی برپا بود. وی از علمای مشهور غرب کشور بود که در 24 اسفند 1341 در کربلا درگذشته و در وادی‌السلام نجف دفن شده بود. سخنران جلسه حاج‌شیخ‌مرتضی ‌انصاری، واعظ مشهور قم، بود. او در میان سخنان خود عزای عید را به شهادت امام جعفر صادق(ع) مربوط دانست. این حرف با اعتراض یکی از طلبه‌های حاضر در مجلس روبه‌رو شد. او گفت که عزای عید برای قضایای تهران و قم است. حاج‌انصاری که توان هضم این اعتراض را نداشت پس از جلسه ختم با عصبانیت راهی خانه شد. آقای خامنه‌ای آن روز ناهار میهمان حاج‌انصاری بود. وقتی با تشرها و بدوبیراه‌گویی‌های او نسبت به آن طلبه مواجه شد، گفت که «حق با آن طلبه است. آقای خمینی به همه اعلام کرده که به مناسبت حوادث قم و تهران عید نداریم. شما چرا رفته‌ای قضیه را لوث کرده‌ای، گفته‌ای به مناسبت وفات امام صادق عید نداریم؟ این مخفی کردن حقیقت است.»
حاج‌انصاری که زیر بار نمی‌رفت با تلفن‌های مکرری که به خانه‌اش می‌شد دائم مورد اعتراض واقع گردید. «شاید حدود سی تلفن به این بیچاره شد... تا می‌نشست تلفن زنگ می‌زد. می‌رفت گوشی را برمی‌داشت و [تلفن‌کننده‌ها] بنا می‌کردند به او اعتراض کردن که چرا چنین حرفی زده‌ای... آن روز دیدم که بر اثر کثرت این تلفنها آنچنان خسته و خرد شد که من هرگز» شبیه آن را ندیدم.

تهاجم به مدرسه فیضیه
صبح روز دوم فروردین امام در خانه‌اش مجلس روضه داشت. از طرف آقای شریعتمداری هم در شبستان مدرسه حجتیه روضه‌ای برپا بود. روز قبل یک گردان نیرو از تهران به قم رسیده بود. طبق برنامه جلو پای آنها گاو کشته، به سرشان گل ریخته بودند. گردان حدود یک کیلومتر در سطح شهر راهپیمایی کرده بود؛ نمایش قدرت داده بود. آنها در صحن حضرت معصومه(س) هم مراسم صبحگاه اجرا کرده، به سلامتی شاه هورا کشیده بودند. زیارت‌نامه هم خوانده بودند.


گروهی از این نیروها برای بر هم زدن مجالس یادشده در محل حاضر شدند. در هر دو جا کسانی با ادبیات و منشی که حکایت از گردن‌کلفتی و تهور می‌کرد، جلو نیروها درآمدند. «در منزل آقای خمینی، آقای خلخالی پشت بلندگو دادوبیداد کرده بود. در شبستان مدرسه حجتیه... آن میری قد بلند ایستاد و گفت پدر درمی‌آورم، شکم پاره می‌کنم... دیدند زمینه آماده نیست... شاید هم واقعاً قصد این کار را نداشتند که آنجا شلوغ‌کاری بکنند.»


آقای خامنه‌ای خسته از تحرکات آن روز، در اتاقش تن به استراحت داد و خوابید. چهارونیم – پنج بعد از ظهر بیدار شد. آماده رفتن به مدرسه فیضیه بود. آیت‌الله گلپایگانی مجلسی به پاس شهادت امام صادق(ع) در آنجا برپا کرده بود. سیدجعفر شبیری زنجانی از راه رسید. همراه شدند. برای این که زودتر برسند، از کوچه حرم آمدند. اواخر کوچه بود که دیدند تعدادی طلبه با ظاهری آشفته، در هم و به حال فرار، نزدیک می‌شوند. یکی عمامه به دست، یکی بی‌نعلین، دیگری عبا زیر بغل؛ گفتند که برگردید خطرناک است. «ما نفهمیدیم که چرا خطرناک است... یکی دو تای‌شان [پرسیدند] کجا می‌روید؟ گفتم مدرسه فیضیه. [یکی از آنها] گفت نروید... خطرناک است... دارند طلبه‌ها را می‌کشند... گفتم برویم آقاجعفر... بی‌خود می‌گویند. یکی از طلبه‌ها که آشنا بود... گفت نمی‌گذارم بروید، امکان ندارد بگذارم بروید، قتل نفس است، قتل خود است... ما را به زور گرفت. آن وقت بود که احساس کردیم خطر جدی» است.


تصمیم گرفتند به طرف خانه امام خمینی بروند. خیابان اصلی خلوت بود. رفت و آمدی دیده نمی‌شد. تعدادی سر کوچه ارک ایستاده بودند و انگار اجازه ورود به خیابان نداشتند. شبیه قرق‌هایی بود که برای عبور شاه یا دیگر مقامات می‌کردند. «بنا کردیم با آقاجعفر... از عرض خیابان عبور کردن. وسط خیابان... یک وقت... نگاه کردم دیدم چهار پنج جوان قدبلند یقه‌باز... می‌آیند طرف ما... یکی از آنها در حالی که خطاب به من می‌کرد گفت [جاوید شاه. می‌خواست که من تکرار کنم...] تماشا می‌کردم و ملتفت نبودم. آقاجعفر مثل این که زودتر از من ملتفت قضیه شد و رفت...دیدم با وضع خطرناکی دارد می‌آید... من راه افتادم طرف کوچه، اما نه با حالت دو؛ آرام. دیدم... دوید دنبال من. فهمیدم که... می‌خواهد مرا وسط خیابان جلوی مردم بزند.»


آن روز قرار نبود طلبه‌ای از زیر دست مأموران اعزامی بی‌ضرب و شتم بگذرد. سربازانی که روز اول فروردین در صحن حضرت معصومه(س) برای شاه هورا کشیده بودند، مأموریت داشتند حق معترضان را کف دست‌شان بگذارند. ساعتی قبل این نیروها مجلس آیت‌الله گلپایگانی را در مدرسه فیضیه به هم زده با مشت و لگد به جان طلبه‌ها افتاده بودند، در اتاق‌ها را شکسته، تعدادی از طلبه‌ها را از طبقه دوم به پایین انداخته بودند. سیدیونس رودباری را شهید کرده، دهها زخمی به جا گذاشته بودند. حتماً قرار بود تلافی تحقیر محمدرضا پهلوی از جانب روحانیان در سفری که چهارم بهمن به قم کرده بود و در آستانه حضرت معصومه(س) سخنرانی نموده بود، بشود.


اینک نوبت کتک خوردن سیدعلی خامنه‌ای بود، اما «رفتم طرف جمعیتی که جلوی کوچه ارک جمع شده بودند. جمعیت هم راه را باز کردند. احساس کرده بودند که من دارم از دست او می‌گریزم... من رفتم داخل جمعیت... اما مردم جلو او را گرفتند... آن وقت‌ها خیلی از کوچه می‌ترسیدند، وارد نمی‌شدند. بنا کرد [به کُری خواندن] ... کجا رفتی فلانی؟»
کتک‌ها ماند برای چند سال بعد. حالا با سیدجعفر شبیری می‌دویدند به طرف خانه امام. مقابل خانه امام چند طلبه تنومند که معروف به ورزشکاری بودند، مثل علی‌اصغر کنی، ایستاده بودند. غروب از راه رسیده بود. داخل خانه امام شدند. امام ایستاده بود به نماز.


آقای خامنه‌ای وقتی آنات آن روز را به یاد می‌آورد، از وحشتی که بر وجود همه چنگ انداخته بود یاد می‌کند و از خود مثال می‌زند: «من آدم ترسویی نبودم... همه خصوصیاتی که در یک طلبه مجرد بی‌انتظار... تنها... بی‌پیرایه... و ازدواج نکرده هست [در من بود،] در این جور مواقع... یاد پدر و مادر هم... نمی‌ماند... نبایستی بترسم [اما عصر دوم فروردین] آن حادثه چنان برای من غیرمنتظره بود که... حال نماز خواندن را [پشت سر امام] از من گرفت.»


آمد بیرون و با طلبه‌های نگهبان درباره چگونگی حفاظت از خانه امام حرف زد. وقتی پرسید که چرا در خانه باز است و برای احتیاط نمی‌بندند، شنید که «آقا گفته در را نباید ببندید. عصر در را بستند، ایشان بلندشد آمد گفت که اگر در را ببندید من از خانه بیرون می‌روم.»


سیدعلی پیشنهاد کرد چوبی، سنگی، تهیه کنیم؛ وسیله‌ای برای دفاع، چیزی که دم دست باشد اگر حمله‌ای

اخبار مرتبط